سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم از خدا بترسید که چه بسیار آرزومند که به آرزوى خود نرسید ، و سازنده‏اى که در ساخته خویش نیارمید ، و گردآورنده‏اى که به زودى گردآورده‏ها را رها خواهد کرد و بود که آن را از راه ناروا فراهم آورد ، و حقى که به مستحقش نرساند ، از حرام به دست آورد و گناهش بر گردنش ماند . با گرانى بار بزه ، باز گردید ، و با پشیمانى و دریغ نزد پروردگار خود رسید . « این جهان و آن جهان زیانبار ، و این است زیان آشکار . » [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----631700---
بازدید امروز: ----25-----
بازدید دیروز: ----33-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/4/31 ساعت 11:33 صبح

دو شبه اصلاً درس تعطیله شیطونا تو خونمون عروسی گرفتن و خیلی واسه خودشون خوشحالی و قر در میکنند

آخه بدون اونا همین جوری ما گول خورده خدائی هستیم

پریشب که برق رفت و تمام پز دادنهای ما بر باد رفت

یه روز که خونه مامانی رامین بودیم برق اونا رفت اونوقت رامین بادی به غب غب انداخته( املاء این کلمه رو نمی دونستم) میگه توی این یک سال زندگی ما حتی یه شب هم برق خونمون نرفته و ما از مواهب خدا دادی بسیار استفاده مندیم

همین هفته پیش بود فکر میکنم اونوقت خدا همچین زده پس کلش که هنوزم که هنوزه سرش پائینه

خلاصه هنوز ذرات نفسهای رامینی توی هوا پراکنده بود و قیافه پزوشو حفظ کرده بود که پریشب برق رفت رفت و ما را در تاریکی بیاد حرفهای آنشبمان انداخت که چه کلاسی برای برق نرفته مان می گذاشتیم

و در تاریکی زیر نور شمعی شامی میل نموده و بعدش هم کلی آهنگ گوش کردیم با همون ام پی تری پلیری که بهم کادو داده بود و درست زمانی که تصمیم گرفتیم بخوابیم و من در حال فوتیدن به شمع بودم هنوز فوتم تمام نشده بود و شمع خاموش دودش تمام نشده برق آمد و کلی من هم پز دانائیی به موقع فوت کردن خود را دادم و آن شب گذشت دیشب دائی کوچیکه رامینی رو دعوت کردم خونمون و چون تقریباً هم سن و سالیم او و ما هر سه مشعوف از این مهمانی جوانانه  رفتیم که تدارک شام را ببینیم خلاصه تا شام حاضر شد و ساعت به 8:30 رسید باز برق رفت

و ما باز مشغول بلوتوث بازی و آهنگ و بحث های کامپیوتری شدیم

در مورد موضوع خاصی که مغزمونو به خودش مشغول کرده برنامه ریزی کردیم و کلی نقشه کشیدیم و کلی ضد حمله تعریف کردیم (آخه موضوع الکی که نیست موضوع بسیار بسیار خطیریه و اون چیزی نیست جز ......................نه نه نمیگم نه به خدا این بار دیگه نه به اندازه کافی به این شیطونا و دائم دارن بالای سرمون ویراژ میدن و هر آن احتمال اصابتشون هست و ممکنه سیستم عقلیمونو کاملاً مختل کنند لطف داشتیم

دیگه لو دادن موضوع بحثهای مهم بماند برای بعد که کمی حوصلشون سر رفته باشه تا ما بتونیم بیشتر خوشحالشون کنیم

خلاصه فتیله درس خوندن تعطیله فتیله امشب هم تعطیله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی دیشب ذهن روشنفکر رامین به این نتیجه رسیده که بهانه بی بهانه حتی اگه مشکل جهانی برق به ما یه لامپ جهت مطالعه دروس نمیده ما میریم و چراغ شارژی میخریم تا کور شود هر شیطونی که نتواند دید

دیدید حالا ما خودمون دوست داریم درس بخونیم و اجازه نمیدیم هیچی و هیچکی برنامه هامونو به هم بریزه !!!!! و اما این خرید الااقل تا 5 شنبه اتفاق نمی افته حالا ما تا اون موقع چه کار کنیم با این بی امکاناتی آخی الهی الهی چقدر ما مظلومیم آخه .

اداره محترم برق تو رو خدا آخه برق ما بچه مثبت ها رو چرا قطع کردی ؟؟؟؟ آخه این چه کاریه

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/4/24 ساعت 8:20 صبح

سلام

سلام سلام

سلام

درس میخونیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیییییییییییییم بسیار زیاد تا ساعتهای حدود 10 شب بعدشم شام و فیلیمو و لالا

ولی خدائی درس خوندن عجب سخته ها تمام شیطونا دور سرت میچرخن و پیشنهاد هر کاری رو بهت میدن بغیر از درس خوندن

بعد ادم میمونه بین دل هوایی و مغز منطقی کدومو انتخاب کنه تازه مغزو بگو اون وسط یکهو یه جرقه توش زده می شه و یه توجیه خوب برای دودر کردن درس توش تهیه میشه تازه براش گزارش توجیهی هم می نویسه

خلاصه ما با هزار تعارض مثبت مثبت شیطون ها رو کیش میکردیم این ور اونور و التماس میکردیم که تو رو خدا از خونه ما برین بیرون

 

داداش کوچیکه هم اومده دیشب خونه ما اون خودش آخر آخر شیطونهای عالمه و همه شیطونا از زبون اون حرف می زنن برگشته میگه ::: اول از همه همیشه اینو میگه : چی داری بخوریم

بعد که هر چی داشتین و نداشتی می دی ایشون نوش جان میکنند

یهو میگه :: بازم درس میخونید چرا هر وقت میام خونتون شما دارید درس می خونید خوب یه بارم نخونید ما هم با نیش باز به شیطونهای دور سرش می خندیم که ای کلکا رفتین تو مغز این بچه!!!!!!!!!!!

و چند دقیقه بعد داداش فسقلیه جیم شده آخه نمی تونه توی این موقعیت هم صحبتی هم بازی چیزی پیدا کنه میخواد بره کامپیوترشونو بترکونه !!!!

راستی این داداشی هر وقت ما رو می بینی میگه ::: آقا رامین میشه برام بازی نصب کنی ؟؟؟!؟! سیر مونی هم نداره

البته موضوع کشورهای خارجی شامل حال اونم میشه یعنی مثل کشورهای دیگه که هی سعی میکنند ما رو تحریم کنن و معمولاً هم تحریم میکنند تو خونه مامانم اینا هم این داداشی وقتی اذیت کنه تحریم میشه از نوع سیاسی اقتصادی

ولی همچین اشک و آهی راه می ندازه که گاهی تحریم ها رو می شکنه خواهرم براش

 

خوب بماند حرف به بیراهه رفت

کاش یه اسپری شیطون کش بود که بگیریم و قبل از درس خوندن تو فضای خونه بپراکنیم

بماند که ما وجودمون با همه شیطونا ارتباط عمیقی داره و بدون اونا زندگی غیر ممکنه

 

راستی رامین دیشب چی میگفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب تا ولنتاین صبر کن اونموقع خونه رو آزین کن که کم نیاورده باشی

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/4/23 ساعت 8:53 صبح

امکانی برای شنیدن هیچ حرفی وجود نداره

من در مورد یه مزاحم با همسرم صحبت کردم

در مورد کسی که با ارسال نظر منظور خاصی رو دنبال میکنه

ما متفقاً بر این باوریم که هرگز حتی یه دقیقه از عمرمونو صرف آدمهای غریبه یا آشنا نما نمی کنیم

و هرگز هرگز نه تنها برای آدمهای مریض وقت نمی زاریم که حتی وقت نداریم بهشون توجه کنیم ببینیم چی میخوان بگن یک لحظه از زندگیمونو هم برای کس دیگه ای خرج نمیکنیم و نیاز به شنیدن چیزی نداریم.

اینجا مینویسم تابدونید اینجا جائی که من فقط و فقط برای رامین می نویسم و هر نظری غیر از نظرات معمول رو نخونده حذف میکنم و اصلاً و در هیچ شرایطی هیچکداممان حاضر به ملاقات نیستم حتی حاظر به مکالمه تلفنی یا حتی ایمیلی نیستیم

ما تصمیمون رو با هم به شور گذاشتیم و این راهیه که هر دو با هم میریم

البته شرط ادب حکم میکرد که یک بارآن هم فقط یک بار جوابتان را میدادم که دادم (مراجعه به ایمیل)

 

 بگذریم این یه هشدار ساده و جوابی ساده تر بود به یه مزاحم

 

ما هر دو خوبیم و همچنان درگیر کار و درس و البته زندگی

کادو سالگرد ازدواجمونم گرفتم

یه ام پی تری پلیر مارک کریتیو خیلی خوبه اینو عزیزم برام خرید

البته با 200 هزار تومان پول

با یه جعبه شیرینی رفتیم خونه مامان اینا و کلی خوش گذروندیم بماند که من حالم خیلی مساعد نبود

عزیزم ازت ممنونم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 87/4/19 ساعت 10:55 صبح

سلام دوستان خوبم

اوه اوه خیلی دلم برای همتون تنگیده بود خیلی

آخه این چند وقته پس وردمو گم کرده بودم

و آخر سر هم مدیریت وبلاگ زحمت کشید و برام فرستادش

بگذریم خوش میگذره

به من و رامینی هم خوش میگذره

تریپ درس خوندن رو به خودمون گرفتیم و تصمیم گرفتیم دیگه درس بخونیم و خودمونو به خاطر این یکسالی که گذروندیم بدون هدف و برنامه ریزی کمی شرزنش کردیم

ای روزهای از دست رفته خداحافظ

ای روزهای بطالت بار خداحاااااااااااااااااافظ

 

روزای خوب خروپف ما بی کار و بی عار خدا حاافظ

دیگه فکر کنم تالب جوبم بخوایم بریم باید برنامه ریزی زمان بندی درست کنیم

حالا برنامه ریزی رو حال کنید

من تصمیم گرفتم خودمو برای فوق لیسانس حسابدارای آماده کنم

مشاور واحدمون البته قبل از تصمیم من ازم خواسته که حسابداری عمومی رو باید حتماً‏کتابشو بخونم چون نوع کارمون تو بخش تامین منابع مالیه

خلاصه روزهای بی بطالتی رو پیش رو دارم که قراره تمام اون بی برنامه گی های این یک سال رو از دماغمون در بیاره و همچین بهمون بفهمونه یه من ماست چقدر کره داره


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/3/25 ساعت 9:58 صبح

خلاصه ما راهی همدون شدیم و توی راه هم که بسیار مشعوف شدیم که جزو طبقه خوشبخت جامعه بوده ایم که بلیط گیرمان آمده است

صندلیمان هم پشت سر دختر و پسر جوان بود و از شیرین کاریها و بی جنبه بازی های این دو جوان رشید که از شواهد بر می آمد دوستند فیض بردیم و کلی با رامین زیر پوستی قه قهه زدیم

آخه از سر و کول هم زیادی بالا می رفتن ما هم چشمامون خود بخود می افتاد به حرکات و گفته های این دو و ...

به همدان رسیدیم و سر فرهنگیان از اتوبوس پائین جهییدیم و طی قرار قبلی منتظر شدیم که مادر و پدر رامین هم برسند و سوار بر ماشین آنها به منزل پدر بزرگ رامین برویم و بعد از انتظاری نه چندان طولانی آنها رسیده و راهی خانه بابا بزرگ شدیم و از راه که رسیدیم کلی خوشحال شدند و کلی خوش گذشت و فردایش را به دید و بازدید خانواده پدری رفتیم  و سعی کردیم حتی شده نیم نگاهی ما را ببینند .

خلاصه ظهر چهارشنبه ای وسط مهمانی قرار شد که خاله و مادر بزرگ و پدر بزرگ رامین به بانه برن پدر و مادرشم راضی شدن به ما هم اصرار که شما هم بیاین ما هم بالفطره ددری و فراری از خونه پیشنهاد رو  روی هوا زده و گفتیم خوب ما که ماشین نداریم ولی باهاتون میایم تا حرفتونو زمین نداخته باشیم.

راه افتادیم توی راهم کلی خنده و شوخی و رسیدیم به راه دیواندره نمی دونید چقدر راهش قشنگ بود تمام تپه ها و دشتهاش همشو گندم کاشته بودن و رنگش سبز خوش رنگی بود زنهای کردم خیلی قشنگ لباس می پوشیدن لباسهای زری دار با رنگهایی فوق العاده قشنگ  و زیبا خیلی قشنگ بود به خدا

ماشاءاله غرب کشور خیلی از نظر آب غنی است باورتون میشه تمام منطقه ای که من دیدم با سیستم آبیاری قطره ای پوشش داده شده بود ای ول به استفاده از تکنولوژی جدید

سقز رو هم رد کردیم ماشاءالله اونجا گله های گاو و گوسفند خیلی زیاد بودن دوغ محلی هم می فروختن

خیلی راه قشنگی داشت یعنی رفتن به اونجا اگه حتی فقط به خاطر راهش بود می ارزید

خلاصه رسیدیم بانه شهر کوچیک و خوبی بود یه عالمه هم مسافر اومده بود اما عیبی که داشت مسافر خونه و هتل خوبی نداشت و از طرفی سرویس بهداشتی خوبی هم نداشت

اما مردمش خیلی مردم خوبی بودن مردمی صادق و خوش پوش بودن لباس کردی پوشیده بودن همه مرداش ولی عجب جنسائی داشت لباساشون همه مرتب و تمیز  

و چه قیمتهائی چه قیمت هائی باوتون نمیشه نصف تهران

شامپوی هد اند شولدر بزرک 3000 تومان تهران 5500

ال سی دی هاش هم الااقل200 یا 300 تومان (هزار تومان) ارزونتر از تهران بود

خیلی خوب بود پیشنهاد میکنم اگه قصد خرید داردید سری بزنید ضرر نمی کنید

و ادامه ماجرا در نوشته بعدی

تا بعد بای


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/3/20 ساعت 10:31 صبح


خیلی خسته شده بودم از تهران از سرکار از ترافیک و از همه این روزمرگی ها
برای همین هم دو هفته قبل از تعطیلات تا بهم از طرف پدر بزرگ رامین پیشنهاد شد که بیاید همدان با هم باشیم سریع و بدون هیچ فکری قبول کردم و تازه رامین رو هم راضی کردم که بریم
خلاصه سفر بسیار به یاد ماندنی و با حواشی بسیار بودکه الان تعریف میکنم سعی میکنم از اول تا آخرشو براتون تعریف کنم
ما 5 روز مانده به تعطیلات تشریف بردیم ترمینال غرب و بلیط خریدم مستحضر که هستید که ما الاغمان را فروخته ایم و پای پیاده طی طریق می کنیم (دیده ماشین نداریم که ما )
تاریخ بلیط مربوط بود به روز سه شنبه ساعت 9 صبح از آنجائیکه ما ملتی داریم بسیار بسیار مشتری پرور و مشتری دوست و خواهان ترقی وقتی برای تهیه بلیط به بادجه تعاونی عصر ایران رفته و تمنا نمودیم که بلیط رفت و برگشت به ما بدهند آنها گفتند که ما خیلی مشتری مداریم و شرمنده ایم برو همدان و از همانجا بخر و ما کلی در راه برگشت این عمل غیر انسانی آنها را تقبیح نمودیم و هی در دلمان امر به معروف نمودیم که اگر به ما بلیط می فروخت هم ما برای برگشت با همان تعاونی می رفتیم هم اینکه بازاریابی بود برای خودش برای دفعات بعدی
خلاصه بگذریم زمان سپری شد و به روز دو شنبه رسیدیم روزی بس پر کار و پر از مشغله و دغدغه
ساعت 9 شب تازه از سر کار رسیدیم منزل و بی هوشی طی کردیم و بعد از شام کاملاً از هوش رفتیم
صبح هم تا ساعت 7:30 خوابیدیم و از خوابمان لذت بردیم و تا بیدار شدیم بدو بدو رفتیم حمام و ای وای ساعت 8 شد و تا سشوار کشیدیم  لباس پوشیدیم شد 8:15 میخواستیم برویم که دیدم نه لباسی برای آنجا آماده کرده ایم و نه صبحانه ای به این شکم زبان نفهم خورانده ایم

 مجبور شدیم تقسیم اراضی نموده و محدوده آشپز خانه به نام این بنده حقیر افتاد که قرار شد یک حکومت 15 دقیقه ای در آن داشته باشم بدو بدو چای گذاشتم و بساط ماهی تابه را مهیا نمودیم تا نمیروئی بخوریم و از بهانه گیری این شکم که دائم خودش را به موش مردگی می زند رهائی یابیم
و رامین هم لباسهای من و خودش را بسته بندی کند و تا ما نیمرو و چای خودردیم شد ساعت 8:30

با ترس و لرز آژانس گرفتیم و به ترمینال رسیدیم
و حالا ادامه داستان به زبان فسیح و بلیغ عامیانه خودمان
القصه تو ترمینال نمیدونید چه خبر بود از دور یه اتوبوس دیدم نوشته همدان دورشم 60 نفر حلقه زده و دارن دخیل می بندن 
من از دور پرسیدم :  آقا ببخشید اتوبوس تهران همدان عصر ایران همینه
شاگرد:    خانوم من کاری نمیتونم براتون بکنم بفرمائید برید بلیط بگیرید
من:     آقا ما بلیط داریم 

 شاگرد :   پس برید دم در وسط و تا من گفتم برید بالا و سریع هم برید بالا اصلاً طولش ندید
من همین طوری نیگاش می کردم که همه مسافرا رو گفت برین عقب لطفاً ،

: اینا بلیط دارن

:آهای آقا نرو بالا برو کنار بزارین خانوم رد شدن

:چرا شما ها حرف سرتون نمشه


و ما رفتیم بالا و سریع به فاصله نیم سوت درهای ماشین رو بستن تا مسافر بعدی بلیط دار بیان
4 نفر هم بدون بلیط به زوز سوار شدن که هر کاری میکردن نمیرفتن پائین تا اینکه با زور و دعوا و حرفای نامربوط بعد از نیم ساعت بحث به زور پیادشون کردن یه خانومی با بچه و برادر مریضش که فکر کنم چشمش عفونت داشت جزو همین مسافرا بود هی هم میگفت شما ها پارتی بازی کردین اینایی که بلیط گرفتن همه فک و فامیل خودتونن و من سه روزه که میام و میرم ولی بلیط نیست اونقدر نق نق زد که من عصبانی شدم یکهو بلند شدم گفتم خانوم چیه هی میگی پارتی پارتی تاریخ بلیط منو نگاه کن مال 5 روز پیشه
**** نتیجه گیری فعلی برای کارهاتون و برنامه های و اهدافتون از قبل برنامه ریزی کنید و نزارید دقیقه نود . تا مجبور نباشید منت این و اونو بکشید
و خلاصه این خانوم و بقیه رو پیاده کردن باورتون میشه برای روی پله نشستن ملت التماس می کردن یه آقائی می گفت از ساعت 4 صبح اینجاست ولی نتونسته بره و اتوبوس جای خالی نداشته

و یه پله رو فکر کنم هم قیمت بلیط ما فروختن به یه آقائی تا آخر راهم همون جا نشتسته بود
و خلاصه ما ساعت 10 از تهران به سمت همدان رفتیم

بقیه در نوشته بعدی

منتظر باشید


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/3/12 ساعت 4:6 عصر

تکه تکه های پازل گونه ای از محبت های تو که در هم گره خوره اند دلم را تشکیل میدهند دلی که مداوم تنگ است و دلتگی صفتی بارز برای آن

فکرم از هر سو که میدود گوئی فقط به دنبال توست

چشمانم در چشمخانه خود بی قرار دیدار تو اند

گونه هایم آماده نثار لبخندی از سر شعف برای تو

گوشهای مبهوب سخنان تو اند توئی که بهترینی برای من

دستانم  گوئی تمام روز در تکاپوی لمس دستانت هستند

و روحم نمیدانم چگونه از مهارم خارج شده و گریخته و حوالی جسم تو می چرخد

دوستت دارم حتی اگر فرصت بیان نداشته باشم

و عاشقت هستم حتی اگر مجالی ندهند عشقم را

حتی اگر در روزمرگی فنا شوم دلم برای با تو بودن لک زده است و بدان که راضی نیستم به دوریت

دوستت دارم آنگونه که شاپرکان دوست دارند دور نور بچرخند

و حتی اگر نور چشمانشان را بیازارد

دوستت دارم نه آنگونه که پیش از اینت دوست می داشتم

هر روز دوست داشتنی تازه را در دل حس می کنم

هر روز برایم نو تر از قبلی

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 87/3/8 ساعت 11:10 صبح

درود به همه
رهنمودهایی از ویکتور هوگو
...
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی , تنها به قدر
ضرورت...
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر
چیزی باقی نمانده است ,
همین حد از مفید بودن،تو را سر پا نگه دارد .
همچنین برایت
آرزومند صبوری هستم
نه با کسانی که
اشتباهات کوچک می کنند ...
این کار ساده
ای است
بل با آنانی که اشتباهات بزرگ و جبران
نا پذیر می کنند ...
و با کاربرد درست
صبوریت برای دیگران نمونه شوی
وامیدوارم اگر
جوان هستی ,
خیلی به تعجیل رسیده نشوی ...
واپر رسیده ای, به جوان نمایی اصرار نورزی

و اگر پیری و سالمند تسلیم نو میدی نگردی ...
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خاص خود را
دارد
ولازم است بگذاریم در ما جریان یابد

امیدوارم به پرنده ای دانه دهی
و به آواز
سهره گوش فرا دهی ,
انگاه که آواز سحرگاهیش را
سر می دهد ,
چرا که به این راه ، به رایگان
احساس زیبایی خواهی یافت ...
امیدوارم که
دانه ای نیز به خاک بیفشانی
هرچند خرد و کوچک
بوده باشد
و با رویشش همراه شوی ...
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد ...
منبع سایت www.mobin-group. com

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/3/6 ساعت 11:25 صبح

درود به همه وبگردان گرامی !
من رامینم
امروز بعد از یک و ماه و اندی کار مداوم جهت بستن حسابهای شرکت کمی وقت پیدا کردم که اطلاعاتم رو آپ دیت کنم !
چند تا مطلب جالب خوندم که دوتاشو واسه شما می ذارم , امیدوارم بدرد بخور باشه :
اولین مطلب از سایت www.mobin-group. com درباره بلای جان مطالعه آنلاین :
سرسری خوانی و اسکن کردن ذهنی نوشته ها

کل مطلب مربوط به این بود که دقت مطالعه مطالب آن لاین بسیار کمتر از مطالعه آف لاین (مثل خوندن کتاب, روزنامه ها و...) است , "بر اساس
نتایج یک پژوهش جالب
، کاربران به ازای هر 100 کلمه‌ای که
به مطالب یک صفحه اینترنتی افزوده می‌شود،تنها
4.4 ثانیه وقت بیشتر صرف خواندن آن می‌کنند،به
عبارت دیگر وقتی شما به نوشته خودتان سطور و
پاراگراف‌هایی می‌افزایید،فقط باید انتظار داشته
باشید 18 درصد آنها خوانده شود! "

"جاکوب نیلسن، یکی از
افرادی که روی این قضیه زیاد کار کرده است به این
نتیجه رسیده است که مردم مطالب را واقعا اسکن
می‌کنند. این مطلب دلایلی هم می‌تواند داشته باشد
و نباید خوانندگان را زیاد مقصر دانست!
وقتی نسخه کاغذی کتاب‌ها، مجله‌ها و روزنامه‌ها را در
درست می‌گیریم، فقط عکس‌ها آنها ممکن است توجه ما
را از مطالعه حقیقی منحرف کنند، اما هنگام مطالعه
آنلاین انبوهی از چیزهای دیگر باعث پرت شدن حواس
خواننده می‌شوند. یک کاربر امروزی وب، در حین
خواندن یک مطلب تمرکز لازم را ندارد چرا که قسمتی
از حواسش متوجه ایمیل‌های تازه، نوشته‌های و
پیام‌های دوستانش در توییتر و پیام‌رسان‌های فوری
است و انبوهی از مطالب خوانده نشده در خبرخوان خود
دارد! "

مطالعه آنلاین با 3
دشواری عمده روبرو است:

-
تولیدکننده‌های محتوای دست اول بسیار کم هستند.
- اصولا اکثریت قریب به اتفاق کاربران
به وب، به عنوان ابزاری برای سرگرمی و وقت‌گذارانی
صرف نگاه می‌کنند!
- کیفیت مطالعه آنلاین هم با
توجه به چیزهایی که پیشتر در این پست گفته شد،
بسیار پایین
است.

لینک مطلب :

http://www.mobin-group.com/photo/Roozaane/Archive/941.htm

حالا چرا من دارم پستی به این بلند بالایی می نویسم , خدا داند ؟؟؟!!!

و اما مطلب دوم , از سایت  www.zangoole. com

بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد:

1- عدم استعمال دخانیات. ________ 2- پایین نگه داشتن وزن.

3- تغذیه‌ی مناسب. _____________ 4 - ورزش.

جالب است بدانید از بین 153000 نفر مورد بررسی قرار گرفته شده فقط 3% همه‌ی چهار مورد بالا را رعایت می‌کردند.

اکثر مردم وقتی وارد زندگی بزرگسالی می‌شوند به دلیل مشغله های مختلف
دچار عادت های بد و ناسالم می‌شوند. همه‌ی ما بار ها و بارها مقالاتی مثل
همین را خوانده‌ایم و تصمیم گرفته‌ایم آنها را عملی کنیم ولی نکرده‌ایم.
ولی اگر هرگز شروع نکنیم مطمئن باشید ضرر بزرگی خواهیم کرد و بعد ها افسوس
خواهیم خورد. چون زمان و سلامتی و جوانی دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
آیا عاقلانه تر نیست با کمی غلبه بر احساس تنبلی چندین سال زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود بسازیم؟

در زیر 40 کار مفید برای سلامتی آورده شده که انجام دادن آنها
حداکثر ده دقیقه طول خواهند کشید ، فکر می‌کنم برای شروع یک زندگی سالم
خوب باشد:
سیب - رژیم - لاغری - متر

1- مسواک بزنید.

2- 15 تا بشین پاشو بروید.

3- صاف بنشینید.

4- یک سیب بخورید.

5- سرخط های مربوط به سلامتی روزنامه ها را بخوانید.

6- بایستید و کمی به بدنتان کش و قوس بدهید.

7- 10 بار وزن را از طرفین روی یکی از پاهایتان بیاندازید.

8- یک لیوان آب بنوشید.

9- لبخند بزنید.lunge - ورزش - سلامتی - تندرستی - نرمش

10- یک نقل قول خوب و روحیه بخش توییت کنید.

11- یک نفس عمیق بکشید.

12- ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شوید.

13- کمربندتان را ببندید.

14- دست هایتان را بشویید.

15- به مادرتان تلفن کنید.

16- یک دستور غذای خوب و سالم را به دوستانتان بدهید.

17- خودکاری که نمی‌نویسد را دور بیاندازید.

18- هنگام آگهی های بازرگانی تلویزیون 10 تا شنا بروید.

19- کمی فلفل به سالادتان اضافه کنید.

20- کنترل تلویزیون را کمی دور بگذارید تا برای عوض کردن کانال بلند شوید.

21- پنجره‌ای را باز کنید.A glass of water with ice - یک لیوان آب خنک + یخ

22- نظری در یک وبلاگ بنویسید.

23- فرزندانتان را بغل کنید.

24- کمی کرم مرطوب کننده و ویتامینه به دستانتان بزنید.

25- از کسی که لیاقتش را دارد تشکر کنید.

26- لباس هایتان را برای فردا آماده کنید.

27- یک بار به جای چای قهوه بنوشید.

28- کلید هایتان را یک جای مشخص قرار دهید.

29- نامه یا ایمیلی دوستانه برای یکی از دوستانتان بفرستید.

30- به یک موسیقی آرامش بخش گوش دهید و ذهنتان را آزاد کنید.

31- 10 دقیقه استراحت کنید.

32- میز کار و صفحه‌ی نمایشگرتان را تمیز کنید.ترک اعتیاد - سیگار خاموش - ترک سیگار - no smoking

33- پنج دقیقه Free Rice بازی کنید.

34- کمی آجیل بخورید.

35- یکی از دوستان خوبتان را برای یک شام سالم دعوت کنید.

36- یک خوردنی برای فقیری تهیه کنید و به او بدهید.

37- چشمانتان را ببندید و فکر کنید چه چیزهای خوبی در زندگی دارید.

38- این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

39- دست و صورتتان را بشویید و 3 دقیقه از پنجره به دوردست نگاه کنید. (برای چشم مفید است.)

40- برای پرنده ها دانه بریزید.

یکی از کار های بالا را همین حالا انجام دهید!

کار های بالا هر کدام به نحوی مفید هستند و باعث سلامتی جسمی ، اجتماعی
، روانی و… می‌شوند. انجام دادن هر کدام از آنها حداکثر 10 دقیقه طول
خواهد کشید. پس تنبلی را کنار بگذارید و همین الان چند تا را انتخاب کرده
و انجام دهید مثلآ ابتدا لبخند بزنید سپس یک لیوان آب بنوشید سپس یک سیب
را در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کنید بخورید.

لینک مطلب : 

http://zangoole.com/1387/02/13/quick_healthy_things_todo




    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/3/6 ساعت 7:28 صبح

سلام دوستان خوبم

 منو ببخشید که دیر به دیر میام میدونم که کمی تنبلی کردم ولی نه زیاد چون سرم خیلی شلوغه خیلی کارم زیاد شده و مسئولیتم چند برابر شده

امیدوارم که منو ببخشید

از رامین هم ممنونم که به جای من مطلب نوشته دستش درد نکنه

دوستان خوبم ولی حقیقتاً دلم برای اینجا و شماها خیلی تنگ شده بود خوشحالم که داره کم کم کارم کمتر میشه البته یه دو روز دیگه مونده و بعدش سرم خلوت تر میشه

دیروز توی قرعه کشی دو ملیونی ( توی شرکتمون با 17 تا از بچه ها با هم ماهی 120 میزاریم و قرعه کشی ماهانه داریم و هر کی اسمش در بیاد دو ملیون و اندی می بره و این کارو اونقدر ادامه میدیم که به اسم همه در بیاد.)

 ومن خیلی خیلی خیلی خوشحالم

قراره بریم ماشین ثبت نام کنیم و انشاء اله آذر ماه تحویل بگیریم

اینها همه بماند متن قبلی رو که رامین نوشته بود خیلی برام جالب بود

من دوباره خدمت میرسم

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •