سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندِ سبحان، شخصِ بی شرمِ گستاخِ بر گناهان را دشمن می دارد . [.امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----631909---
بازدید امروز: ----57-----
بازدید دیروز: ----46-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/5/14 ساعت 4:29 عصر

من دختر بدیم

دیر دیر آپ می کنم

رامینی دعوام میکنه که چرا آپ نمیکنم

من خودمو لوس میکنم که دوست ندارم

اما در اصل باور کنید که وقت ندارم و البته حس نوشتنم نمیاد

اما این جینگیله خطو می نویسم تا دختر نق نقوی سردرد گرفته دیروزشو ببخشه

آخه راستش یه کم مسئولیتم زیاد شده این چند وقته و یه سری کار مضاعف هم افتاده گردن من و دیروز با اون سردردم رفتیم با همدیگه دنبال کابینت برای خونه

اونوقت ساعت 9:15 برگشتیم خونه می بینیم ای داد بیداد توی برد نوشته ساعت 10 جلسه واحدهای ساختمونه

اومدیم تو خونه که اونقدر خسته بودیم که حتی تصمیم گرفتیم شام هم نخوریم و یه راست بریم لالا و تا سرمونو به چند سانتی متری بالشت نزدیک کردیم زنگ خونه به صدا در اومده و ..

وساعت 10:15 اومدن دنبال رامینی و تا ساعت 12 این جلسه به طول انجامیده

حالا فکر کنید خستگی هر دومون یه طرف سردرد من یه طرف و وقتی آدم بیداره این شکم شکمو هم که رحم سرش نمیشه شروع کرده به قار و قور میرم تو یخچال یه غذای حاضری چیزی حاضر کنم بخوریم می بینم ای داد ای هوار یه بند انگشت نون هم نداریم که با این املت یا این نیمرو یا اون کوکو که میخوام بپزم نوش جان کنیم اونوقت سردردم بیشتر میشه از اینکه ما اونقدر خسته ایم که میخواستیم گشنه بخوابیم اونوقت باید اینهمه از وقتمون رو به حرفای صد من یه غاز این ساکنین شعار ده ساختمون که موقع عمل هفتاد تا سوراخ قایم میشن که کاری یا پولی خرج نکنند کنیم

و خلاصه این بر شدت و وخامت سردرد افزود و این شد که ما با سردردی مضافف چشم تو چشم شدیم و آنگاه که رامین وارد شد اونوقدر سردرد داشتم که کلی نق و نوق زدم که اصلاً‏چرا رفتی تو که میدونستی حرفاشون به درد ما نمیخوره خوب چرا رفتی و وقت خودت و منو هدر دادی اونوقت ازش خواستم برای من قرص پیدا کنه اونقدر سرم درد میکرد که دلم میخواست هر چی قرص تو دنیاس بخورم و فقط این درد لعنتی آروم شه !!!‏2 تا مفنامیک اسید و 1 استامینوفن خوردم شاید سردردم خوب شه سوزش معده هم بهش افزوده شد و عجیب اذیت شدم تا صبح بیچاره رامینی هم خدائی تا وقتی که من نخوابیدم بیدار بود و همش میگفت چی کار کنم بهتر بشی

غصه داشت چشماش میدونستم به خاطر منه هی میگفت بگو من یه کاری بکنم که تو حالت بهتر بشه و با دستش سفت پیشونیمو توی دستاش گرفته بود

الهی خوابش میومد اما تا دستش شل میشد که از رو سرم بیافته یهو از خواب میپرید و باز پیشونیمو میگرفت و من با اینکه خیلی سردرد داشتم می فهمیدم که خیلی منو دوست داره که اینقدر بی تاب شده و نگران

واقعاً گاهی محبتی که همیشه میدونم هست رو صد چندان توی چشاش می بینم

عجب دخترکی داره این رامین. نق نقوی ناز نازو کافیه مریض شه دیگه اه اه اه دور جون قیافه مرده هارو به خودش میگیره البته لوس میکنه خودشو گمونم

 

امروز هم دلم برای رامینی خیلی خیلی تنگیده بود و دلم میخواست که بیشتر باهاش حرف بزنم و ایشون سرشون شلوغ بود

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •