![]() |
![]() |
روزای آخر ساله و همه در تکاپوی نو شدن
روزای آخر ساله روزای آخر سالی که تا ابد برای من خاطره میشه از اردیبهشت تا الان روزهایی بودن که احساس کردم رویاهام داره جلو چشمام حرکت میکنه ولی وقتی هی به خودم تلنگر زدم که اینا همش به خوابه در کمال تعجب دیدم که نه انگار واقعیت داره
عزیزم روزهای خوبی را با هم گذروندم و مطمئنم روزای بهتری انتظار مارو میکشن روزهای تعلق محض
رویای محقق شده من ،مهربان مغرور این روزها وقتی میخوام دارائیهای زندگی مو جمع بزنم و از دست داده ها رو ازش کم کنم با عدد منفی روبرو نمیشم . وقتی میخوام زندگیمو حسابرسی کنم ببینم این زندگی زیان ده بوده یا به صورت تساعدی سود ده میبینم بودن تو توی زندگیم نقش بسیار مثبتی داشته
راستش دیگه احساس خلاء نمیکنم
احساس تنهائی ندارم
احساس بی میلی به زندگی آزارم نمیده
و روزها برام خسته کننده و مزخرف نیستن
دوستت دارم و این باعث همه این احساسهای خوبه
تب دارم
حالم بده
خیلی استخون درد دارم
تویاین مریضی بازم خوبه توکنارمی تو که بهم محبت میکنی و با دستات دستای داغ تب زده منو میگیری
سرم داره گیج میره
خوبه توی این همه سرگیجه تو کنارم هستی که بتونم بهت تکیه کنم و نیافتم
پاهام دیگه توان راه رفتن نداره
خوبه تو داری جای منم راه میری
الهی !!!! مهربون من ممنونم ازت
ممنونم از خدا برای بودن تو
دیگه نمیتونم بنویسم
هوا سرده خیلی سرده
مثل اینکه لرز هم دارم
خوبه که تو میتونی با نفسای گرمت دستامو که یخ زدن گرم کنی
سلام
اول : از یکی از دوستان که برای من شعر زیبائی فرستاده بودند تشکر میکنم (شعر پائین:
((گفتند کلاغ، شادمان گفتم پر.
گفتند کبوترانمان، گفتم پر.
گفتند خودت به اوج اندیشیدم.
در حسرت اوج آسمان گفتم پر.))
دوم: دلم برای وبلاگم و دوستان خوبم خیلی تنگ شده بود
و سوم : آرزو میکنم در این سالی که به انتهاش داریم نزدیک میشیم غمها و غصه هامون به انتها برسه و یه زندگی عالی و جدید رو شروع کنیم همون طور که آرزوشو داریم
و اما متن امروز من برای همراه زندگیم
روزهائی رفته است
و
روزهائی شاد در راه است
امروز هم روزی از روزهاست که در آن دختری عاشق پیشه قصد نوشتن دارد
من با وجود تمام خستگی ها میخواهم عشقت را فریاد کنم
عشق رسوا گر خود را
مهربان دلبندم مدتهاست که برایت ننوشته ام و البته از تنبلی من بوده
باید متنی مینوشتم برای عزیزی چون تو که بیصبرانه صدا و نوشته های مرا انتظار میکشی
باید برایت کلمه دوست داشتن را کلمه به کلمه هجا کشی میکردم و عشق را بارها و بارها بخش میکردم و به تو میگفتم د و س ت َ ت د ا ر َم 9 حرف است ولی من که محاسبات ریاضی خوب نمیدانم تو را به اندازه تمام انگشتانم یعنی 10 تا دوستت دارم . 10 برای من انتهای دوست داشتن است عدی است برابر بینهایت در بیشترین شکل ممکن
و عشق تنها یک بخش است و تو یگانه عشقم هستی و من عاشق تو هستم چرا که تو محاسنی داری که در کس دیگری نیافتم و قلبم را یکجا به تو دادم باشد که عشق تو در قلبم خانه کند و ویرانخانه قلبم با حضورت گلستان شود
مهربان من دوباره با تو از عشق گفتم و دلم برایت تنگ شد
دوباره از عشق گفتم و فهمیدم خدا یکی است و یک قلب به من داد تا آگاهانه نه از سر جبر قلبم را به یک نفر هدیه دهم ، کسی که قلبی دارد که جایگزین قلبم کند
زیبای من جمعه روز تولد تو بود(4 اسفند ) ، و من در دلم برایت عمری با عزت و عاشقانه آرزو کردم و شکر کردم خدای را که تو را به من داد برای تمام دلتنگیهایم
و باز شکر میکنم خدای را که مرا آنقدر دوست داشت که یکی از بهترینهایش را نسیبم کند
روزهای سخت رو به انزوال است
روزهای سخت بی تو بودن
روزهای دویدن های مکرر و نرسیدن های پیاپی به مقصد
آری همه روزهای سخت رو به انزوال است
چشمانم هنوز خسته است و دستانم هنوز سرد
هنوز باور ندارم که سختی به پایان رسیده است
و پاهایم شاید توانی برای جلو رفتن بیشتر نداشته باشد
دارد خوابم میبرد میخواهم بخوابم اما
اما
تلنگری مدام و مکرر مرا میخواند که همراه من!!!
اکنون موقع خواب نیست برخیز و با من به کمی جلو تر بیا آنجا مامنی که آرزویش را داشتی ساخته و پرداخته کرده ام برای حضورت
و من با چشمانی نیمه باز به تو مینگرم که با لبخند و مهر روبرویم ایستاده ای
آرام پلک میزنم و میگویم توانی نیست مرا
خسته ام خسته
خوابم میآید رهایم کن
بگذار لختی بیاسایم اکنون نمیتوانم ، برای رسیدن به هدف ،آنقدر دویده ام که دیگر طاقت راه رفتنم نیست
اما انگار تو نمیخواهی از این لحظه بگذری
به ناچار قد خم میکنی و سعی میکنی مرا از زمین بلند کنی
میگوئی : به من تکیه من تو را به آنجا خواهم برد حتی اگر قرار باشد تمام وزن تو را بر دوش بکشم و حتی اگر قرار باشد برای رساندن تو به آنجا از خود بگذرم
بلند شو
اما من همچنان خسته ام
و تو مرا بر دوش میکشی (تمام خستگی های مرا، تمام وزن جسم و روح مرا ، و تمام حرفهائی را که چون خسته ام به زبان میآورم و هیچ نمی گوئی هیچ)
و من متعجب و بسیار خوشجال در دلم تو را میستایم
تو را برای صبرت و برای عشقی که من ارزانی میداری بی هیچ چشمداشتی میستایم
تو را برای همه درکت از خستگی من میستایم
و تو را برای تمام عمر دوست میدارم
و تو با لبخندی بر لب درحالی که آثار خستگی بر چهره ات پیداست به جلو در حرکتی و گاهی با من سخنی از عشق میگوئی و گاهی در برابر سخنان خسته ی خسته کننده ام به احترام عشق سکوت میکنی و البته خوب میدانی مرا نیز عشق تو در سر و دل است اما
اکنون تلاش زیاد مرا از پای درآورده است و شاید زمانی دیگر من نیز نیروئی تازه از وجود نازنین تو بگیرم و عشق را دوباره با صدائی بلند تر فریاد کنم اکنون اما ای عزیز بر من خرده مگیر دستان بزرگت دستان کوچک مرا نوازش میکند و دل بزرگت این کوچک دلی مرا میبخشد دستان مهربانت مهر را در وجود من بر خیزانده است
آه گوئی حالم بهتر است
عزیزم بگذار خودم قدم بر دارم و دستان مهربانت را با عشق بفشارم و با چشمانم تو را ستایش بار بنگرم
دوستت دارم بیشتر از همه چیز بیشتر از همه کس
خو کرده ام به صبر
باید صبور بود
باید گذشت از من و تو تا به ما رسید
خو کرده ام به هیاهوی چلچله
باید به گوش بود زیرا بهار در راه آمدن، خبر خوش میدهد به کسی که نمانده خواب
باید ز مهر گفت تا هر چه غنچه است نیمه باز
از آن سخن ، شکفته شود با صد هزار ناز
باید برای ما آن قاصدک خبری آورد ز باغ
باید به هوش بود و هوشیار
تا نگزرد ز راه
مهرت فزون جانت به سلامت عزیز من
من منتظر نشسته ام اینجا به انتظار
تا پیک رحمتی که میاید ز راه دور
من را ببیند و با خبری شادمان شوم
ای مهربان همیشه
مهربان من
هر لحظه بودن با تو برایم کم است کم
باید به انتظار بمانم برای عشق
شاید که روزی از همین روزهای خوب
پیکی بیاید ز راه دور
آری چه خوب شد تو هم بیا و بنشین کنارم به انتظار
با مهر و عشق به پیشواز میرویم
باید گذشت از من و تو تا به ما رسید
خو کرده ام به صبر
باید صبور بود
باید گذشت از من و تو تا به ما رسید
خو کرده ام به هیاهوی چلچله
باید به گوش بود زیرا بهار در راه آمدن، خبر خوش میدهد به کسی که نمانده خواب
باید ز مهر گفت تا هر چه غنچه است نیمه باز
از آن سخن ، شکفته شود با صد هزار ناز
باید برای ما آن قاصدک خبری آورد ز باغ
باید به هوش بود و هوشیار
تا نگزرد ز راه
مهرت فزون جانت به سلامت عزیز من
من منتظر نشسته ام اینجا به انتظار
تا پیک رحمتی که میاید ز راه دور
من را ببیند و با خبری شادمان شوم
ای مهربان همیشه
مهربان من
هر لحظه بودن با تو برایم کم است کم
باید به انتظار بمانم برای عشق
شاید که روزی از همین روزهای خوب
پیکی بیاید ز راه دور
آری چه خوب شد تو هم بیا و بنشین کنارم به انتظار
با مهر و عشق به پیشواز میرویم
باید گذشت از من و تو تا به ما رسید
سلام
یاد نگرفته بودیم صبوری کنیم
دنیا به ما آموخت گاهی صبوری باید و گاهی عجله تا فرصتها راهی شوند برای موفقیت
دنیا به ما گفت برای زندگی و زنده بودن باید تلاش کرد
انسانهای اطرافمان با لطفی باور نکردنی راهمان را که سخت به نظر میرسید هموارتر کردند
مهربانم باز هم صبر خواهیم کرد
زندگی را از نو سرودی باید
بیا بسرائیمش
ما گاهی هر دو باهم دویده ایم گاهی هر دو نفس نفس زنان ایستاده ایم و گاهی یکیمان دیگری را بر دوش کشد و وقتی خسته شد آنیکی شانه هایش را سپر کرد
مهربانم اکنون که باهم دویده ایم و نفس زده ایم و شانه هایمان پناهگاه زندگیمان بوده لحظه ثمر دادن صبرمان دارد نزدیک میشود
خدایا تا رسیدن آن لحظه آرامش را به ما عطا کن و صبر را و عشقمان را استحکام بخش و دستانمان را مهربانی بیاموز و روحمان را بزرگی بیاموز
مهربان خدای من همیشه دوستت داشته ایم ولی اکنون دستان نوازشگرت را هر لحظه بیشتر از قبل حس میکنیم
مهربانیت را میستایم و چاره ساز بودنت را گواهم
دوستت دارم برای داده ها و نداده هایت و برای عشقی که به من ارزانی میداری و برای مهری که در دلم مینهی تا دوست بدارم بنده ای از بندگانت را عاشقانه
گاهی سکوت تمام انباشته های قلبت را هویدا میکند
و گاهی سخنی کوتاه حتی یک حرف انسانی را زیر و رو میکند
و گاهی صحبتی طولانی نتیجه نمیدهد
گاهی هم فقط با یک بحث داغ و طولانی مشکلات حل میشوند
آری چشمها دروغ نمیگویند یعنی نمیتوانند دروغ بگویند اگر زبان بگذارد که نگاهها به هم دوخته شوند.
آری قلب همیشه عاشق پیشه است اگر تاملی کنیم بر گفته هایمان
مهربان عاشقم فرصتی باید که صدای قلبها به هم برسد اگر فرصتی هر چند اندک باشد
و گاهی میخواهیم بگوئیم قلبمان از عشق پر است و دل دلتنگ از دوری اما چیزی که بر زبان می آید چیزی است مشابه این نه خود این کلمات
دلم تو را میخواهد و قلبم برای بودن با تو میتپد اما این همه خستگی از روزمرگی، کار ، و یا عدم تنوع مرا به موجودی بسیار حساس بدل کرده که با اندک تلنگری میخواهد از هم بپاشد. اما باز هم خدا را شکر که همدیگر را داریم و برای خوشحالی همدیگر سعی میکنیم
خوشحالم که لااقل کسی هست که گاهی شکوه ای شکایتی کنم و او مرا به آرامش دعوت کند
و خوشحالم که ما گاهی به خاطر هم کوتاه میآییم
این روزهای سختی التهاب و اظطراب هم میگذرد عزیزم و ما این سختی را که پشت سر بگذاریم تقریباً راحت خواهیم شد انگاه که خانه ما مشکلش حل شد تلافی اینهمه روزهای سخت مالی، فکری را در خواهیم آورد
بیا بریم کوه کدوم کوه؟؟؟
دلم گرفته٬
دلم عجیب گرفته است.
وهیچ چیز٬
نه این دقایق خوشبو٬که روی شاخه ی نارنج می شود
خاموش٬
نه این صداقت حرفی٬که درسکوت میان دوبرگ این
گل شب بوست٬
نه هیچ چیز مراازهجوم خالی اطراف
نمی رهاند.*
سهراب سپهری
خوب به اینجای داستان رسیده بودیم که فهیم داشت یادش میومد که همسرش خیلی قبل از مرگ یه روز که با هم صحبت میکردن بهش گفته بود:
کاوه من بدون تو زندگی برام خیلی سخته و میدونم که برای تو هم بدون من زندگی خیلی
سخته ولی بیا به هم قول بدیم به خاطر عشقمون اگه هر کدوم ما نبود دیگری خودش رو از حق زنده بودن محروم نکنه و اینکه همشه بدونه که فردا منتظر ماست من به عنوان کسی که خودمو عاشق تو میدونم میخوام بهت بگم که نمیخوام بعد از من خودتو نابود کنی به هر طریقی میخوام منو توی یادت زنده نگه داری ولی به زندگیت برگردی و ادامه بدی
اگه روزی برسه که بدونم داری خودتو به خاطر من اذیت میکنی بدون که داری کاری میکنی که روح من آرامشو از دست بده
و دوباره فهیم یادش اومد که یه بار خواب همسرشو دیده بود و بهش گفته بود چرا ناراحتی با اون چشمای عمیقش نگاش کرده بود و گفته بود : تو نمی دونی؟؟؟
من دیگه خوابم نمیبره فهیم میفهیم
وفهیم در همه اینا داشت از ذهنش میگذشت با حرف مینا
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]
![]() |
![]() |