سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکیبایى به اندازه مصیبت فرود آید ، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----632704---
بازدید امروز: ----65-----
بازدید دیروز: ----53-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/4/11 ساعت 10:26 صبح

سلام دوستان گلم

خوبید

راستش من

من آره خودم منِ فراموش کار رمزمو گم کرده بودم و نمیتونستم وارد وبلاگم بشم و مطلب بنویسم گ

اما آقای مدیر پارسی بلاگ خیلی بهم کمک کرد و منو البته خیلی خوشحال و مشکلم حل کرد آخه رمزم تو قسمت فراموشی رمز به ایمیلم هم نمی یومد و من دچار دردسر بودم

دوستان خوبی در پست قبلی برای من یاداشت گذاشتن و من ازشون ممنون هستم

سخت درگیر کارهای مربوط به مراسم هستیم و داریم سعی میکنیم که مراسم عالی و خوب برگزار بشه

یه مقدار استرس دارم که انشاء اله حل بشه

 

 واما رامین خان ما مدام در حال جابجا کردن وسایل جهیزیه است و کلی خودشو خسته میکنه و با اونهمه کار هوای منو هم خیلی داره و چیزی از محبتش کم نشده

مامانی من زحمت کشیده کلی جهیزیه برام خریده یکی از یکی دیگه خوشگل تر و بهتر

بابائی رامین هم درگیر کارای خرید کردن و فیلم بردار دیدن و خواننده دیدنه

خدا همه پدر و مادرها رو حفظ کنه در پناه اونا پدرهاو مادرای ما رو هم سالم و شاد نگه داره

خواهر هامون 3 تا خواهر (دو تاش خواهرای من و یکی خواهر اون ) کنکور داشتن روز 5 شنبه و جمعه

 و نازی خواهر اون هم جمعه امتحان داره (آزاد)

شادی و شیدا (خواهر های منم فکر کنم 15 تیر امتحان داشته باشن

منم که کنکور زندگی رو در پیش دارم

یه کم استرس دارم .آخه با اینکه ما یک سال نامزد بودیم و کلی کار خونه بلدم ولی راستش همیشه مامانانمون پختن و شستن برامون و ما چون هر دو شاغل بودن یه کم از کارای خونه راحت بودیم اما دیگه این تو به میری از اون تو بمیری ها نیست

دیگه آش کشک خالمه بخورم پامه نخورم پامه

راستش میترسم نتونم خوب کارا رو برنامه ریزی و مدیریت کنم و از پسش بر نیام

ولی یه خبر خوش اینه که خونه ما خیلی خوشگل شده رنگ کردیم و موکت گرفتیم و تحت و بوفه و مبل و یه مجسمه بسیار بزرگ سفالی برای تزئین خونه

و کلی وسایل دیگه

برامون دعا کنید و اگه از بین خواننده های عزیز خانمی هست که هم سر کار میره هم زندگی مشترک داره بهم یاد بده که چیکار کنم

 

 

شاد شاد شاد باشید و در پناه خدا 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/4/5 ساعت 11:15 صبح

سسسسسسسسسلام

خوبید

منم خوبم خوب خوب خوب خوب

حالم؟؟؟؟ عالی عالی عالی

چرا؟؟؟

چون فوق العاده احساسای خوب بهم تلقین شده

چون یه عالمه کار مهم برام انجام داده

چون یه عالمه منو سرفراز کرده با کاراش

چون ...

چون که از اول منو دوست داشته ولی دیروز دوست داشتنشو به هزار راه مختلف کرده توی چشای من

چونکه برام کلی خرید کرده آخرشم یه دسته گل

بعدشم گلی تحویل بازار که بنده خدا مامانم همین طوری نگاش میکرد میگفت پسرم چرا اینقدر خودتو تو زحمت انداختی

کلی هم البته به داشتن همچین دامادی افتخار توی دلش

و کلی خوشحالی از اینکه دخترشو به خوب کسی داده بهش دست داده بود

و من امروز فتوحات دیروزو به دوستم گفتم و البته در دلم صد بار به خاطر این کار ازش ممنونم

و البته به زبون سه چهار بار

خلاصه طبق معمول منو سورپرایز کرده دوست داشتنمو چند برابر و حس قدر دانی منو حسابی از خواب پرونده

 حالا هم تصمیم بر اینه که تشکر کنم ازش:

عزیزم!! ممنون برای اینکه همیشه تکیه گاهی خوب و مطمئن برای من بودی

چرا که میدونی که چیزی که فقط یک بار تکرار بشه جزو نوادره ولی چیزی که مکرراً تکرار میشه جزو شخصیت فرده

و من ازت ممنونم که به هر طریقی که میتونی و در توانته منو شگفت زده میکنی

ممنونم که منو دوست داری حتی بیشتر از دوست داشتن من

ممنونم که برات مهمه حال و هوای دل من

ممنونم که میخوای به هر زبونی و هر ایما و اشاره ای علاقه ات رو ثابت کنی

ممنونم گلم ممنونم

ممنونم که عشقمی

ممنونم که اصلاً‏ به من فهموندی عشق یعنی چی

ممنونم که عشق رو با صدای ممتد بیان میکنی

ممنونم که یه بار برای همیشه کلمه دوست داشتن رو ادا نمیکنی

ممنونم که میدونی به چه طریق هایی میتونی منو متعجب کنی

ممنونم که زمان و توان میزاری برای خوشحال کردن من

برای منی که تمام افتخارم به اینکه که همسر کسی هستم که همیشه بهم ثابت کرده و همیشه گفته که من همه چیزشم

ممنونم که اینقدر گذشت داری و اینقدر تواضع

ممنونم برای خیلی چیزای دیگه که عمداً بهت نمی گم ولی حواسم هست به خاطر من داری انجامش میدی

ممنونم و امیدوارم روزی بتونم اینهمه لطفتو جبران کنم

میخواستم بگم که دوست دارم خیلی خیلی خیلی و نه به خاطر کارت و میزان و مبلغش به خاطر لطفی که همیشه به من داری و حسن نیتت

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/3/30 ساعت 10:18 صبح

هوای خانه بارانی است

هوای حرف بارانی است

هوای دل که طوفانی است

صدایم بغض دارد در پس حرفم

سکوتم اشک

دردم آه

درون فکر من دردی مرا بیدار میدارد

و چشمانم تمنای کمی خواب از تنم دارد

و من معذور هستم از اجابتهای پی در پی

و من محسور دردم

در خودم خواهم شکست امروز

و من را دیده بارانی است

شهر بارانی

آسمان و دشت بارانی

خدایا چشمهایم ،سخت خسته ، سخت رنجور

به عشقی بی نهایت دور خیره

تمنای کمی آسایش از گیتی مرا دیوانه میدارد

و آیا دوست هم بارانی است امروز

هوای خانه آیا بعد این باران به یک رنگین کمان اندیشه ای دارد

هوای دیده بارانی است

هوای شهر بارانی است

و من چتری ندارم میشود یک دوست چترش را گشاید از سر مهر و

به صد آواز

برایم عشق را معنا کند اینجا

و من اما چنان خستم که گر فرصت بدست آرم

سرم را روی کتفش سخت بفشارم

و خوابی ژرف در گرمی چشمانش

و در خوابم کسی دست مرا بوسید

نگاهش کردم ،او ، او بود

همان که سخت در آغوش او خوابم

و چشمان پر از مهرش مرا می دید

کسی در خواب من بودکه من را دوست میدارد

نگاه دیده بارانی است

ولی از شوق

تکانی میخورم اینک و چشمم باز میگردد

خدایا او هنوز اینجاست

به گونه دستی میکشم ای وای

خدایا گریه کردم من به خوابی سخت یا که این گریه در وقت هشیاریست

و تو میخندی از شکّم ولی چیزی نمیگویی

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/3/29 ساعت 2:13 عصر

دوستان خوبم یه سایت پیدا کردم که هر متنی بهش بدین براتون ترجمه میکنه البته کلمه کلمه روی هر کلمه ای که کلیک کنین معنیشو کنار صفحه می نویسه خیلی خوبه امتحانش کنین ضرر نمیکنید به شرط چاقوئه

http://www.blogabzar.com/translator/main.php


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/3/27 ساعت 11:39 صبح

سلام

سلام به تو

به تو که برایم آشنائی

به تو که گوشم با لحن صدایت مانوس است

و چشمم به دیدارت نیازمند

به تو که میدانم دلتنگی چیست و دل تنگ چقدر بهانه گیر است

آری به تو سلام میکنم

سلامی دوباره و سلامی مکرر تا وسعت زندگی

سلامی به تو که میدانم منتظر این سلام بودی

به تو میدانم گله مند دیر نوشتن من هستی

سلام برایت فقط از سلام مینویسم و از تو سلامتی میخواهم

دل من هم برای نوشتن برایت تنگ شده بود

مدتی بود که تو را ستایش گونه بر صفحات این وبلاگ کتابت نکرده بودم

مدتها است که دلتنگیم را پشت مشغله های روزمره خسته کننده پنهان کرده بودم و به این توجیه الان خسته ام و نای نوشتنم نیست مسئولیت از تو نوشتن را فراموش کرده بودم

اما الان میدانم که تو بیشتر از پیش دلت برای صدایم وقتی تو را میستاید و خواندن نوشته های من وقتی از زندگی مینویسد با تمام غم و شادیهایش ، تنگ شده

میدانم که مشتاق بودی ببینی تا کی باید به من فرصت دهی و من تا کی فرصت خواهم خواست تا دوباره شروع به نوشتن کنم

و حالا شروعی دوباره است برای از تو نوشتن

پس مینویسم

دارم از تو مینویسم که نگی دوست ندارم (من اینو صد بار تا حالا نوشتم و مطمئناً هزار بار دیگر هم خواهم نوشت)

دارم مینویسم که دوست دارم

مینویسم و البته بهت ایمان دارم

و تو برام از همه چیز و همه کس عزیز تری

و میخوام بهت بگم ..بگم

هر لحظه هر ثانیه با هر دم و بازدمی تو را من چشم در راهم

به لحظه به هر ساعت تو را من چشم در راهم

همان لحظه که یادت حمله میآرد به فکر من

همان ساعت که فکرت میکشد من را

همان روزی که بی تو سخت افسرده است

تو را من چشم در راهم

نگاهم کن

صدایت خوب و شیرین است

صدایم کن

صدا کن تا بمیرم من از این احساس سر مستی

صدا کن تا بگویم عشق من هستی

تو را من چشم در راهم

صدایت را، حضورت را ، تمام حس خوبت را ..


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/3/22 ساعت 10:53 صبح

ای خدا ای خدا ای خدا

پس کی کارای خونه ما تموم میشه

شدیم عین هپلی

به قول رامین که وقتی زیاد کار میکنه و خسته میشه میگه الان الگه کارگر افغانی هم مارو ببینه میترسه از بس کار میکنیم

هی بخر هی بخر سنگ بخر رنگ بخر- سرویس بهداشتی بخر

چینی بهداشتی بخر

کوفت بخر زهر مار بخر

خلاصه وقت سر خاروندنمون نیست

مثلاً ما عروس و دامادیم خیر سرمون شدیم مثل کذب اون بنده خدا هم فامیل پترسه فداکاره

فقط فرقم با کذت اینه که کسی ازم کار نمیکشه مجبورم برای کارای خونمون  برنامه ریزی کنم

فرق رامین هم که معلومه از پترس خیلی باید بیشتر کار کنه برق کشی کنه لوله کشی کنه کابینت بشوره  دستشوئی بشوره موکت بخره و از اون مهمتر هی نظرات منو توی خونه اعمال کنه

الهی ولی خدائی با اینکه داریم از خستگی تلف میشیم می ارزه و در ضمن به آدم میچسبه

بچه ها یه خونه ای شده هولو

خوشگل با کلاس

جدید

با حال


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/3/22 ساعت 10:46 صبح

سلام دوستان گلم

من خیلی سرم شلوغه البته شما هم نامردی نمیکنید و هیچ حالی از ما نمی پرسید اصلاً نمیگید اینا خوبن بدن کجا هستند که خبری ازشون نیست

خلاصه کلی سرم شلوغه

درگیر کارای خونه ایم و مراسم چون تاریخش نزدیکه مجبوریم بیشتر کار کنیم

راستی پیغامی پس غامی برای من نمیخواهید بزارید

بابا درسته وقت نمیکنم بنویسم ولی وقتی پیغاماتونو میخوانم کلی خوشحال میشم.و خستگی از تنم میره

یا اون شعره افتادم

 

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

                                       در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 86/3/12 ساعت 1:47 عصر

سلامی دوباره

 

چمن سبز طبیعت

زوزه باد

پنجره ای باز بروی دریا

و صدای سخنی نغز

که از عشق سخن میراند

لنگه ای از کفشهای پر از ماسه من

طالبی خوردن ما در لب رود

یا دویدن در ساحل

زلفهایی که به شن بوسه زده

یا تمام وحشت من از حشره

وقتی که به تو میگفتم میترسم !!!!

(یادت هست خواهرم گفت به ما که حشراتی هستند که اگر نیش زند زیر پوست رشد میکند)

و تو میخندیدی که تو را خواهد خورد

اینهمه خاطره اند

خاطراتی که من و تو به امیدش هستیم که دوباره تکرار شود

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/3/7 ساعت 11:46 صبح

اثر: ایتالو کالوینو


سرزمینی بود که همه‌ی مردمش دزد بودند. شب ها هر کسی شاه‌کلید و چراغ دستی دزدانه‌اش را بر میداشت و میرفت به دزدی خانه‌ی همسایه‌اش. در سپیده‌ی سحر باز می‌گشت، به این انتظار که خانه‌ی خودش هم غارت شده باشد. و چنین بود که رابطه‌ی همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمیکرد. این از آن میدزدید و آن از دیگری و همین طور تا آخر و آخری هم از اولی. خرید و فروش در آن سرزمین کلاهبرداری بود، هم فروشنده و هم خریدار سر هم کلاه میگذاشتند. دولت، سازمان جنایتکارانی بود که مردم را غارت میکرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه گذاشتن سر دولت. چنین بود که زندگی بی هیچ کم و کاستی جریان داشت و غنی و فقیری وجود نداشت.

ناگهان ـ کسی نمیداند چگونه ـ در آن سرزمین آدم درستی پیدا شد. شبها به جای برداشتن کیسه و چراغ دستی و بیرون زدن از خانه، در خانه میماند تا سیگار بکشد و رمان بخواند. دزدها می‌آمدند و میدیدند چراغ روشن است و راهشان را میگرفتند و میرفتند.زمانی گذشت. باید برای او روشن میشد که مختار است زندگی‌اش را بکند و چیزی ندزدد، اما این دلیل نمیشود چوب لای چرخ دیگران بگذارد. به ازای هر شبی که او در خانه میماند، خانواده‌ای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت. مرد خوب در برابر این دلیل، پاسخی نداشت. شب ها از خانه بیرون میزد و سحر به خانه بر میگشت، اما به دزدی نمیرفت. آدم درستی بود و کاریش نمیشد کرد. میرفت و روی پُل می‌ایستاد و بر گذر آب در زیر آن می‌نگریست. باز می‌گشت و میدید که خانه اش غارت شده است.

یک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه‌ی خالی‌اش نشسته بود، بی غذا و پشیزی پول. اما این را بگوئیم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ریخته بود. می‌گذاشت که از او بدزدند و خود چیزی نمی‌دزدید. در این صورت همیشه کسی بود که سپیده‌ی سحر به خانه می‌آمد و خانه‌اش را دست نخورده می‌یافت (خانه‌ای که مرد خوب باید غارتش می‌کرد). چنین شد که آنانی که غارت نشده بودند، پس از زمانی ثروت اندوختند و دیگر حال و حوصله‌ی به دزدی رفتن را نداشتند و از سوی دیگر آنانی که برای دزدی به خانه‌ی مرد خوب می‌آمدند، چیزی نمی‌یافتند و فقیرتر میشدند. در این زمان ثروتمندها نیز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زیر آن تماشا کنند. و این کار جامعه را بی‌بند و بست‌تر کرد، زیرا خیلی‌ها غنی و خیلی‌ها فقیر شدند.حالا برای غنی‌ها روشن شده بود که اگر شبها به روی پل بروند، فقیر خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقیرها پول بدهیم تا برای ما به دزدی بروند. قراردادها تنظیم شد، دستمزد و درصد تعیین شد. و البته دزد ـ که همیشه دزد خواهد ماند ـ می‌کوشد تا کلاهبرداری کند. اما مثل قبل ، غنی‌ها غنی‌تر و فقیرها فقیرتر شدند.بعضی از غنی‌ها آنقدر غنی شدند که دیگر نیاز نداشتند دزدی کنند یا بگذارند کسی برایشان بدزدد تا ثروتمند باقی بمانند. اما همین که دست از دزدی بر می‌داشتند، فقیر می‌شدند، زیرا فقیران از آنان می دزدیدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقیرتر ها تا از ثروتشان در برابر فقیرها نگهبانی کنند. پلیس به وجود آمد و زندان را ساختند. و چنین بود که چند سالی پس از ظهور مرد خوب، دیگر حرفی از دزدیدن و دزدیده شدن در میان نبود، بلکه تنها از فقیر و غنی سخن گفته میشد. در حالیکه همه شان هنوز دزد بودند.

مرد خوب، نمونه‌ی منحصر به فرد بود و خیلی زود از گرسنگی در گذشت

این نوشته از وبلاگ دوستی برداشته شده
به آدرس :http://farshooshtar.blogspot.com

وبلاگ خوبیه شما هم برید بخونید مطالبش عالیه


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/3/6 ساعت 11:45 صبح

سلام و بارها سلام

سلام به من و سلام به تو

و سلام ب همه دوستانی که داریم

این چند وقته سعادت نداشتم و نتونستم درست و حسابی خدمت دوستان برسم و مطلب بنویسم البته میدونم که دوستان خوب این کوتاهی رو میذارن به حساب اینکه سرم شلوغه

رامین چند روزه که یه مقدار کسالت سرماخوردگی داره

ولی بسیار مهربون و خوبه

وجودش آرام بخش منه و باعث میشه من خیلی اعتماد به نفسم بیشتر بشه البته این یه امر باید برای داشتن یه رابطه خوب وجود داشته باشه یعنی زن و شوهر باید طوری با هم رفتار کنن که طرف مقابل بدونه وجودش لازم و در عین حال بسیار مفیده و دوست داشته میشه و این باعث میشه خودشو آدم مهمی بدونه و هر کسی که شخصیت خودش رو قبول داره به شخصیت ما هم بیشتر احترام میزاره

راستش  اونقد ما در طول این دوره نامزدی به هم علاقه مند تر شدیم که حتی خودمونم باورمون نمیشه چون خیلی ها بعد از نامزدی از عشقشون کم میشه ولی خدا روشکر ما نه

 راستش ما مرتب مطالبی میخونیم که باعث بشه روحیات همدیگه رو بهتر بشناسیم من در مورد آقایان میخونم اون در مورد خانمها سایت مرمان هم مطالب خوبی داره در این موارد

 ما مرتب مطالب جالب رو برای هم میفرستیم

و هر چی که ما رو خوشحال یا ناراحت میکنه رو به همدیگه گوشزد میکنیم

مثلاً من بهش میگم فلان کار رو که انجام بدی یا ندی باعث خوشحالی من میشه و اون یکی کار منو ناراحت میکنه و تازه تازه خیلی سعی کردیم توی این 1 ساله رفتارمون رو تعدیل کنیم و جفتمون به خاطر اینکه از عشقمون کم نشه پذیرفتیم که باید کمی صبورتر با گذشت تر و عاقلانه تر باشیم و در عین حال تمام احساسات ناب رو برای هم نگه داریم و حتی جائی خوندم که بامزه ترین چیزهائی که در طی روز براتون اتفاق میافته به ذهن بسپارید و برای همسترتو تعریف کنید این باعث میشه که بتونید اونو شاد نگه دارید در حالی که اگه برای هر دم دستتونه اون اتفاقو تعریف کنید دیگه جایی نمی مونه برای گفتن اون اتفاق جذاب  به همسرتون

راستش احساس میکنم دچار شیفتگی و شیدایی بیشتری میشم وقتی من و اون بیشتر هوای همدیگه رو داریم

 

و حالا میخوام چکیده ای از اتفاقات رو بنویسم

روز پنج شنبه پدر و مادر رامین عزیز تصمیم گرفته بودن برن و تلویزیون و فرششو بخرن

من و خواهرم چشم پزشکی بودیم و رامین سر کار

مامان منم خونه

بابا مامانش زنگ زدن که عروس جان به رامین جان هم زنگ بزن بیاد هفت تیر خرید کنیم

من که توی چشم پزشکی بودم و چون نوبت گرفته بودم و هزینه ویزیت رو پرداخته بودم باید حتماً پیش دکترم میرفتم و البته ییهو یادم افتاد که مامانشم خیلی وقته از سردرد شکایت داره  و از باباش خواسته اونو به چشم پزشکی ببره ناگهان فکر ای کیو سانی کردم و زنگ زدم که بابا جان من و خواهرم که چشم پزشکی هستیم الان برای مامانی هم وقت میگیریم بیارش اول چشم پزشکی ویزیت بشه بعد با هم میریم هفت تیر برای خرید توی این فاصله رامین هم از سر کار میرسه هفت تیر و اونا موافقت کردن

بعد از 1 ساعت ما ویزیت شدیم و معلوم شد که چشمهای منو خواهرم که مشکل نداره و فقط برای پشت کامپیوتر 25صدم باید بزنیم که اگرم نزنیم مشلی پیش نمیاد

مامانی رامین هم که بنده خدا دکتر گفت چشمهاش کلی ضعیفه  و براش سفارش عینک داد

خواهرم هم گفت بریم برای عینک مامان رامین و اونم البته میخواست فریم عینکشو که شمارش 25صدمه عوض کنه دلش یه فریم با کلاس شیک میخواست

منم که راستشو بخواین هفته قبل که رامین عینکش که شکسته بود رو برد برای تعمیر و دید که هزینش با یه فریم نو فرقی نمیکنه یه فریم خیلی شیک و ناز برای خودش گرفت یه دخترونشم برای من سفارش داد پول فریم رو هم داد که مغازه داره نفروشدش که مثلاً منو و خودشو با هم ست بشیم فریم جفتشم تقریباً تیره است و خیلی هم نازه

خلاصه من گفتم به خواهرم که خواهرکم بزاریم بعد از خرید بریم عینک سازی

رفتیم به سمت هفت تیر و رامین اونجا انتظار ما رو میکشید جاتون خالی رفتیم یه فرش خیلی خیلی زیبا از فرش پاتریس خریدم مدل فرشته کرم رنگ که توش ابریشم هم کار شده و خیلی هم زیبا و شیکه

بعدش مامانش به باباش گفت ما که تا اینجا اومدیم مانتوی عروس جان رو هم انتخاب کنیم و بخریم

اونقدر رفتیم توی مانتو فروشی و یکی رو من پسند نکردم یکی رو خواهرم گفت بی ریخته یکی رو رامین گفت خوشم نمیاد یکی رو مامانش گفت زیادی ساده است و باید خوشگل باشه مانتوی عروس و خلاصه اونقدر توی مانتو فروشیا چرخیدیم که باباییش بنده خدا خسته شد و گفت من همین جا میشینم شما ها برین مانتو پیدا کنید من میام پولشو حساب میکنم گرم هم بود و خستگیشو دو برابر کرده بود

از طرفی فرش فروشی پاتریس هم که گفته بود تا ساعت 2 اگه نیاید فرشو بزارید رو ماشینتون و ببرید ما مغازه رو میبندیم

خلاصه بیش از 20 مانتو فروشی رفتیم و از اونجائیکه من و رامین جفتمون سخت پسندیم دست از پا درازتر برگشتیم فرشمونو گذاشتیم کول ماشین و اومدیم بلوار کشاورز و اونجا تلویزیون دیدیم برای خرید باباش بنده خدا اول قصد داشت تلویزیون 21 اینچ بگیره اما پسر سخت پسندش هر کاری کردم که 21 اینچ بگیره گفت یا نخریم یا یه خوبشو بخریم که البته خوب منظور اینچش بود نه اینکه 21 اینچه تلویزیونش بد باشه خلاصه بایایی مهربون هم که دید پسرش دوست داره تلویزیون بزرگتر بگیره یه 29 اینچ برامون خرید و بعد که من ازش خواستم که تشکر کنم گفتم که دستتون درد نکنه بابا جان خیلی شرمندمون کردید گفتن که خواهش میکنم این باعث خوشحالی منه که برای پسر و عروسم دارم خرید میکنم چه بهتر که اون چیزی رو که دوست داره و مدتها بدردش میخوره براش بخرم خوشحالی اون خوشحالی منه

و خلاصه رامین که کلی ذوق زده بود

تلویزیون رو از تو نمایندگی باید میبریم که آخر رامین جان مجبور شد یه ماشین دربست بگیره که بار بند هم داشته باشه و با تلویزیونش راه افتاد سمت خونه ما

ما هم کلی گشنمون بود و خواهرم هم سرش درد میکرد به شدت

ما رفتیم ناهار و رامین بنده خدا به عشق تلویزیون خوبش گرسنه توی راه بود

جاتون خالی پیتزا خوردیم بعد رفتیم چشم پزشکی خواهرم یه فریم خیلی خیلی خیلی قشنگ انتخاب کرد که خیلی نازش میکرد و من اینو بهش گفتم و کلی ذوق کرد

مامانی رامین هم فریم انتخاب کرد یه فریم سنگین و ناز که کلی بهش میومد و بابائی هم کلی ذوق کرده بود خلاصه با یه تیر 20 تا نشون زدیم اون روز تازه موقع برگشت هم می پیشنهاد کردم بابا و مامانش بیان خونه ما و مامانش پذیرفت چون دو هفته ای بود که مامان بزرگ منو ندیده بود(بی بی منو ) که الان خونه ما مهمانه

جمعه هم که خونه رنگ میکردیم و کلی خستگی

دیروز هم پارچه بردیم برام لباسای خوشگل خوشگل بدوزن


    نظرات دیگران ( )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •