سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آنگاه که از خبّاب یاد کرد فرمود : ] خدا بیامرزاد خبّاب پسر أرتّ را . به رغبت اسلام آورد و از روى فرمانبردارى هجرت کرد و به گذران روز قناعت ، و از خدا راضى بود و مجاهد زندگى نمود . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----631574---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----22-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 85/7/30 ساعت 10:34 صبح

سلام دوستان عزیز و گرامی

منو ببخشید ولی امروز انگار تمام توانم برای نوشتن رو از دست دادم تمام توانمو

همه همشو

شاید نوبت اینه که امروز دلداریم بدین یا اینکه کمی منو سر شوق بیارید

نمیدونید الان که اینو دارم مینویسم چه حال بدی دارم

کسی هم که باید هوامو داشته باشه متاسفانه در دسترس نیست خدایا خسته ام یه کاری بکن

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/7/29 ساعت 10:42 صبح

توانم را بیشتر کن خدایا

پاهایم را استوار تر کن تا با استقامت بیشتری بر زمینت قدم بردارم

نیروئی به من ده که عشقم را بتوانم حفظ کتم

 

روزگاری در این شهر به دنبال کور سویی از عشق بودم ولی نمیدیدم

روزگاری بود که چشمانم در کاسه چشم به هر طرف که مینگریست و کسی که ذره ای بتوان از او نور عاریت گرفت نمیدید

سالها بود که هوائی را نفس میکشیدم که از عشق سرشار نبود

آری حریص شده بودم به چشیدن طعم خوشبختی و نمیشد که بیابمش

تا تو آمدی

حالا در این دالان زندگی چون قدم میزنم میبینم دستی در دست من است که گاهی تند تند قدم بر میدارد و من مجبورم به دنبالش بدوم و گاهی نیز که میبیند من خسته ام آرام تر میرود گاهی حتی میایستد تا من نفسی تازه کنم و گاه وزن سنگین مرا به پشت میکشد

باورم نمیشود عزیز بانوی کسی شده باشم که خود بسیار عزیز است

و از آن بیشتر باور نداشتم که دو نفر معشوق به هم برسند - بدون جنگ با زمانه و بی مهری او که حال باور میکنم که خداوند بسیار بزرگتر و مهربانتر از چیزی است که در ذهن من بیاید.

و بد نیست اقرار کنم گاهی هنوز فکر میکنم خواب میبینم خوابی شیرین

یک روز تو به من گفتی که چگونه باورکنم که خوابم یا بیدار پس تو مرا بیدار کن اگر خوابم و من گفتم نه عزیزم تو بیداری اما خود من هم نمیدانستم که خوابم یا بیدار و تو در رویا به من این را میگوئی یا در بیداری

اکنون منی نیست-من توام

تو نیستی بلکه خود منی

نه منم و نه توئی

فقط ما مانده از من و تو

بزرگ همسر مهربانم

شاید بانوی خانه ات گاهی مشکلات خسته اش کند اما از تو خسته نخواهد شد

ما با هم هستیم و با هم خواهیم بود

ما به قلعه مشکلات یورش خواهیم برد و آن را فتح خواهیم کرد حتی اگر که وقتی فتحش کردیم از هوش برویم و چندین روز نیمه جان آنجا باشیم اما به فتح کردنش میارزد

دستانت را به من بده دستان من برای یاری آماده است

باید بیلی برداریم و پی خانه عشقمان را محکم کنیم

بیا بنّائی بیاموزیم باشد که خشت دیوارمان را طوری بگذاریم که تا ثریا کج نرود.

بیا هر آنچه را که لازم است در این زندگی بدانیم را فرا گیریم

دستانت را به من بده....

 

 

 

از همه دوستانی که این مطلب رو میخونن و همه اونهائی که هم میخونن و هم نظرشونو برای من مینویسن ممنون و سپاسگذارم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 85/7/26 ساعت 10:6 صبح

شاهزاده قصه های من

روزگار همچنان میگذرد و من روز به روز بیشتر تو را در دشت عشقم ملاقات میکنم .

سوار بر اسبیم .

با هم مسیری را با دو اسب مجزا اما کنار هم میپیمائیم .

سبزه زار زندگیمان دارای گلهای فراوانی شده است ما با عشق گلها را شکوفا کردیم و با اشک شوق آبشان دادیم

ما در این راه صخره های کوچکی میبینیم ما از روی آن میپریم و یا آن را دور میزنیم

آری سختی ها را با هم رد میکنیم بی آنکه به زمین بیافتیم

گاهی فرشی از عاطفه کنار جویبار محبت پهن میکنیم و کنار هم استراحت میکنیم

پاهایم را در آب آن میگذارم چقدر خنک و آرامش بخش

هنوز کوههائی پیش رو داریم باید کوه نوردی بیاموزیم

آری باید بیاموزیم دره های صعب العبور را چگونه بپیمائیم  با کمک هم

البته میدانیم پشت کوه باغی زیباست میوه خواهیم دید در آن باغ

باری درختان باغمان را باید هر از چندگاهی حرص کنیم

از محصول باغمان ، مقداری به دیگران خواهیم داد و به جای آن چیزی خواهیم گرفت

شاه من آری آن موقع تو شاه سرزمین خواهی بود و من ملکه همسر شاهی زیرک و مهربان

میخواهم صبر کنم آری میخواهم کنارت بمانم و تا رسیدن به کوهها لحظه شماری کنم

چرا که میدانم پشت کوه چیست

راهی دراز در پیش است دستم را بگیر

دستان گرمت نمیگذارد سرما را حس کنم

دستانت را به من بده

دستانت را به ...

* به بایگانیم هم ممنون میشم سر بزنید البته جسارت نباشه اگه دوست دارید


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/7/25 ساعت 10:35 صبح

به نام خدا

سبدم پر شده از حس غریبی امروز

شاید از دیدن رویت ببریم بنده نسیبی امروز

دل من سخت برایت شده است  تنگ امروز

و دل تو شده از بخت بدم سنگ امروز

 

سلام به همه دوستان

سلام به رامین خوش خواب

شعر بالا میدونم با بقیه نوشته هام فرق داره ولی خوب ته مایه طنز داره یه کم

 

عزیزم سلام

مهربون گلم سلام

همراه و همسفر من در این وادی عجیب دنیا سلام

چقدر هوا عالی شده نه عزیز

منو به یاد روزهائی میاندازه که با چه عشقی توی روزای بارونی و برفی با هم قرار میزاشتیم و همیدگه رو میدیدیم جمشیدیه با اون چائیای داغش یادت میاد البته اون موقع زمستون بود ولی نمیدونم چرا به محض اینکه هوای سرد بهم میخوره یاد اون روزای سرد اما گرم خودمون میافتم چقدر بهمون خوش میگذشت یادته رامین

چقدر مواظب من بودی که روی برفا یه وقت نخورم زمین خودت توی سرازیری یک قدم جلوتر میرفتی تا اگه سر خوردم تو مانع باشی

یادته تا من میگفتم آخ قلبت میریخت و وقتی میفهمیدی چیزی نیست به من میگفتی نکن این کارو رویا انگار قلبم از کار میایسته وقتی میگی آخ

الهی قربونت برم با اونهمه محبتت البته الانم همین طوره

آره خوب درک میکنم الان ماه رمضونه و آدم گشنه - و خسته تره و کوه و گردشو تعطیل کردیم قصدم نق زدن نبود

فقط .... فقط .........خوب فقط دلم خواست که با هم بریم بیرون توی هوای سرد

آی بازم یاد بیرون رفتنامون افتادم یادته گوشی موبایلتو میزاشتی برام آهنگ بخونه و برای اینکه خوب بشنوم میزاشتیش توی کلاه کاپشن من بعد من با کلی ذوق بهت میگفتم :ببین رامین آدما صداهارو از پشت گوششون بهتر میشنون و تو که توی سربالائی پشت سرم بودی برام هی حرف میزدی و من منم هی میخندیدم

و تو میگفتی الهی همیشه بخندی

 

خوب دیگه سیر در گذشته فعلاً بسه به آینده نزدیک فکر کن مثلاً 10 روز دیگه میتونی منو ببری گوه

باشه ؟؟؟

خوب تا بعد

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 85/7/24 ساعت 11:41 صبح

سالهاست که میخواهم برایت بنویسم

مدتهاست که میخواهم بگویم

دیر زمانیست که بغضم میخواهد بترکد و بگریم اما نمیشود

میخواهم بگویم دوست دارم در بین هر بغض و سکوت

 میخواهم بگویم عزیزم دوستت دارم دربین اشک و آه

ادعای دین ندارم ادعای هیچ ندارم اما ادعای خواستن همراه را دارم حتی اگر فکرم اشتباه است

همه چیز را با تو میخواهم

گاهی که میبینم همراهی لازمه با من نمیشود با خود میاندیشم شاید به اندازه کافی دوستم نداری

اما با عمل و زبان ثابت میکنی که دوستم داری

باشد باشد ادوستم داری قبول

اما من نیز بسیار دوست میدارم که با کسی که دوستم دارد لحظه ای کاری را بکنم که دوست دارم

آری من نیز دوستت میدارم و چون دوستت دارم همه چیز را در کنار تو میخواهم

گاهی که این حضور از من دریغ میشود غمم میگیرد هر چند عدم حضور علتی قابل توجیه داشته باشد

آری درست است گاهی حتی بعضی خواست ها خودخواهی است اما اتفاقی بدی نمیافتد اگر کسی بخواهد کمی خودخواه شود (البته نه همیشه) و عشقش نیز به اورا در این خودخواهی یاری مختصری کند(خودخواهی اینکه بخواهم همراه من باشی در آنجا)

 

یاریم کن ای عشق دیروز و امروز و فردا - حتی وقتی خودخواه میشوم اما در همان حال نیز همراهیت را میجویم .با من همراه شو حتی اگر علاقه ای به انجام آن نداری.

درد حقیقی انسانها ختلافات نیست- عدم همراهیست

درد حقیقی همه آدمیان این کرده خاکی خواستن یک همراه است برای تمام لحظات - و دیگر هیچ

همراهی چون تو عزیز و خوب

دوستت دارم و میدانم همراه خوبی برای من خواهی بود

یادآوری :امامزاده


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/7/22 ساعت 11:37 صبح

سلام و صد سلام به همه دوستای عزیز پارسی بلاگ

راستش دلم گرفته بود خواستم که برای این روزائی که توشیم و برای خدا بنویسم

چقدر حیفه که ماه رمضون هم داره رو به آخر میره و ما هنوز نمیدونیم که اندر خم کدوم کوچه ایم .

چقدر حیف که به اندازه توانمون ره توشه بر نداشتیم

نگین که ره توشه برداشتین جز معدودی از انسانها بقیه به اندازه توانشون سعی نمیکنن منظورم از نظر معنویه نه از نظر گشنگی که اگه ملاک گرسنه موندن بود بیشتر از توانمون هم تلاش کردیم ولی آخه خدای عزیز و مهربون یعنی فقط دلش میخواست بندش گرسنگی بکشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کاش امسال که ماه رمضون تموم میشد ما یه کم معنوی تر میشدیم یه کم عزیز تر میشیدیم به چشم خدا

کاش قدر چیزائی رو که داریم بیشتر میدونستیم و کاش میتونستیم برای همه مفید تر باشیم

خدایا خودت به همه ما کمک کن حتی اگه خیلی توی این ظواهر غرق شدیم خدایا خودت به زور توی مغز ما بکن که چی به نفع ماست

ما که بنده سراپا تقصیریم

ما که سر و گوشمون برای گناه کردن میجنبه ولی خدایا دلمون نمیخواد گناه کنیما

باور کن خداوندا از ته دل و از روی عمد گناه نمیکنیم

گاهی از روی جهله و گاهی از روی بی توجهی

خدایا تو به خداوندی خودت ما رو ببخش نکنه یه وقت بخوای از ما تقاص کم توجهیامونو بگیری خوب توفیق بهمون بده که بیشتر متوجهت بشیم .

خدایا ما رو به حال خودمون ول نکنی بگی هر چی شد- شد و هر کاری خواست بکنه

خدایا دستم به دامنت هوای مارو داشته باش

قربونت برم ته ته دلامون عاشق هستیما

عشق رو از دلامون نگیر که زندگی دیگه ارزششو از دست میده

عشق به خودت -عشق به بنده هات-عشق به آفریده هات

عشقمون به معشوق زمینیمون و خانواده های مهربونمون

خدایا شکرت که به زبونم و دستام توان دادی که یه ذره ازت بنویسم خدایا شکرت که هنوز اونقدر ازم ناراحت نیستی که حتی دلت نخواد بزاری چیزی در موردت بنویسم

خدایا روم نمیشه بهت بگم آخه اونقدر پیشت روسیاهم که نمیدونم باورت میشه یا نه میخواستم.....  میخواستم ........میخواستم بگم که ........بگم که خیلی دوست دارم 

یه وقت نخندی به این حرفما خوب تو آخر محبت و بخشش و مهر و عشقی- طبیعیه که به نظرت ابراز عشق من به تو اونم با این زبون قاصر و  این مغز که ظواهر دنیا پرش کرده عجیب میاد.  خواستم بهت بگم خوب بلاخره منم بنده خودتم شاید نه در  حد تو نباشه ابراز علاقم ولی ذره ای از مهر و عشقتو در وجود من هم دمیدی

البته ببخشید که میزانش کمه برگ سبزیست تحفه درویش

والسلام

خدا یارو نگهدار همگی شما باد

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/7/22 ساعت 10:39 صبح

 

و انا انزلنا فی لیله قدر

 

انت الرب و انا المربوب و هل یرحم المربوب الّا الرب

انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الی الخالق

 

 خدایا درود فرست بر بهترین بنده ات علی(ع)

 

خدایا ، خداوندگارا ما جز تو کسی را نداریم

با کس دیگری غیر از تو هم کاری نداریم

از دست و زبان که برآید              کز عهده شکرش بدر آید

خدای مهربون عزیز من-  برای همه عاشقای عالم از خوان رحمتت  هر چی که میخوان نازل کن

هوای ما رو هم داشته باش

الهی قربونت برم ما بنده ایم شیطنت داریم ، بنده ایم- گاهی فراموشی میگیریم و درست عبادتتو بجا نمیاریم .

اما بسیار خوشحالم که تو هرگز این بنده هاتو فراموش نمیکنی از جرمشون چشم میپوشی

و هر وقت یادت افتادم دیدم درست کنارمی و با نگاه پر محبتت نگام میکنی و اشکای منو پاک میکنی

خدایا خداوندا توی ذهنم توی تک تک لحظه هام یادتم- ولی شرمنده ام که قسمت نشد بیشتر باهات درد دل کنم دوستت دارم خدا

بابت همه چی ممنون

راستی مرسی بابت همه نعمت هات

مخصوصاً رامین که بوی محبت میده

و تو خودت گفتی بندهای رئوف و مهربونتو دوست داری

اونم عاشقته خودت شاید بهتر بدونی اما نه با بوق و کرنا (توی دلش )توی ذهنش

دیگر سکوت نخواهم کرد

فریاد خواهم کرد

کاری میکنم تمام عالمیان بفهمند

آره ترسی نیست از کسی

فریاد خواهم کرد

جلو مرا نگیر

بگذار بگویم

آهای مردم

آهای انسانها- مرغان هوائی -کبوتران سرگردان

آهای ساکنین سربه فلک کشیده ترین آسمان خراش

آهای آسمان

آهای زمین و همه جنبندگان

من ممنونم از خدای تعالی برای داشتن او

من ممنونم از خدایم که روزهایم را برکت داد با حضور او

 

خدایا توی این شبای قدر به ما فرصت بده که بیشتر قدرتو بدونیم به ما فرصت بده که کنارمون تو رو احساس کنیم

بازم مرسی خدا برای همه چی

 

 

 یادآوری: شب قدر 19 رمضان -جوشن کبیر

دوستای مهربون و خوبم سلام

اگه مطالب قبلی رو خواستید در بخش بایگانی شهریور و مهر در سمت راست وبلاگمه

بازم از اینکه منو قابل دونستین و به وبلاگم سر زدید بسیار سپاسگزارم

موفق باشید و در پناه حق


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 85/7/19 ساعت 11:42 صبح

سرو آزادم سلام

شادی روز وشبم سلام

آشنای دیروز و دوست امروز سلام

امروز را هم میخواهم با عشق شروع کنم

امروز با محبت امروز با صمیمیت میخواهمت چون دیروز و هر روز

 

صدای گامهایت را که در پله ها میشنویم میدانم که عزیزم نزدیک میشود

و با خود قاصدکهای رویایم را می آورد

و من سوار بر بال قاصدک میگذرم از دشت و صحرای خیالم

او مرا میبرد به کجا نمیدانم اما نه میدانم آخر همه اینها به تو ختم میشود

وقتی بیآیی خانه را برایت آزین خواهم کرد تو باید از فرش قرمز انتظارم که برایت پهن کرده بودم بگذری وقتی که نزدیک میشوی هائی بگو هوئی بگو تا من بدانم آمده ای وگرنه از شوق حضورت قلبم از جا در خواهد آمد و به پیشوازت خواهد آمد

آن گاه که میآیی و مرا بانوی خانه خود میخوانی

احساسم با ملکه مصر فرقی ندارد

بانوی خانه ات دلتنگ تو بود خوب شد که آمدی

قدمهایت بر چشمان من !!خوش آمدی عزیز جان

چقدر نگاهت ستایش بارت زیباست

چقدر خانه مان بی تو بی روح است انگار در و دیوار آن میخواهد به من هجوم آورد اما تا صدای تو را میشنود چون کودکی شرمگین آرام میگیرد

یادم آمد که در مورد استقلال با هم بحثها داشتیم

اما خوب که مینگرم استقلال مساوی با این است که در حضور 100 ها نفر من و تو نگذاریم چیزی از عشمان کم شود یا کم کنند

استقلال فکری من و تو و استقلال مادی من و تو

دوستت دارم دوست داشتنی زیاد و عجیب که گذشت زمان آن را بیشتر میکند

 باز خدایم را میستایم برای این نعمتها که داریم که بزرگترین آن توئی و من ، برای هم

وتو را میستایم ای اولین و آخرین عشق من در زندگی

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/7/18 ساعت 10:16 صبح

مهربان عزیزم سلام

گویا سالهاست میشناسمت

گوئی تمام لحظات عمرم را با تو سپری کرده ام که اینگونه احساس آرامش میکنم در کنارت

 

غریب نیستی و نبوده ای با دلم

 

شاید دقیقاً به همین دلیل است که شادیم برای توست و وقتی هم که ناراحت و اندوهگینم تو تنها کسی هستی که من با او درد دل میکنم و گله از ناملایمات را در حضور نگاه صبورت شروع میکنم

دیشب نزدیک 2 ساعت با هم صحبت کردیم با هم در این بین افطار خوردیم و لحظاتی سکوت کردیم و لحظه ای من از موضوعاتی که تا کنون مرا ناراحت کرده و روحم را به گونه هر چند ناچیز آزرده صحبت کردم

و تو باز هم با آن گوش شنوا و چشمانی سراسر صبر به من نگریستی و به من حق دادی که برای این موضوعات اندوهگین باشم که حتی اگر به آن شدتی که من گفتم هم نبود سخنت و تائیدت برف اندوهم را ذوب کرد و باز من شاد شاد در کنارت زیر آسمان و درختانی که زیبائی غیر قابل وصفی داشتند قدم زدم.

و واقعاً چه کسی از تو نزدیکتر برای درد دل ، چه بسا اگز با کسی دیگر درددل میکردم سنگینی آن درد هنوز با من بود ولی حالا نیست

 

گوئی مردم همه از این شهر شلوغ تارو مار شده و به خانه هاشان پناه برده بودند جز من و تو که مخواستیم با وجود روزه بودن، روزه خود را با لبخندی بر لب و دلی مالامال از محبت باز کنیم باورم نمیشد پارک به آن بزرگی امروز من وتو را انتظار بکشد تا مهمان او باشیم در این سکوت و دعا         

افطار کردیم با عشق و شکر خدائی که عشق را آفرید

و تو با آن کلمات زیبا، شیوا، مهربان، و لطیف روحم را به آرامش رساندی کلماتی که مرا برد به اوج

جذابترین ، بهترین، زیباترین افطاری که از اول عمرم تا کنون داشتم دیروز بود

خوشحالم که خداوند آسمان و زمین  عشق را آفرید ،مهر را و محبت را ، من را تو را ، و همه آنانی که عاشقند به این عالم که پر از حرف است برای ما

خدای را میستایم برای دادن مهر به مادرانمان که دوستمان بدارند ،برای عطوفت پدری همراه با غرور و بزرگی به پدرانمان که پشت و تکیه گاه ما باشند و برای محبت خواهر وبرادری برای خواهر و برادرانمان که دوستشان بداریم و دوستمان بدارند

 

 

و برای خود عشق به تنهائی

 

برای تمام انسانهای بد که قدر و منزلت انسانهای خوب را بیشتر به ما مینمایانند

برای همه درختان و کوهها و سبزه و علف که حس زیبائی دوستی ما را بیدار میکنند

خدایا برای داده و نداده ات شکر

برای آنچه میخواهی بدهی هم پیشاپیش شکر

و برای آنچه میخواهی بستانی شکر که تو ، بسیار منصفی و هر چه را بگیری جایگزینی نیکو برایش در نظر میگیری


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 85/7/17 ساعت 10:14 صبح

من ؛ ترا برای شعر بر نمی گزینم

              شعر  ؛ مرا برای تو برگزیده است !
در هوشیاری
      به سراغت
                    نمی ایم !
هر بار
       از سوزش انگشتانم در می یابم
  که باز
         نام ترا
 
                 می نوشته ام !......
 - حسین منزوی -
 
راستی دوستان عزیز و گرامی نوشته های سابقم هم در بخش بایگانی طبق ماه نگارش تفکیک کردم و در گوشه راست وبلاگ میتونید پیداش کنید ممنونم که مطالبمو میخونید

    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •