سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیروزى به دور اندیشى است و دور اندیشى در به کار انداختن رأى و به کار انداختن رأى در نگاهداشتن اسرار . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----631914---
بازدید امروز: ----4-----
بازدید دیروز: ----58-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/6/23 ساعت 3:8 عصر

خواهری من داره دو شنبه تشریفشو می بره ثبت نام کنه در دانشگاه

و از الان دل تنگی های ما هم داره شروع میشه

جواب کنکور پسر گلی ما هم که نمی یاد که شادی ما را دو چندان کنه

الان دوازدهمین روز ماه رمضونه و گشنگی نمی کشیم زیاد ولی بی خوابی تا دلتون بخواد خیلی به خدا سخته این سحر بیدار شدن اخه ما ساعت 6:10 راه می افتیم به سمت سر کار اونوقت بعد از ظهر هم که 3:30 تعطیل می شیم و تا برسیم خونه میشه ساعت 5:30

تا میام نمازمونو بزنیم به کمرمون و میشه ساعت 6 و بعدشم بی هوشی قبل از افطار از نوع آه چقدر دیر میگره تشنمه گشنمه خدا جون فدات شم یه کم این خورشید خانومو زودتر ببر تا بلاخره دعاها مستجاب میشه و لحظه با شکوه و بیسیار لذیذ افطار می شه می خوری می خوری تا اینکه احساس می کنی ور اومدی انوقته تازه سنگین میشی و میخواد که خوابت ببره یاد این سحری درست کردن می افتی

وای که چقدر ما باید کار کنیم

سحری میزارم و بعد ساعت 10 میریم می خوابیم و ساعت 4:30 بیدار میشم که سحری رو گرم کنم و یک ربع به 5  شروع به خوردن می کنیم و وقتی اذانو گفت حاضری همه دار و ندارتو بدی یه نیم ساعتی بیشتر بخوابی

ولی خوب راه چاره ای نیست باید پاشی و مثل دختر ها و پسرهای گل بی سرکار پی بسط و گسترش روابط اجتماعی

 

خلاصه و این قصه یک ماه ادامه داره

و حالا بشنوید از تولد برادران شیطون بلای ما

پنج شنبه دو هفته قبل تولد داداش رامین بود و این 5 شنبه تولد داداشی من تو تولد جفتشون هم کلی خوش گذروندیم و سعی کردیم به بقیه هم خوش بگذره

 

و حالا هم که مامان اینای رامین رفتن ولایتشون چون خاله رامین داره یه پسر کاکل زری میاره و رفتن احوال پرسی

ما هم شاید برای عید فطر که چهارشنبه است و دو هفته و نیم دیگه هست بریم ولایتشون آخه طفلی بابابزرگ رامین هر وقت زنگ می زنیم می گه خیلی دلم تنگ شده و دوست دارم که بیاین دور هم باشیم و ما هم که حرف گوش کن

الان تقریباٌ آماده ایم که چهار شنبه یا سه شنبه آخر ماه رمضون با شلیک تو مسابقه هر کی زودتر بره ولایت شرکت کنیم و تا میدون بو علی ور بدویم و تا در زدیم و بابا بزرگ اومد درو باز کرد بگیم سوک سوک ما اینجائیم

و خلاصه این است احوالات ما

شاد باشید و موفق

خوشحالم انشاءاله که باشید


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •