سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----637169---
بازدید امروز: ----59-----
بازدید دیروز: ----8-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 87/11/30 ساعت 3:4 عصر

سلام

امروز تو مود نق و نقم بد جور

می خواستم در مورد ولنتاین بنویسم و میخواستم در مورد کارایی که این چند روز کردم بنویسم ولی اعصاب نداریم داداچ

پس از نق و نق  خودمون بنویسم و هر چند ممکنه نیازی به اینقدر اعصاب خوردی نباشه

کسی را دوست می دارم

به برگ نوشتم من که او را دوست میدارم

ولی افسوس  ولی افسوس او گل را موی کودکی آویخت تا او را بخنداند

و من اینگونه مبهوت مانده ام که آیا حق ناراحتی دارم یا نه

آری قصه قصه توجیه هاست قصه قصه این است که هیچ کار اشتباهی رخ نداده جز اینکه رفتاری شده که من دوست نداشته و ندارم

و البته اگر برای هر که بگویی به اشتباه او صحه می گذارد و به عصبانیت من هم چرا که من نیز حساسیت های زیادی دارم ولی جامعه همان فکری را میکند که من می کنم

پس کاش فقط کاش نه برای جامعه از پایه بست ویران ما برای دل من دل شخص خودم چنین نمی کرد و بعد با توجیهی از آن هم عجیب و غریب تر آتش به این دل نمی زد

 

می دانم می دانم که او بسیار بسیار خوش قلب و فردی است که نیتی بسیار بسیار خوب داشته و دارد اما اما کاش فقط می فهمید که من نیاز به توجیه ندارم نیاز به این ندارم که مطمئن شوم او چه کرده  یا نکرده انتظارم این است که او خود از لحظه اول از رضایت یا عدم رضایت من خبر داشته باشد چرا باید اصولاً او با من هماهنگ می کرد او می بایست خود می دانست که نظرم چیست و چنین نمی کرد وگرنه میدانم حال که مطمئن است که من ناراحت شده ام دیگر هرگز و  هرگز چنین نخواهد کرد

 

چرا باید من ابراز کنم آنچه را نمی خواهم یعنی یاری چنین نزدیک نمیداند چه میخواهم و چه نمی خواهم

توجیه مگر چه کرده ام را حواله ناراحتی من می کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

 

بیایید هم را بشناسیم اگر نمی شناسیم

بیایید اگر می شناسیم بدانیم درجه اهمیت فرد را که تا چه میزان دوستش داریم

اگر دوستش نداریم که هیچ

ولی اگر دوستش داریم (هر کسی لزوماً همسر یا خواهر و برادر را نمی گویم ) هر کسی را میگویم

چنان کنیم که دل او شاد تر شود نه اینکه .....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/11/12 ساعت 3:56 عصر

سلام سلام

رامین قبول شد در یکی از دانشگاههای آزاد تهران

دوستان خوب چطورید ما ماشین ضربه خودره داغونمونو انداختیم صافکاری نقاشی

و خدا حفظ کند برادر پولدارمان را که همزمان با ما با همان شرایط ما یک پراید ثبت نام کرده بود و همزمان با ما نیز تحویل گرفته و مشترکاً با هم گوسفند هم قربانی کرده بودیم (یادتان که هست که در شب یلدا مهمون بازی داشتیم و مهمانی دادیم با گوشت گوسفند قربانی گوسفندی که تنها گناهش این بود که ما ماشین خریده بودیم و باید به خاطر شادی بیش از حدمان کله آن بی گناه علف خور را میدادیم گوش تا گوش ببرند که احیاناً چشممان نزنند دیگران )

آها آها داشتم میگفتم این برادر خوش قلب مهربان خواهر پرور زحمت کشیده و در این چند روز ماشین دلبندش را به ما سپرده که خواهر تنبلش پیاده طی طریق نکرده باشد

خلاصه و القصه که ما هم از چشممان بیشتر مواظب ماشین اخوی هستیم باور ندارید؟؟؟؟؟؟؟ از خود ماشین بپرسید وا راست میگم خوب!!!!!

و بنده امید دارم که امروز بعد از ظهر یا نهایتاً فردا ماشین را تحویل بگیریم  صدای ماشین هم کم مانده در بیاید که من دلم برای صاحبم تنگ شده چقدر آخه تو دختر سریشی ول کن منو بزار برم پیش صاحب دلبندم که نگاهی مالکانه و بس خریدارانه تر داشت به من

خدا کند که ماشین از صافکاری بدر آید و این ماشین پدر سوخته باید بداند که جایش در پارکینگ بسی بسیار خالی است و امشب به صفای مقدمش  دستور میدهم پارکینگ را آذین ببندند

و دانشگاه رامین وای خدا چرا این دانشگاه آزاد اینقدر واحدهایش قاط است

مثلاً‏میزنیم تهران جنوب سر از قلهک و کریم خان در می آوریم و فقط واحد فنی و مهندسی آن جنوب تهران است یا مثلاً میزنیم تهران شمال از شهرک غرب سر در می آوریم برای ثبت نام

 همه اینها را گفتم که بگویم ثبت نام دانشگاه آزاد کاردانی به کارشناسی از 19 لغایت 21 بهمن است و این پسر خوشحال و مشعوف من هنوز مدرک کاردانیش که صد سال پیش واحدهای کاردانیش را دانشگاهی در شهری آشنا که همان موطن مالوف گذرانده را نگرفته

و باعث توفیقی زود رس شده در سفر به دیار پدریش

و ما از سه شنبه شب عازم همدانیم که برویم و حلو حلوا کنان مدرک ایشان را گرفته و در طبق اخلاص تحویل دانشگاه جدید ایشان نماییم و در همین حین تمام قبیله و عشیره را نیز ببینیم و دیداری تازه کنیم

 

نتیجه گیری که زیاد دارم آماآآآآ

1- اگه خواستین تصادف کنید قبلش با برادری خواهری و مادری پدری خلاصه کسی هماهنگی کنید که پیاده گز نکنید خیابانهای دور تهران را

2-  برادری مهربان داشته باشید که دلش بیاید ماشینش را به شما بدهد البته توجه داشته باشید که برادر گرامی حتماً باید سرویس رفت و برگشت داشته باشد وگرنه کجا میتواند به شما ماشین بدهد

3- همین الان پاشید برید این مدرک های خاک گرفتان را که در فایل دانشگاه تبدیل به فسیل شده را بگیرید و نگه دارید برای روز مبادا که همان لب کوزه و آبشو بخور و اینا..

4- اگه میخواین برید مدرکتونو بگیرین اولاً دو تایی برید و اگه دو تایی نیستین مخ یه دوستی آشنایی رو بزنین تنهایی نمی چسبه

5- اگه اون یار غار رو پیدا کردید در یک تیر دو نشان را بزنید و کل فامیل رو هم از دیدار خودتون محروم نکنید

6- و ......


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/11/5 ساعت 11:51 صبح

سلام سلام

اتفاق اتقاق

من یعنی رویای کله پوک(به قول بچگیای خواهرم که الان برای خودش خانومی شده و دانشگاه میره کله کوب ) پنج شنبه دسته گلی آنچنانی به آبهای میدون کن دادم که گفتنش خالی از لطف نیست

من تصمیم داشتم مامانیمو برسونم خونه دوستش اونخ (اونوقت خودمون) میدون به اون بزرگی میدون کن رو میگم ندیدم پشت سرمم نگاه کردم ها هیچکس نبود باور کنید پرنده هم پر نمی زد  و من گرفتم گوشه و یکهو و بی هوا پیچیدم یه پژو پرشیا هم که خدایی سرعت فراوون بود اومد کوبید به ما خورد به در عقب ماشین و بووووووووف بعدش ماشین پرتاب شد عقب و دوووووووووووف و خلاصه کل پنج شنبه هم رفت ولی خدایی راننده پرشیا خیلی آدم خوبی بود بنده خدا یه پسر دانشجو بود که اون روز هم امتحان داشت بعد خوب معلومه که من مقصر بودم سرمم خورده بود به شیشه ماشین و درد میکرد و مامانم هم احتمالن میترسید دختر دسته گلش ضربه مغزی شده و الانه با دار فانی وداع کنه ولی اینجاشو اشتباه کرده من من هنوز کلی خوشی مونده که توی این دنیا داشته باشم و زوده جوون مرگ بشم

پسره اومد پائین از ماشین و خیلی مودبانه هیچی بهم نگفت اصلاً هم بی تربیت و بی ادب نبود تازه موبایلم خاموش بود و نمی تونستم به رامین زنگ بزنم و خبرش کنم موبایلشو داد و گفت ناراحت نباشین اگه بیمه دارید مهم نیست

و من زنگ زدم به رامین و گفتم تصادف کردم ایشون فرمودن خوب خوب بی خیال فقط بهم بگو خودت سالمی گفتم آره گفت بقیش به جهنم اصلاً نترس دوباره ماشینو برات مثل روز اولش میکنم فقط قول بده که خودتو ناراحت نکنی و استرس نداشته باشی

نتیحه گیری اخلاقی قضیه تا همین جای جریان:

1- موقع رانندگی نه تنها پشت سرتونو قبل و پیچیدن نگاه کنید که بعد از پیچیدن هم همش حواستون به اطراف باشه

2- عجب شانسی آوردم با یه آدم با شخصیت تصادف کردم شما هم اگه خواستین تصادف کنید یه آدم مودبو انتخاب کنید

3- اگه یکی از اطرافیانتون تصادف کرد استرس بهش وارد نکنید مثل این رامین ما (البته رامین مدل فکریش اینه از قبل بهم گفته بود : اگه الان بهم بگن تمام زندگیت تو آتیش سوخت اگه بدونم تو سالمی خم به ابروهام نمی یارم و از اول می سازمش)

4- تو رو خدا اگه به کسی زدید و یا کسی به شما زد نیاین پائین فحش و بی تربیتی به خدا خود تصادف به اندازه کافی استرس وارد میکنه

اونقدر از پنج شنبه مسترس بودم که عین پنج شنبه و جمعه رو کمر درد داشتم البته به خاطر استرس

و اما بقیه ماجرا

ما رفتیم و کارهامونو که شامل اومدن افسر ،‏کشیدن کروکی و کپی برابر اصل کردن کپی کروکی و کپی از مدارک و غیره رو انجام دادیم اما بیمه چون ساعت 12 شده بود بسته بود و کارها موکول شد به شنبه

خدا ولی بهمون خیلی رحم کرد به اون پسر دانشجو هم خیلی رحم کرد تو رو خدا فکر کنید اون که از روبرو به ما زده بود و سرعتش 80 یا 90 تا بود  ممکن بود اصلاً خودش سرش بخوره به فرمون و ضربه مغزی بشه  ماهم که به در عقب ماشین خورده بود ممکن بود بخوره به در جلو و فاتحه

از همه مهمتر اینکه ما هم بیمه بدنه بودیم و هم ثالث و این خیلی بهمون کمک کرد مبلغ بیمه بدنه 200 هزار تومانه و بیمه ثالث هم 220 هزار تومان حالا فکر کنید خسارتمون چقدر بوده اون 700 هزار تومان و ما 400 هزار تومان

حالا به نظر شما می ارزه ماشین بیمه بدنه داشته باشه

نتیجه گیری اخلاقی این بند

1- بیمه بدنه و ثالث رو حتماً انجام بدید

2- کمر بند ایمنیتون یادتون نره

3- خونسردیتون رو فراموش نکنید

مال دنیا ارزش حرص و جوش خوردن رو نداره سلامتی فقط مهمه

 

بازم ادامه ماجرا

من دیدم بیمه بسته است به رامین گفتم بریم خونه مامانت اینا ناهار و شب پیششون باشیم هم اونا دلشون تنگ شده هم ما از این حال و هوا در میایم .

رفتیم و به مامانی رامین گفتم مامانی داشتی بی عروس میشدی گفت وای نه رویا خدا نکنه اصلاً هم تو دلمو خالی نکرد و گفت مهم نیست خودتون سالمید خدا رو شکر مهم خودتون دو تاهستید بعدشم اینکه بیمه اید و ترس نداره

خلاصه کلی با هم دو تایی طبق معمول غیبت کردیم و کلی خنده و شوخی ( اخ دیدی چه می چسبه غیبت)

کار دنیا بر عکسه همه عروسا از مادرشوهرا و مادر شوهرها از عروساشون غیبت میکنن ما چون با هم خیلی خوبیم و مشکلی نداریم دو تایی میشینیم بساط چای و میوه رو هم مهیا میکنیم و از این در و اون در حرف می زنیم و غیبت می کنیم

تازه کلی هم هوای همو داریم

خلاصه تا شبش اونجا بودیم و اونقدر این صحنه تصادف رو با جعبه دستمال کاغذی براشون تشریح کردیم  (اسمشم دوف دوف واقعی بود )و خندیدیم که اصلاً سوژه خنده شده بود به جای اینکه ناراحت باشیم آخه داداش کوچیکه رامین با ماشین هر وقت بازی می کنه وقتی به هم می خوردن میگه دوووف اونوقت ما که رسیدیم تا ماشین رو دیده میگه زن داداش خدا بد نده چی شده ؟؟؟ بعدش میگه من ناراحت شدم بهمش میگم میلی جون درست میشه بیمه پولشو میده عین اول میشه میگه خوب خوشحال شدم دیگه

و شبش هم طی یه برنامه قبلی به مامانم زنگ زدم و بی خیال تصادف قرار گزاشتیم بریم جمشیدیه و اونم بساط جوجه رو مهیا کرد و صبحش از خونه مامانی رامین با همون ماشین قورازه رفتیم جمشیدیه و اونجا آتیش بازی و خوش گذرونی حالا حرف تصادف شده رامین میگه اگه الان زنده ای از دعاهای یه شوهر خوبه که همیشه برای سلامتیت دعا می کنه داداشم هم هی تائید می کنه که بله و تازه میگه همیشه هوای رامین رو داشته باش اونم که نیشش باز تا بنا گوش

اینجا فقط یه نکته اخلاقی هست

اونم اینه که خدا کنه همیشه دعای خیر پدر و مادر و همسرمون بدرقه راهمون باشه و البته دعای ما بدرقه اونا

حالا جالبه که هر روز صبح به پیشنهاد و اصرار رامین من سوره ناس و فلق می خوندم و اون روز یادم رفته بود ولی خدارو شکر خودش خونده بود

خدا ولی خیلی دوسمون داشت که اتفاقی برای هیچکدوممون نیافتاد.

الانم راستش حالممممممممممم خوب خوب خوبه و ملالی نیست بی خیالی طی میکنیم البته به خاطر آرامش خاطری که رامین و خانواده هامون بهم دادن و بی خیال بابا من خوبم و امیدوارم همتون خوب و خوش و سر حال باشید

تا بعد

بای

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/10/28 ساعت 9:2 صبح

سلام

سلام دوستان خوبم

خوبید خوش میگذره

پنج شنبه و جمعه خوبی داشتید ؟؟؟

ها پنج شنبه و جمعه ما؟؟؟؟

آره خوب خوب بود راستش اصلاً‏خونه نبودیم

چهارشنبه شب رفتیم خونه مامانی  (دم دمای صبح خواب دیدم که رامین با یه کفش خوشگل که برام خریده لبخند زنان اومده پیشم )رامین پنج شنبه صبح باید می رفتیم کارت کارشناسی علمی کاربردی رامین رو می گرفتیم

و یه وام که باید تسویه می شد رو می بردیم بازار

ساعت 9 رفتیم امیر آباد و کارت رامین رو گرفتیم محل توزیع کارت دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران بود که اصلاً حال منو دگرگون کرد وقتی رفتیم یاد تمام خاطرات چهار سال دانشگاهم توی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران افتادم یاد ندید بدید بازیامون وقتی که ترم یک بودیم و فکر می کردیم حتماً از در اصلی دانشگاه باید وارد بشیم که همه بدونن ما اینجا قبول شدیم. و کلی سوژه خنده کل دانشگاه بودیم

سوژه خنده گفتین و تموم شد فکر کنم همه سال بالایی ها به چشم سرباز آش خور به ما نگاه می کردن و توی دلشون به بلاهت و درس درس کردن ما می خندیدن

وااای که چقدر ما خوش بودیم سینما عصر جدید توی خیابون طالقانی بود و نزدیک وسط کلاسامون که خالی بود از در قدس می رفتیم و فیلم میدیدم یکهو گشنمون می شد و تصمیم می گرفتیم بریم که کافی شاپی به اسم آفتاب گردون از در 16 آذر میرفتیم گاهی هم کافی شاپ بعد از باران

ولی اینو میگم بخندید ما عاشق این بودیم که بیریم بیرون و کارای عجیب غریب بکنیم چند تا دوست شیطون داشتم از خودم بدتر سرشون درد میکرد واسه دردسر

می رفتیم جگرکی سر فرصت  هر کی ما رو میدید خندش میگرفت چند تا خانوم متشخص که به هیچکی محل نمی دادن یکهو می رفتن وسط یه جگرکی و چه سفارشای عجیب غریبی می دادن

یادمه پری یکهو گفت اون خوئکه بچه بیان بخوریم ببینیم چه مزه اییه  اه اه اه بد بود ولی برا اینکه جلو مرادایی که اونجا نشسته بودیم ضایع نشیم لای نون انداختیمش رفت

دفعه بعد رفتیم سمت امیر آباد و نون داغ کباب داغ خوردیم خول بودیما نه

یه دوستی داشتم خیلی دختر خوب و گلی بود خیلی هم منطقی و جالب حرف می زد این بنده خدا تا حالا فلافل نخورده بود من بهش گفتم سر راه من که میرم سوار اتوبوس شم یه فلافلی هست خیلی خوش مزه است این فلافلی ساندویچش میشد 150ان در حالی که این دوست ما غذای کمتر از 1000 تومن توی عمرش نخورده بود خلاصه ما این دوستو هلک و هلک ورداشتیم بردیم اونجا و نشستیم توی رستوران اون موقع اون مغازه فلافی روبروی پارک سوار انقلاب بود ولی الان دیگه انگار نیست رفتیم تو و دو تا فلافل سفارش دادیم و من گفتم مهون من (منم زرنگ میدونستم کجا من باید مهمون کنم ) خلاصه این دوست من حمیده خانوم گل اصرار و اصرار که نه من خودم حساب میکنم تو تو خرج نیوفتی  خلاصه خیلی هم به این دوست جون چسبید و رفت که حساب کنه دو تا هزار تومنی گذاشت روی پیش خون آقاهه هم بهش  1700برگردوند حالا این دوست من هی میگه آخه اشتباه حساب کردید آقا ها من 2 هزار تومن دادم آقاهه هی میگفت بقیه پولتون همین قدر میشه آخرش دوستم گفت آ‍قا شما ریاضیتون افتضاحه میشه بگید دونه ای چنده آقاهه گفت دویست و چشای دوستم افتاد کف دستاش از تعجب و خدافظی کردیم اومدیم بیرون

از اون بعد همش میگفت خیلی دلم فلافل میخواد بریم سرراه بخوریم حالا فکر کن فقط دو ساعت از ناهار گذشته بود و ما توی سلف دانشگاه قد فیل غذاخورده بودیم

وااااای خدا چه روزایی بود چند تا مسافرت رفتیم از طرف دانشگاه که  خیلی بهمون خوش گذشت دوبار مشهد رفتیم و کرمان و بم و یزد و بازدید از الموت قزوین و ....

ولی خدایی خول بودیم باید بیشتر درس میخوندیم و قدر دانشگاهی که توش قبول شده بودیم رو بیشتر می دونستیم

بگذریم از کجا به کجا رسیدیم

خلاصه رفتیم کارت رامین رو گرفتیم و بعد رفتیم سمت بازار سراغ اون بانکه که قسط معوقه رو بریزیم که تا رسیدیم بسته شده بود و یکهو رامین گفت دلم میخواست نیای که بتونم بدون حضورت کمی برات خرید کنم  گفتتم  چی میخواستی بخری گفت کفشی بوتی لباسی

منم همون موقع خوابمو براش تعریف کردیم و کلی خندید گفت والا ما آسایش نداریم هر کاری میخوایم بکنیم یا تو حدس میزنی یا خواب می بینی .

رویایی مستجاب الخواب و الحدس در تهرون پدید آمد او هر فکری که به مغزش میرسید یک سوپر من زورو نما به اسم رامین می آمد و برایش تعبیر میکرد و خوابهایش را اجرا میکرد

رامینی برام یه کتونی مارک نایک یه قیمت گزافی خرید و یک سوئی شرت و شلوار زرد قناری هم خرید که ما دیگر بهانه ای برای باشگاه رفتن نداشته باشیم و ما را کلی مشعوف نمودند جالبیش این بود که هنوزم تو کف پول اینا هستم آخه ما اونقدر این ماه و ماه قبل و 2 ماه بعد قسط داریم که نفس هم نمی تونیم بکشیمو پولی نمی مونه این رامینی گاهی بسیار مرموزانه عمل میکند باید سر از کارهای او در آوریم و ببینیم از کدامین منبع درآمدی فرضی دست به چنین اقدامی زده است

بعدشم اومدیم خونه و همون خستگیمون در نرفته دیدیم داشی گل و نازمان عازم مشهدند تا دل سیری از زیارت در آوردند و جای ما را هم خالی کنند آره جوون خودش با دوستش رفته مشهد مجردی اونوقت یاد خواهر دلسوخته اش بیافتد زهی خیال باطل

ما فهمیدیم که داداشمان را بهتر است برسانیم از طرفی رامین گرسنه هم هی می گفت من گشنمه دیدیم که فرصتی نمانده و فقط نیم ساعت وقت هست سریع کباب تابه ای با برنج مهیا نمودیم و گفتیم یالا بپز الان داداشم میاد میخوایم بریم و آن برنج بی زبان در نیم ساعت پخیده شد و چون داداشی ما طاقت ماقت نداشت و برای مشهد بال بال میزد همه را در ظرفی ریختیم و توی ماشین به خورد رامین دادیم

این بود از پنج شنبه

شبش که برگشتیم ساعت 8 بود گفتم ای پسر بگیر بخواب که فردا صبح کنکور داری تازه صبحی هم هستی او هم گفت چشم اما تلویزیونو خاموش نکرد و باعث شد فیلمی بسیار زیبا بدهد فوق العاده رمانتیک ( کانال ام بی سی بود به گمانم) و تازه بعدش هم کلی به تفسیر ان پرداخیتم و دیدیم ای گل به سرمان ساعت 11 است و تازه فیل من یاد هندوستون افتاده بود و پاشیدم رفتیم یک قابلمه برای گل پسرم که فردا امتحان داره عدسی آماده کردم و وقتی جوش آومد گذاشتمش روی بخاری که تا صبح با شعله کم بپزد و مقداری هم بادمجان سرخ کنم که کنار آن برنج از کباب تابه ای  و یک تکه کبابش ناهار من پسرم شود خوب دیگه ساعت 12 شده بریم بخوابیم

و ما را خواب اصحاب کهف فرا گرفت رامینی هم که صدای موبایل رو که ساعت پنج و نیم زنگو خاموش کرده بود یکهو ساعت یک ربع به هفت خوابالو میگه فکر کنم دیر شده حالا فکر کنید تنبل خان اگه من می گفتم آره دیر شده بازم می گرفت میخوابید فکر کنم

بدو بدو آماده شدیم و منم که کدبانو عدسی رو ریختم توی یه ظرف و برنج و کبات تابه ای و بادمجونم توی یکی و چای توی فلاسک و میوه و هله و هوله و ایشون رو بردیم انداختیم محل آزمون سمت تجریش و خودم هم رفتم امامزده صالح ساعت 11 امتحانش تموم شد با هم رفتیم کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه گفتید توی پست قبلی با ایما و اشاره گفته بودم دلم جمشیدیه میخواد و بله ما رفتیم جمشیدیه و همه خوراکیا رو خوردیم و صد البته چای داغ داغ با شوکولات

و بعد بعد از ظهر منزل

ولی خدایی هنوز دارم به خاطرات دانشگاهمون فکر می کنم و به دخترا و پسرایی که ترم یک از شهرستان میومدنو خیلی صاف و ساده و مهربون و ترم آخر اصلاً نمی تونستی بشناسیشون اونقدر که از نظر ظاهری تغییر میکردن

صدای خانوم دانش پور استاد هنر هندو خاور دور  هنوز توی کوشمه که می گفت : هر وقت روی برگای پائیزی راه میرید هر وقت از زیر درخت بهزاد (درخت بید) در میشید و برگای خشکش زیر پاتون صدا میده یاد می بیافتید . یاد استادا و افرادی که من اونجا دیدم

یاد دکتر بیانی و دکتر فیروز مندی و خیلیای دیگه

موفق باشید و تا بعد خدا نگهدار


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/10/23 ساعت 12:31 عصر

سلام دوستای خوبم

سلام به همتون

سلام به اونایی که وبلاگ منو معمولاً می خونن

سلام به اونهایی که بعضی وقتا میخونن

 سلام به اونهایی که امروز گذری از اینجا رد که میشدن به کوچه فرعی ما هم سر زدن

امروز برف خوبی داره می باره

دلم میخواد برف بشینه و تا پنج شنبه جمعه هم آب نشه دلم هوس جمشیدیه کرده

چقدر آخه زمستونهای قشنگی داره

دخترا و پسرا و سر خوردنهاشون روی برف

و آش داغ

دستای گرم یه رفیق که دستای تو رو هم گرم میکنه

و گرمای عشقی که همیشه سعی می کنی همراهت باشه

شاید پنج شنبه یا جمعه رفتیم خدا رو چه دیدی

امروز و هفته های گذشته روزها و هفته های خوبی بود و من خیلی خوچحال بودم و انشاء اله که همین جوری می مونم

دلم میخواد وقتی که دستام از سرما قرمز شده یه کاسه آش داغ با کشک زیاد رو بخورم

تازه دلم میخواد یه عالمه بریم بالا و بعد که رسیدیم بالا از دکه اون بالا چای و شکلات داغ بگیرم

وااااااااااااااااااای رامین کجاااااااااااااااااائی بیا این متنو زودی بخون و توی اولین فرصت منو ور دار ببر جمشیدیه که دخترت عقده ای نشه خدای نکرده

راستی یادتون باشه شما هم اگه اومدید جمشیدیه لباس گرماتونو بپوشین ها خدای نکرده به خاطر یه روز خوشی یک هفته ناخوشی سرما خوردگی نیاد سراغتون


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/10/7 ساعت 9:56 صبح

سلام دوستان خوبم

ما ماشین رو همون روز یلدا گرفتیم

و مهمونی خوبی هم برگزار کردیم و کلی شیطونی و خنده و شادی

و الانچرخش  داره می چرخه البته به لطف دوست رامین که کارت سوختشو داد به ما که یه باک بنزین بزنیم  توی این هفته خیلی راحت تر بودیم و البته هر جا که تونستیم و کسی مسیرش با ما یکی بوده سوارش کردیم

ماشین راحتی هم هست خدا رو شکر برای من که همیشه برای پارک کردن و از پارک در اومدن خیلی سختم بود الان بهتره و از طرفی آینه های پراید جدید ها هم خیلی بهتر شده دیدش و همه اینا باعث راحتی بیشتر میشه

توی این دو روزم مامانی رامین تصمیم داشت بره شهرستان بله برون خواهر زداش و با کلی رو دو درواسی به ما گفت و من گفتم مشکلی نداره و رفتیم خونه مامانش اینا و از پنج شنبه تا همین امروز صبح اونجا بودیم در کل خوش گذشت .

 پنج شنبه 5 دی بود (دو روز در سال که بی مناسبت رامین تصمیم گرفته برام کادو بگیره 10 شهریور و 5 دی ) و منو برد یه کفش و یه کیف و یه شال خوشگل برام خرید

و کلی خوش گذروندیم

مامانش ساعت 6 صبح با دائیش برگشتن تهران

و تازه کلی هم تشکر کرد .

بعدشم رفت خوابید و ما اومدیم سر کار

خواهری گلمم سه شنبه میاد تهران و آخر هفته میخوایم بریم تفرش

دفعه اولیه که میخوام بریم تفرش از الان قولشو گرفتم که جمعه بریم

خوب فعلاً مثل اینکه کارمون یه کم زیاد شد و من باید رفع زحمت کنم

مواظب خودتون باشید و امیدوارم به همتون خوش بگذره


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/9/30 ساعت 12:21 عصر

سلام دوستای خوبم بلاخره طلسم شکست

و بلاخره امروز رامین میره ماشینو بگیره

من که خیلی خیلی خوشحالم

امشب باید برای ماشین هامون قربونی بکشیم

امشب شب یلدا هم هست و من تصمیم گرفتم با یه تیر چند تا نشون بزنم

1- من و داداشم با هم یه گوسفند می گیریم

2- تولد پسر عموم هم هست

3- مامانم اینا رو و مادر شوهرم اینا رو برای امشب دعوت کردم خونم که هم شام دور هم باشیم و هم شب یلدا رو با هم بگذرونیم هم تولد پسر عمومو بگیریم

4- مهمونی ماشینمونو داده باشیم

5- ماشین ها رو افتتاح کنیم

و ...

خیلی خیلی هم شارژم

انشاء اله که خدا برای همه دوستان وسیله ساز بشه و همه به خواسته هاشون برسن

تا بعد بای

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/9/30 ساعت 12:21 عصر

سلام دوستای خوبم بلاخره طلسم شکست

و بلاخره امروز رامین میره ماشینو بگیره

من که خیلی خیلی خوشحالم

امشب باید برای ماشین هامون قربونی بکشیم

امشب شب یلدا هم هست و من تصمیم گرفتم با یه تیر چند تا نشون بزنم

1- من و داداشم با هم یه گوسفند می گیریم

2- تولد پسر عموم هم هست

3- مامانم اینا رو و مادر شوهرم اینا رو برای امشب دعوت کردم خونم که هم شام دور هم باشیم و هم شب یلدا رو با هم بگذرونیم هم تولد پسر عمومو بگیریم

4- مهمونی ماشینمونو داده باشیم

5- ماشین ها رو افتتاح کنیم

و ...

خیلی خیلی هم شارژم

انشاء اله که خدا برای همه دوستان وسیله ساز بشه و همه به خواسته هاشون برسن

تا بعد بای

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 87/9/26 ساعت 9:16 صبح

سلام

سلام

اول عید فردا رو به همتون تبریک میگم

بعدشم اینکه امروز خیلی خیلی خوشحالم آخه ماشین ما دو روزه که اومده البته چون پلاک نداره نمیتونیم تحویل بگیریم اما ماشین داداشم که اونم همرنگ و هم مدل ماشین ماست و اونم با ما ثبت نام کرده آماده تحویله خدا کنه امروز مال ما هم آماده بشه و با ماشین بریم عید دیدنی

جمعه هم بریم باهاش محل آزمون رامینی

انشاء اله به حق همین عید رامین هم تو دانشگاه قبول بشه و نتیجه زحمتهاشو ببینه

تازشم ما ضبط ماشین قبلیمونو که تازه خریده بویم داریم و آماده ایم تا ماشین بدن آهنگای دوپس دوپس بزاریم واسه خودمون و توی این یکسال تاکسی سواری کلی سختی کشیده ایم و به گمانم بخاری ماشین را از پا در آوریم آنقدر که سر کشیده ایم و عقده ای شده ایم

از آن مهمتر همین طوری که سوار ماشین می شویم احساس خواهیم کرد واقعاً چقدر خدا مارو دوست داشته که اینقدر بهمون کمک کرده یه جمله ای بود که میگفت : گاهی زحمی که به پا داشته ام ناهمواری های راه را بیشتر به من نشان داده است

حالا ما هم اون موقع که ماشین داشتیم قدرشو نمیدونستیم ولی این یک سال سختی باعث شده قدر وسلیه نقلیه رو بیشتر بدونیم اونم توی شبای سیاه زمستون و از الان تصمیم گرفتیم هر وقت داریم میریم خونه اگه کسی توی مسیر شهرک میخواست بره آخر خیابون با خودمون ببریمش چون خودمون یک سال تمام این راه رو رفتیم و می دونیم چقدر خسته میشه آدم بدتر از اون وقتیه که داری میری سرتو بر می گردونی عقب می بینی داره ماشین میاد براش دست تکون میدی که نگه داره و طرف سرعتشو بیشتر میکنه و ازت دور میشه به خدا نمی دونید چقدر حس بدیه تازه حالا رفتنی خونه عجله نداری و خیلی اذیت نمیشی

حالا تصور کنید صبح ساعت 6:10 از خونه اومدیم بیرون (من و رامین) اونخ هوا سرده برف میاد و این فاصله 10 دقیقه ای تا سر خیابون باید 20 دقیقه ای طی بشه و باز بر میگردی و می بینی ماشین داره میاد دست تکون میدی و اونا با یا پزی نگه نمی دارن و تازه باعث میشن یه عالمه برف و آب بریزه رو لباسهات

و تو تا برسی سر خیابون بیست بار هم سر خوردی و هی رامین بیچاره که خودشم وضعیت بهتری از تو نداره همش نگران راه رفتن توئه و آماده است که تا خواستی سر بخوری دستتو بگیره فکر کردین وقتی رسیدی سر خیابون اوضاع دیگه حله ؟؟؟؟؟

یک ربع تمام تو سرما می ایستی و می بینی نه از اتوبوس خبری نیست تاکسی هم نیست اونوقت که ماشینی نگه میداره و شیشه رو میده پائین و میگه : کرایش 1000 تومنه اگه دوست دارین سوار شین

و تو از عصبانیت می خواس سرتو بکوبی به نرده های ایستگاه اتوبوس و البته بماند که آدمای با انصاف هم هستن ولی تا سوار تاکسی بشی تبدیل به آدم برفی شدی؟؟؟؟

تابستون هم دست کمی از زمستون نداره سوار یه پیکان میشی و صندلی جلو میشینی هوا گرمه شر و شر عرق میریزی یهو
می بینی پاهات بیش از حد گرم شده به آقاهه میگی آقا بخاری ماشین روشنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/میگه نه گرمای ماشین میاد تو شیشه رو میدی پائین موهای پشت سری بهم می ریزه و بهت تذکر میدن که شیشه رو بده بالا

و من این اتفاقات رو هر روز این یکسال تجربه کردم

و حالا قدر داشته هامو بیشتر می دونم

خدایا شکرت بابت همه چی بابت رامین به این خوبی و خانواده های خوبمون  

بابت خونه و بابت ماشین و بابت همه چیزهایی که دادی و من دقت نکردم

واقعاً ممنون که همیشه هوای بنده هاتو داری

و هوای ما رو هم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/9/17 ساعت 9:30 صبح

سلام

صبح سرد آذرماه همتون بخیر

امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین و امروز براتون سرشار از موفقیت باشه

این روزها پسرک ما همین طور در حال درس خوندنده و از ساعت 4 که از سر کار راه میافته تا میرسه خونه کتاب و درسشو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه

و بعد میخونه تا من میام خونه بعد 15 دقیقه با من حرف می زنه و دوباره شروع میکنه اگه چند ماه پیش می تونست شروع کنه الان مطمئنم کلی دقیق خونده بود و کلی به اطلاعاتش اضافه شده بود اما چه کنیم که نشد

منم هم پا به پای اون درس می خونم و سعی میکنم وقتو به بطالت نگذرونم ولی نه مثل اون

دیروز هم رفتم انقلاب و یه سری براش کتاب خریدم باورتون نمیشه

4 تا دونه کتاب شد نزدیک سی هزار تومان دو تاش که تست های طبقه بندی شده دروس اختصاصی و عمومیش بود هر کدوم 8 هزار تومان یکیشم اصول حسابداری 3 و یکیش هم حسابداری صنعتی درگاهی

چقدر هم سنگین بودن

تا رسیدم خونه ساعت 8 بود و نشستم خستگی در کنم که خواهرم زنگ زده میگه مامان گفته شب قرار بوده شما بیاین خونه ما و ما منتظر شما هستیم .

راه افتادیم ساعت 8:30 رفتیم خونشون و اونجا کلی شنگولی از خودمون در کردیم و تا ساعت 10:20 در کنارشان روزگار سپری کردیم و اومدیم خونه و لالا

ماشینمون هم انگار بهش چل افتاده و هنوز تحویل محویل خبری نیست

هوا هم که سرد شده و الان دیگه ماشین می طلبه ولی دریغ و صد افسوس که توی ایران سورپرایز کردن مشتری مد نیست و مشتری رو کشک هم حساب نمی کنن

بگذریم

که این قصه سر دراز دارد

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •