سلام
قرار شده روز چهارشنبه بریم همدان برای مراسم مادر بزرگ رامین
و روز پنج شنبه ساعتهای 5 برگردیم
البته اول قرار بود با مامان اینای رامین بریم ولی راستش من موافق نبودم
اصلاً حال و حوصله ندارم حوصله سر و صدای بچه ها رو توی راه ندارم
حوصله صحبت کردن رو هم ندارم
حتی حوصله اونجا رو هم ندارم حوصله آدمهایی رو که قراره ببینم رو هم ندارم
اونقدر این چند وفته خسته شدم از نظر روحی که دیگه نمی تونم اینطوری ادامه بدم
دچار خستگی از نظر روحی شدم
و این مسئله باعث شده که من زودرنج حساس و گاهی عصبی باشم
مثلاً اصلاًحوصله صدای بچه ندارم چه برادر خودم چه برادر و خواهر رامین
گاهی حتی احساس میکنم که حوصله ناز کردن خودمو هم ندارم ناز کشیدن از رامین که جای خود داره
نق نقو شدم
غر میزنم و اینکه حوصلم سر رفته،به خاطر فوت مربضی و فوت مادر بزرگش تمام این ماه رو تقریباًهمه پنج شنبه ها و جمعه ها رو خونه بودیم یا خونه مادر رامین یا اقوامشون در همدان(و البته اگه خونه پدر و مادر خودم هم اینهمه می رفتم باز نق میزدم چون ما شاغلیم و تمام هفته های این ماه خستگی به تنمون مونده نه )
و البته این رامین بنده خدا مقصر نیست دست اون نبوده که مادر بزرگش فوت شده یا یک ماه هم بیمارستان بوده دلم میخواد شادتر باشم ولی الان که نمیشه وقتی خونه خودمونیم تقریباً شادم البته همش خوابم میاد و بیشتر وقت کمبود خوابمو دارم جبران میکنم ولی به محض اینکه میخوایم بریم خونه کسی بی حوصله می شم و نق می زنم مثلاً همین دو شبه که خونه خودمون بودیم و البته خونه من با مامانم اینا یک کوچست اونقدر تنبلیم میومد و پاهام درد می کرد که هر دو بار با اینکه زنگ زدن نتونستم برم
دلم برای مامانم خیلی خیلی تنگ شده دلم برای داداشم و خواهرهام خیلی خیلی تنگ شده ولی راستش نسبت به اینور و اونور رفتن آلژی گرفتم دلم میخواد یه کم تنها باشم درس بخونم بخوابم و توی بی سر و صدایی خونه خودمون باشم با یه کم حال و اوضاعم بیاد سر جاش
توان ذهنیشو ندارم
شاید ماشین رو که گرفیم یه سفر تدارک بدیم برای شمال نمی دونم شاید
رامین هم همه سعیشو داره میکنه که منو شاد کنه و خوشحال باشم اما من بهانه گیری میکنم
مثل بچه هایی شدم که بهانه چیزی رو می گیرن
و این رامین رو هم اذیت می کنه
و خود منو هم اذیت می کنه
علت اصلی رو میدونم کجاست ما یکساله که هیچ برنامه خاصی برای بیرون رفتن نداشتیم از تبلی و از بی وسیله گی و البته از نظر کاری خیلی سرمون شلوغ شده و کارهامون هم دو برابر شده و کلاً روحاً خسته ایم و صد البته فوت نا بهنگام مادربزرگش که باعث شد یه مدت طولانی ما هر روز نه به اجبار بلکه به خواسته خودمون بریم بیمارستان و بعدش هم مراسم عزا و گریه ها و زاری ها .... مزید بر علت شد. علت اصلی اینه که من دلم تنوع می خواد دلم یه مسافرت صرفاً تفریحی میخواد نه دید و بازدیدی یا مراسمی
باید کجا پناه برد
وقتی که زندگی چو مردابی تو را می بلعد
و تو مبهوت با اندوهی در چشم به دست و پا زندنت نظاره می کنی و آرام می گریی
و آیا در اندوه عشق و تنها عشق معجره خواهد کرد؟؟؟؟؟
و آیا مرا که در بازوان گرم و پر مهرت هنوز هم اندوهگینم عشق مهربانتر خواهد کرد
و چرا گلم پژمرد نمی دانم
معمایی پیچیده است زندگی که از آن گریز نیست
گاهی بی آنکه دلیلی داشته باشد غمگینت می کند و گاهی بی دلیل به مسخره بازی های آن می خندی
باشد که زمان خندیدم من به همین زودی فرا رسد .
باشد که عشق معجزه ای دیگر کند.
باشد که گرمای عشق بر دل بهانه گیرم اثری دیگری گذارد
سلام گیر افتادیم
توی این ماه اصلاً خونه خودمون نبودیم تقریباًهیچ 5 شنبه و جمعه ای و اغلب وسط هفته ها رو
شوهر خاله مامان رامین هم فوت شد و اونا روز 4 شنبه صبح رفتن شهرستان و من هم قبول کردم برم خونشون بمونم پیش بچه ها تا اونا بیان و من 4شنبه شب رفتم اونجا و موندم تا جمعه ساعت 3 و تا از اونجا برگشتیم شد ساعت 5 و به کارای خونم نتونستم برسم
حالا این هفته هم مراسم 4 هفته مادر بزرگ رامینه و باید 5 شنبه بریم شهرستان و تمام این ماهو توی رفت و آمدهای زیادی بودیم که فقط ما رو خسته کرد .
و انشاء اله بعد از این دیگه تموم بشه چون نه من و نه رامین دیگه اعصاب نداریم
خسته ایم و روی تعطیلاتمون اصلاٌ نمی تونیم برنامه ریزی کنیم
خدائی خسته خسته خسته ایم
و البته توی این شرایط درس خوندن تعطیله
دچار بحران مالی هم شدیم و این قضیه رو نور علی نور کرده
سلام
خبرهای جدیدی وجود داره که کمی منو نگران می کنه
مادر بزرگ پدر رامین با 80 سال سن الان سکته مغزی کرده و بستریه و تا امروز این دومین شبیه که بستریه
شب اول مامانی رامین موند
شب دوم که دیشب باشه من موندم و البته کمی با سختی چون خوابم می اومد و صبحم باید می رفتم سر کار و صد البته خودم خواستم بمونم و گله ای هم نیست ولی الان کلافه ام از بس خواب آلو هستم
و بدتر از همه اینکه سختیش رو خیلی مادر رامین باید بکشه چون به هر حال شوهرش تک پسر تنی این خانومه و کلی مسئولیت رو دوششه
لوله ترکیده تو ساختمونمون و روز شنبه که داشتم می رفتم دیدم که فرش اشپز خونه خیس خیسه و بعد چون خودمون درگیر کارای بیمارستان بودیم برادمو فرستادم کارای خونه رو پیگیری کنه و معلوم شده این ترکیدگی لوله از طبقه سوم بوده و براشون 350 هزار تومن خرج بر داشته بندگان خدا توی این وضعیت بد مالی چقدر تو خرج افتادن
از نظر کاری هم که شلوغ و پلوغه
از نظر روحی کمی خسته ام
از نظر احساسی کمی دلتنگ
و از نظر مالی کمی بی پرواتر
ولی خدارو شکر میکنم که سالمیم و سلامت
و اینکه دو ماه دیگه باید ماشینمونو تحویل بگیریم
و دیگر هیچ
خواهری من داره دو شنبه تشریفشو می بره ثبت نام کنه در دانشگاه
و از الان دل تنگی های ما هم داره شروع میشه
جواب کنکور پسر گلی ما هم که نمی یاد که شادی ما را دو چندان کنه
الان دوازدهمین روز ماه رمضونه و گشنگی نمی کشیم زیاد ولی بی خوابی تا دلتون بخواد خیلی به خدا سخته این سحر بیدار شدن اخه ما ساعت 6:10 راه می افتیم به سمت سر کار اونوقت بعد از ظهر هم که 3:30 تعطیل می شیم و تا برسیم خونه میشه ساعت 5:30
تا میام نمازمونو بزنیم به کمرمون و میشه ساعت 6 و بعدشم بی هوشی قبل از افطار از نوع آه چقدر دیر میگره تشنمه گشنمه خدا جون فدات شم یه کم این خورشید خانومو زودتر ببر تا بلاخره دعاها مستجاب میشه و لحظه با شکوه و بیسیار لذیذ افطار می شه می خوری می خوری تا اینکه احساس می کنی ور اومدی انوقته تازه سنگین میشی و میخواد که خوابت ببره یاد این سحری درست کردن می افتی
وای که چقدر ما باید کار کنیم
سحری میزارم و بعد ساعت 10 میریم می خوابیم و ساعت 4:30 بیدار میشم که سحری رو گرم کنم و یک ربع به 5 شروع به خوردن می کنیم و وقتی اذانو گفت حاضری همه دار و ندارتو بدی یه نیم ساعتی بیشتر بخوابی
ولی خوب راه چاره ای نیست باید پاشی و مثل دختر ها و پسرهای گل بی سرکار پی بسط و گسترش روابط اجتماعی
خلاصه و این قصه یک ماه ادامه داره
و حالا بشنوید از تولد برادران شیطون بلای ما
پنج شنبه دو هفته قبل تولد داداش رامین بود و این 5 شنبه تولد داداشی من تو تولد جفتشون هم کلی خوش گذروندیم و سعی کردیم به بقیه هم خوش بگذره
و حالا هم که مامان اینای رامین رفتن ولایتشون چون خاله رامین داره یه پسر کاکل زری میاره و رفتن احوال پرسی
ما هم شاید برای عید فطر که چهارشنبه است و دو هفته و نیم دیگه هست بریم ولایتشون آخه طفلی بابابزرگ رامین هر وقت زنگ می زنیم می گه خیلی دلم تنگ شده و دوست دارم که بیاین دور هم باشیم و ما هم که حرف گوش کن
الان تقریباٌ آماده ایم که چهار شنبه یا سه شنبه آخر ماه رمضون با شلیک تو مسابقه هر کی زودتر بره ولایت شرکت کنیم و تا میدون بو علی ور بدویم و تا در زدیم و بابا بزرگ اومد درو باز کرد بگیم سوک سوک ما اینجائیم
و خلاصه این است احوالات ما
شاد باشید و موفق
خوشحالم انشاءاله که باشید
سلام
سلام من خوشحالم
ماه رمضون امسال دومین سالیه که ما توی خونه خودمون داریم روزه می گیریم راستش اول فکر می کردیم خیلی سخت باشه ولی فقط روز اول ماه مبارک اذیت شدیم
برای همین هم تصمیم گرفتیم تا حد امکان بگیریم
ولی واقعاً سخته افطاری ، سحری ، برای ما که کارمندیم و ساعت کاریمون اصلاً عوض نشده بی خوابی
و خلاصه کلی ریاضته
ولی خدا به این ماه قشنگ برکت بده که توی این ماه قشنگ کلی خبرای خوش قراره بشنوم
خبر فعلی :
جواب یکی از کنکوریهامون اومد و اون کسی نیست جز ...
جز ...
خواهر کوچیکم که امسال مهندسی عمران یه دانشگاه دولتی روزانه قبول شد و باعث شد کلی من شلوغ کنم و هورا هورا بکشم تو خونه
حالا فقط مونده رامین جون و خواهر وسطیم که انشاء اله اونم قبول میشه
خدایی خیلی برای این خانوم مهندس کوچولومون خوشحالم
انشاء اله فوق لیسانس خوندنش
جمعه ای تولد برادر رامین بود و پنج شنبه تولد برادر کوچیکه من چقدر هم کنجکاوند در مورد کادوهاشون الهی الهی
بنابراین ما جمعه ساعت 3 رفتیم خونه مامانی رامین و اونجا موندیم و سحر رو هم همونجا موندیم
کلی هم به خودمون خوش گذروندیم
مواظب خودتون باشید تا اخبار بعدی رو بهتون بدم
سلام
من خوبم اون خوبه بقیه هم خوبند
اما .
اما خوب برام عجیبه
عجیبه افرادین که یادشون می ره بیشتر از یکبار به دنیا نمی یان و بیشتر از یکبار از لذت زندگی کردن بهره مند نیستن
افرادی که کار می کنن و کار می کنن و خودشون اونقدر درگیر کار میکنن که لذت بردن از زندگی عشق خانواده همسر فرزند و غیره همه یادشون می ره
برای عجیبه که خانمهای قدیمی تمام توانشون رو برای بچه ها صرف می کنن و از همسرشون دور و دور و بازم دور تر میشن
و آقایونی رو که فکر میکنن باید مثل تراکتور کار کنن و فقط فقط پول بیارن خونه
خدایی چی مهمه و کی مهمه
اولویت بندی خانواده ها چیه :
به نظر من همسر در اولویت قرار داره چرا که رابطه خوب با همسر باعث میشه که فرد اطرافیان دیگرش رو هم بیشتر دوست داشته باشه و اونا از آرامش فکری بیشتری بر خوردار باشن
چی بگم حتی بعدش دیگه به این وضعیت عادت می کنن و یادشون می ره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است و اینگونه وضع بد تر از بد تر می شه
امان از پدر ها و مادرانی که بچه دار شدن نه تنها به نفع زندگیشون نیست بلکه باعث لطمه زدن به زندگیشون می شه
واقعاً به اهداف فکر کردیم به اولویت ها فکر کردیم و آیا میدونیم هدف ما از داشتن بچه چیه ؟؟؟؟؟؟
هدف ما از کل زندگیه
و وجود ما به خاطر چیه؟؟
آیا غیر از اینه که توی قران اومده زن و مرد را به خاطر اینکه به هم آرامش بدن آفریدیم
و آیا همه مردان و همه زنان مایه های آرامش طرف مقابلشونن یا بالعکس
آیا قراره حضور فرزند اون علاقه و وابستگی ها رو بیشتر کنه یا اینکه اون اندک وقتی رو هم صرف همسر میشده دیگه باید صرف کودک بشه
و آیا همه اینها باعث دوری و دوری و دوری نمی شه
اونوقت آیا چون بچه دارن همسر دیگه محبت نمی خواد
ساعات تنهائی نمی خواد
ساعت هایی رو نیاز به حضور همسرش کنارش نداره
و آیا این دلیل خوبیه که من مادر یه بچه ام و فرصت برای همسرم ندارم
اصلاً اون کودک به نظر من در فرعه و در صدرش همسر فرده چه زن و چه مرد
گاهی ولی تو رفتار دیگران عکس این اصول رو می بینم
و اینگونه فرزند سالاری جای همسر سالاری رو می گیری البته منظورم همسر سالاری دو جانبه بود نه یک جانبه
و میخوام بدونم آیا این فرزندان دلبند قند عسل جگر گوشه بعدها پیش پدر و مادراشون می مونن و یا اونا رو با تنهائیاشون تنها تر میزارن
این خودش مسئله ای هست که اگه پدر و مادر درک کنن یه کمی بهتر برنامه ریزی میکنن تا بین همسرشون و فرزندشون وقت رو به نسبت تقسیم کنن و به هیچکدومشون هم ظلم نکنن چرا چون اون بچه اول از همه پدر و مادر خوب و مهربونی میخواد تا احساس خوش بختی کنه و تازه باید از همون پدر و مادر اولویت بندی یاد بگیره برای آینده های خودش .
باید یاد بگیره که مادرش همیشه پدرشو دوست داشته و براش وقت میزاشته تا خودش همسر و مادر خوبی بشه
باید یاد بگیره پدرش مادرشو عزیز ترین فرد خانواده می دونسته تا در آینده ها شوهر و پدر خوبی بشه
تعادل و تعامل خیلی مهمه
نزاریم به طرف مقابلمون بد بگذره و خلاء احساس کنه به جای اینکه از نقش پدر بودنش یا مادر بودنش راضی باشه احساس کنه که داره به خاطر اون فرزند کم محبتی می شه
سعی کنیم تعادل رو حفظ کنیم
و تازه سعی کنیم بیشتر خوش گذرونی کنیم سعی کنیم در کنار هم باشیم حتی اگه کمتر پول داریم و خوش باشیم و از لذت محبت استفاده ببریم بدون اینکه دقدقه بیزینس داشته باشیم
بی خیال بابا تا زنده ایم وقت داریم زندگی کنیم ولی دم مردن حسرت نداشته باشیم از سفرهایی که باید می رفتیم و فرصت نشد و از محبت هایی که باید می شد و وقت نبود براش
بیاید خوش باشیم
امیدوارم عشق ورزیدن و عاشقانه زندگی کردن رو یاد بگیریم و جایگزین زندگی بی انگیزه کنیم
من دختر بدیم
دیر دیر آپ می کنم
رامینی دعوام میکنه که چرا آپ نمیکنم
من خودمو لوس میکنم که دوست ندارم
اما در اصل باور کنید که وقت ندارم و البته حس نوشتنم نمیاد
اما این جینگیله خطو می نویسم تا دختر نق نقوی سردرد گرفته دیروزشو ببخشه
آخه راستش یه کم مسئولیتم زیاد شده این چند وقته و یه سری کار مضاعف هم افتاده گردن من و دیروز با اون سردردم رفتیم با همدیگه دنبال کابینت برای خونه
اونوقت ساعت 9:15 برگشتیم خونه می بینیم ای داد بیداد توی برد نوشته ساعت 10 جلسه واحدهای ساختمونه
اومدیم تو خونه که اونقدر خسته بودیم که حتی تصمیم گرفتیم شام هم نخوریم و یه راست بریم لالا و تا سرمونو به چند سانتی متری بالشت نزدیک کردیم زنگ خونه به صدا در اومده و ..
وساعت 10:15 اومدن دنبال رامینی و تا ساعت 12 این جلسه به طول انجامیده
حالا فکر کنید خستگی هر دومون یه طرف سردرد من یه طرف و وقتی آدم بیداره این شکم شکمو هم که رحم سرش نمیشه شروع کرده به قار و قور میرم تو یخچال یه غذای حاضری چیزی حاضر کنم بخوریم می بینم ای داد ای هوار یه بند انگشت نون هم نداریم که با این املت یا این نیمرو یا اون کوکو که میخوام بپزم نوش جان کنیم اونوقت سردردم بیشتر میشه از اینکه ما اونقدر خسته ایم که میخواستیم گشنه بخوابیم اونوقت باید اینهمه از وقتمون رو به حرفای صد من یه غاز این ساکنین شعار ده ساختمون که موقع عمل هفتاد تا سوراخ قایم میشن که کاری یا پولی خرج نکنند کنیم
و خلاصه این بر شدت و وخامت سردرد افزود و این شد که ما با سردردی مضافف چشم تو چشم شدیم و آنگاه که رامین وارد شد اونوقدر سردرد داشتم که کلی نق و نوق زدم که اصلاًچرا رفتی تو که میدونستی حرفاشون به درد ما نمیخوره خوب چرا رفتی و وقت خودت و منو هدر دادی اونوقت ازش خواستم برای من قرص پیدا کنه اونقدر سرم درد میکرد که دلم میخواست هر چی قرص تو دنیاس بخورم و فقط این درد لعنتی آروم شه !!!2 تا مفنامیک اسید و 1 استامینوفن خوردم شاید سردردم خوب شه سوزش معده هم بهش افزوده شد و عجیب اذیت شدم تا صبح بیچاره رامینی هم خدائی تا وقتی که من نخوابیدم بیدار بود و همش میگفت چی کار کنم بهتر بشی
غصه داشت چشماش میدونستم به خاطر منه هی میگفت بگو من یه کاری بکنم که تو حالت بهتر بشه و با دستش سفت پیشونیمو توی دستاش گرفته بود
الهی خوابش میومد اما تا دستش شل میشد که از رو سرم بیافته یهو از خواب میپرید و باز پیشونیمو میگرفت و من با اینکه خیلی سردرد داشتم می فهمیدم که خیلی منو دوست داره که اینقدر بی تاب شده و نگران
واقعاً گاهی محبتی که همیشه میدونم هست رو صد چندان توی چشاش می بینم
عجب دخترکی داره این رامین. نق نقوی ناز نازو کافیه مریض شه دیگه اه اه اه دور جون قیافه مرده هارو به خودش میگیره البته لوس میکنه خودشو گمونم
امروز هم دلم برای رامینی خیلی خیلی تنگیده بود و دلم میخواست که بیشتر باهاش حرف بزنم و ایشون سرشون شلوغ بود
سلام
سلام سلام
سلام
درس میخونیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیییییییییییییم بسیار زیاد تا ساعتهای حدود 10 شب بعدشم شام و فیلیمو و لالا
ولی خدائی درس خوندن عجب سخته ها تمام شیطونا دور سرت میچرخن و پیشنهاد هر کاری رو بهت میدن بغیر از درس خوندن
بعد ادم میمونه بین دل هوایی و مغز منطقی کدومو انتخاب کنه تازه مغزو بگو اون وسط یکهو یه جرقه توش زده می شه و یه توجیه خوب برای دودر کردن درس توش تهیه میشه تازه براش گزارش توجیهی هم می نویسه
خلاصه ما با هزار تعارض مثبت مثبت شیطون ها رو کیش میکردیم این ور اونور و التماس میکردیم که تو رو خدا از خونه ما برین بیرون
داداش کوچیکه هم اومده دیشب خونه ما اون خودش آخر آخر شیطونهای عالمه و همه شیطونا از زبون اون حرف می زنن برگشته میگه ::: اول از همه همیشه اینو میگه : چی داری بخوریم
بعد که هر چی داشتین و نداشتی می دی ایشون نوش جان میکنند
یهو میگه :: بازم درس میخونید چرا هر وقت میام خونتون شما دارید درس می خونید خوب یه بارم نخونید ما هم با نیش باز به شیطونهای دور سرش می خندیم که ای کلکا رفتین تو مغز این بچه!!!!!!!!!!!
و چند دقیقه بعد داداش فسقلیه جیم شده آخه نمی تونه توی این موقعیت هم صحبتی هم بازی چیزی پیدا کنه میخواد بره کامپیوترشونو بترکونه !!!!
راستی این داداشی هر وقت ما رو می بینی میگه ::: آقا رامین میشه برام بازی نصب کنی ؟؟؟!؟! سیر مونی هم نداره
البته موضوع کشورهای خارجی شامل حال اونم میشه یعنی مثل کشورهای دیگه که هی سعی میکنند ما رو تحریم کنن و معمولاً هم تحریم میکنند تو خونه مامانم اینا هم این داداشی وقتی اذیت کنه تحریم میشه از نوع سیاسی اقتصادی
ولی همچین اشک و آهی راه می ندازه که گاهی تحریم ها رو می شکنه خواهرم براش
خوب بماند حرف به بیراهه رفت
کاش یه اسپری شیطون کش بود که بگیریم و قبل از درس خوندن تو فضای خونه بپراکنیم
بماند که ما وجودمون با همه شیطونا ارتباط عمیقی داره و بدون اونا زندگی غیر ممکنه
راستی رامین دیشب چی میگفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب تا ولنتاین صبر کن اونموقع خونه رو آزین کن که کم نیاورده باشی
امکانی برای شنیدن هیچ حرفی وجود نداره
من در مورد یه مزاحم با همسرم صحبت کردم
در مورد کسی که با ارسال نظر منظور خاصی رو دنبال میکنه
ما متفقاً بر این باوریم که هرگز حتی یه دقیقه از عمرمونو صرف آدمهای غریبه یا آشنا نما نمی کنیم
و هرگز هرگز نه تنها برای آدمهای مریض وقت نمی زاریم که حتی وقت نداریم بهشون توجه کنیم ببینیم چی میخوان بگن یک لحظه از زندگیمونو هم برای کس دیگه ای خرج نمیکنیم و نیاز به شنیدن چیزی نداریم.
اینجا مینویسم تابدونید اینجا جائی که من فقط و فقط برای رامین می نویسم و هر نظری غیر از نظرات معمول رو نخونده حذف میکنم و اصلاً و در هیچ شرایطی هیچکداممان حاضر به ملاقات نیستم حتی حاظر به مکالمه تلفنی یا حتی ایمیلی نیستیم
ما تصمیمون رو با هم به شور گذاشتیم و این راهیه که هر دو با هم میریم
البته شرط ادب حکم میکرد که یک بارآن هم فقط یک بار جوابتان را میدادم که دادم (مراجعه به ایمیل)
بگذریم این یه هشدار ساده و جوابی ساده تر بود به یه مزاحم
ما هر دو خوبیم و همچنان درگیر کار و درس و البته زندگی
کادو سالگرد ازدواجمونم گرفتم
یه ام پی تری پلیر مارک کریتیو خیلی خوبه اینو عزیزم برام خرید
البته با 200 هزار تومان پول
با یه جعبه شیرینی رفتیم خونه مامان اینا و کلی خوش گذروندیم بماند که من حالم خیلی مساعد نبود
عزیزم ازت ممنونم
سلام دوستان خوبم
اوه اوه خیلی دلم برای همتون تنگیده بود خیلی
آخه این چند وقته پس وردمو گم کرده بودم
و آخر سر هم مدیریت وبلاگ زحمت کشید و برام فرستادش
بگذریم خوش میگذره
به من و رامینی هم خوش میگذره
تریپ درس خوندن رو به خودمون گرفتیم و تصمیم گرفتیم دیگه درس بخونیم و خودمونو به خاطر این یکسالی که گذروندیم بدون هدف و برنامه ریزی کمی شرزنش کردیم
ای روزهای از دست رفته خداحافظ
ای روزهای بطالت بار خداحاااااااااااااااااافظ
روزای خوب خروپف ما بی کار و بی عار خدا حاافظ
دیگه فکر کنم تالب جوبم بخوایم بریم باید برنامه ریزی زمان بندی درست کنیم
حالا برنامه ریزی رو حال کنید
من تصمیم گرفتم خودمو برای فوق لیسانس حسابدارای آماده کنم
مشاور واحدمون البته قبل از تصمیم من ازم خواسته که حسابداری عمومی رو باید حتماًکتابشو بخونم چون نوع کارمون تو بخش تامین منابع مالیه
خلاصه روزهای بی بطالتی رو پیش رو دارم که قراره تمام اون بی برنامه گی های این یک سال رو از دماغمون در بیاره و همچین بهمون بفهمونه یه من ماست چقدر کره داره
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]