سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین حکمت، شناخت انسان به خویشتن و اندازه خود را نگاه داشتن است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----631803---
بازدید امروز: ----49-----
بازدید دیروز: ----46-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/3/6 ساعت 11:45 صبح

سلام و بارها سلام

سلام به من و سلام به تو

و سلام ب همه دوستانی که داریم

این چند وقته سعادت نداشتم و نتونستم درست و حسابی خدمت دوستان برسم و مطلب بنویسم البته میدونم که دوستان خوب این کوتاهی رو میذارن به حساب اینکه سرم شلوغه

رامین چند روزه که یه مقدار کسالت سرماخوردگی داره

ولی بسیار مهربون و خوبه

وجودش آرام بخش منه و باعث میشه من خیلی اعتماد به نفسم بیشتر بشه البته این یه امر باید برای داشتن یه رابطه خوب وجود داشته باشه یعنی زن و شوهر باید طوری با هم رفتار کنن که طرف مقابل بدونه وجودش لازم و در عین حال بسیار مفیده و دوست داشته میشه و این باعث میشه خودشو آدم مهمی بدونه و هر کسی که شخصیت خودش رو قبول داره به شخصیت ما هم بیشتر احترام میزاره

راستش  اونقد ما در طول این دوره نامزدی به هم علاقه مند تر شدیم که حتی خودمونم باورمون نمیشه چون خیلی ها بعد از نامزدی از عشقشون کم میشه ولی خدا روشکر ما نه

 راستش ما مرتب مطالبی میخونیم که باعث بشه روحیات همدیگه رو بهتر بشناسیم من در مورد آقایان میخونم اون در مورد خانمها سایت مرمان هم مطالب خوبی داره در این موارد

 ما مرتب مطالب جالب رو برای هم میفرستیم

و هر چی که ما رو خوشحال یا ناراحت میکنه رو به همدیگه گوشزد میکنیم

مثلاً من بهش میگم فلان کار رو که انجام بدی یا ندی باعث خوشحالی من میشه و اون یکی کار منو ناراحت میکنه و تازه تازه خیلی سعی کردیم توی این 1 ساله رفتارمون رو تعدیل کنیم و جفتمون به خاطر اینکه از عشقمون کم نشه پذیرفتیم که باید کمی صبورتر با گذشت تر و عاقلانه تر باشیم و در عین حال تمام احساسات ناب رو برای هم نگه داریم و حتی جائی خوندم که بامزه ترین چیزهائی که در طی روز براتون اتفاق میافته به ذهن بسپارید و برای همسترتو تعریف کنید این باعث میشه که بتونید اونو شاد نگه دارید در حالی که اگه برای هر دم دستتونه اون اتفاقو تعریف کنید دیگه جایی نمی مونه برای گفتن اون اتفاق جذاب  به همسرتون

راستش احساس میکنم دچار شیفتگی و شیدایی بیشتری میشم وقتی من و اون بیشتر هوای همدیگه رو داریم

 

و حالا میخوام چکیده ای از اتفاقات رو بنویسم

روز پنج شنبه پدر و مادر رامین عزیز تصمیم گرفته بودن برن و تلویزیون و فرششو بخرن

من و خواهرم چشم پزشکی بودیم و رامین سر کار

مامان منم خونه

بابا مامانش زنگ زدن که عروس جان به رامین جان هم زنگ بزن بیاد هفت تیر خرید کنیم

من که توی چشم پزشکی بودم و چون نوبت گرفته بودم و هزینه ویزیت رو پرداخته بودم باید حتماً پیش دکترم میرفتم و البته ییهو یادم افتاد که مامانشم خیلی وقته از سردرد شکایت داره  و از باباش خواسته اونو به چشم پزشکی ببره ناگهان فکر ای کیو سانی کردم و زنگ زدم که بابا جان من و خواهرم که چشم پزشکی هستیم الان برای مامانی هم وقت میگیریم بیارش اول چشم پزشکی ویزیت بشه بعد با هم میریم هفت تیر برای خرید توی این فاصله رامین هم از سر کار میرسه هفت تیر و اونا موافقت کردن

بعد از 1 ساعت ما ویزیت شدیم و معلوم شد که چشمهای منو خواهرم که مشکل نداره و فقط برای پشت کامپیوتر 25صدم باید بزنیم که اگرم نزنیم مشلی پیش نمیاد

مامانی رامین هم که بنده خدا دکتر گفت چشمهاش کلی ضعیفه  و براش سفارش عینک داد

خواهرم هم گفت بریم برای عینک مامان رامین و اونم البته میخواست فریم عینکشو که شمارش 25صدمه عوض کنه دلش یه فریم با کلاس شیک میخواست

منم که راستشو بخواین هفته قبل که رامین عینکش که شکسته بود رو برد برای تعمیر و دید که هزینش با یه فریم نو فرقی نمیکنه یه فریم خیلی شیک و ناز برای خودش گرفت یه دخترونشم برای من سفارش داد پول فریم رو هم داد که مغازه داره نفروشدش که مثلاً منو و خودشو با هم ست بشیم فریم جفتشم تقریباً تیره است و خیلی هم نازه

خلاصه من گفتم به خواهرم که خواهرکم بزاریم بعد از خرید بریم عینک سازی

رفتیم به سمت هفت تیر و رامین اونجا انتظار ما رو میکشید جاتون خالی رفتیم یه فرش خیلی خیلی زیبا از فرش پاتریس خریدم مدل فرشته کرم رنگ که توش ابریشم هم کار شده و خیلی هم زیبا و شیکه

بعدش مامانش به باباش گفت ما که تا اینجا اومدیم مانتوی عروس جان رو هم انتخاب کنیم و بخریم

اونقدر رفتیم توی مانتو فروشی و یکی رو من پسند نکردم یکی رو خواهرم گفت بی ریخته یکی رو رامین گفت خوشم نمیاد یکی رو مامانش گفت زیادی ساده است و باید خوشگل باشه مانتوی عروس و خلاصه اونقدر توی مانتو فروشیا چرخیدیم که باباییش بنده خدا خسته شد و گفت من همین جا میشینم شما ها برین مانتو پیدا کنید من میام پولشو حساب میکنم گرم هم بود و خستگیشو دو برابر کرده بود

از طرفی فرش فروشی پاتریس هم که گفته بود تا ساعت 2 اگه نیاید فرشو بزارید رو ماشینتون و ببرید ما مغازه رو میبندیم

خلاصه بیش از 20 مانتو فروشی رفتیم و از اونجائیکه من و رامین جفتمون سخت پسندیم دست از پا درازتر برگشتیم فرشمونو گذاشتیم کول ماشین و اومدیم بلوار کشاورز و اونجا تلویزیون دیدیم برای خرید باباش بنده خدا اول قصد داشت تلویزیون 21 اینچ بگیره اما پسر سخت پسندش هر کاری کردم که 21 اینچ بگیره گفت یا نخریم یا یه خوبشو بخریم که البته خوب منظور اینچش بود نه اینکه 21 اینچه تلویزیونش بد باشه خلاصه بایایی مهربون هم که دید پسرش دوست داره تلویزیون بزرگتر بگیره یه 29 اینچ برامون خرید و بعد که من ازش خواستم که تشکر کنم گفتم که دستتون درد نکنه بابا جان خیلی شرمندمون کردید گفتن که خواهش میکنم این باعث خوشحالی منه که برای پسر و عروسم دارم خرید میکنم چه بهتر که اون چیزی رو که دوست داره و مدتها بدردش میخوره براش بخرم خوشحالی اون خوشحالی منه

و خلاصه رامین که کلی ذوق زده بود

تلویزیون رو از تو نمایندگی باید میبریم که آخر رامین جان مجبور شد یه ماشین دربست بگیره که بار بند هم داشته باشه و با تلویزیونش راه افتاد سمت خونه ما

ما هم کلی گشنمون بود و خواهرم هم سرش درد میکرد به شدت

ما رفتیم ناهار و رامین بنده خدا به عشق تلویزیون خوبش گرسنه توی راه بود

جاتون خالی پیتزا خوردیم بعد رفتیم چشم پزشکی خواهرم یه فریم خیلی خیلی خیلی قشنگ انتخاب کرد که خیلی نازش میکرد و من اینو بهش گفتم و کلی ذوق کرد

مامانی رامین هم فریم انتخاب کرد یه فریم سنگین و ناز که کلی بهش میومد و بابائی هم کلی ذوق کرده بود خلاصه با یه تیر 20 تا نشون زدیم اون روز تازه موقع برگشت هم می پیشنهاد کردم بابا و مامانش بیان خونه ما و مامانش پذیرفت چون دو هفته ای بود که مامان بزرگ منو ندیده بود(بی بی منو ) که الان خونه ما مهمانه

جمعه هم که خونه رنگ میکردیم و کلی خستگی

دیروز هم پارچه بردیم برام لباسای خوشگل خوشگل بدوزن


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •