سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان ! دشمن ترینِ مردم نزد خدا، کسی است که سنّت امامی را سرمشق خود قرار می دهد ؛ امّا کردارش راسرمشق خود قرار نمی دهد . [امام سجّاد علیه السلام]
کل بازدیدها:----637807---
بازدید امروز: ----12-----
بازدید دیروز: ----7-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/6/31 ساعت 11:6 صبح

سلام

سلام

سلام

اوضاع خوبه

من خوبم رامین خوبه و همه الحمد لله خوبن

شما هم مثل اینکه خوبین

شب زنده داری های قدرتون قبول باشه

البته من که جای خاصی نرفتم ولی خدایی از این شبای قدر خیلی خوشم میاد خیلی احساس خوبی دارم تو این شبا

احساس میکنم خدا نشسته و منتظره ما تمام درد دلهامون بهش بگیم حتی نشسته که ما کمی براش اعتراف کنیم . بعد بگه خیلی وقته بخشیدمت ولی خوشحالم که خودت میدونی اشتباه کردی 

دلم میخواد به خاطر کم کاریام منو ببخشه گاهی به خاطر اینکه نتونستم اون چیزی باشم که اون خواسته ازش شرم کنم

ولی میدونم دوستم داره هوامو داره و تمام پشت پناه ما آدمها خودشه ولی شاید ما نمی دونیم و هی دنبال حامی می گردیم

خدایا خودت که هم چیزو می دونی توی این شب قدر اول از هم من و همه رو قدر شناس کن

این دفعه دومی که این آیه رو مینویسم

لم یشکر المخلوق لم یشکر الخاقل میدونم یعنی چی ولی کاش بره تو پوست و گوشتم کاش بتونم بیشتر بهش عمل کنم دلم میخواد واقعاً معنیشو برای دوستامم بنویسم این خیلی ساده و روونه  کسی که نتونه و نخواد از بندگان خدا که یارشن کمکش کردن و هوا شو داشتن تشکر کنه از خداشم نمیتونه تشکر کنه

بعد از اینکه منو قدر شناس کردی میدونم قدر همه نعمتهاتو بهتر میدونم قدر همه محبتهاتو و بخشیدن هاتو بهتر میدونم و قدر زندگی خوبی رو که بهم دادی

خدایا ممنون ازت ممنونم و بارها شرمندت شدم کاش بعد از اینکه کمی قدر شناسی بهمون دادی دوست داشتنتو بیشتر تو دلمون می انداختی که وقتی میخواهیم کاری کنیم که غلطه هی بهمون آلارم بده که این دوستت رو ناراحت میکنه این خداتو غمگین میکنه

خدایا هوای ما آدما رو داشته باش میدونم ما رو بخشیدی و شاید مجبور شی بازم ببخشی این بنده های بازیگوشتو

بلاخره تو خالقی و ما مخلوق چشممون همش به دستای مهربون تویه

بلاخره هر جی نباشه تو غنی هستی و ما فقیر و همیشه منتظر دستای سخاوتمندت هستیم

دوست داریم خدا

 

و امشب هم شب قدره و باز هم ما جائی نمی ریم و توی خونه شب قدر رو می گذرونیم البته امشب اگه خدا بخواد می خوایم سوره عنکبوت و یس   و الرحمن رو بخونیم و بازم هم مولانا و کمی جوشن کبیر

ولی بیرون نه اصلاً خوشم نمییاد داری میری برای مراسم شب قدر به هر مسئله سیاسی و کشوری ربطش میدن آخه بابا من اگه اخبار می خواستم که تلویزنون می داد اومدن یه کم از این زمین از این مادیات از این همه کشمکش هاراحت بشم اومدم کمی با خدا حرف بزنم نیومدم که همه اون چیزهایی رو که تو خونه از تلویزیون می شنوم رو دوباره بشنوم نیومدم  تظاهرات که مرگ بر اسرائیل بگم اون برا یه روز دیگه است و الان یه روز دیگه است دلم میخواد بدون اغراق بدون اینکه مداح برام روضه رو با آب و تاب بخونه و کمی بهش کم یا زیاد کنه ،‏فقط و فقط به خاطر عزاداری اولین اماممون که خیلی هم مهربون و خوب و پهلون بوده و به حق شیر مرد بوده و برای مظلومیتش و باری بزرگواریش و به خاطر اون همه صبوریاش گریه کنم یا به خاطر گناهانم و علم به اینکه اشتباه بوده مغفرت بخوام فقط همین

 مردم هم یا با هم حرف می زنن یا به قول یکی از دوستان بلوتوث بازی میکنن

خوب فایدش چیه من تو خونه می شینم قرانمو میزارم جلوم و لااقل بدون حواس پرتی میخونمش تو سکوت محض .

من اینجوری راحتم البته من نمی گم اونائی که میرن اشتباهه خیلی هم اونجا رو بهتر می دونن خوب این یه نظر شخصیه و من هم فقط نظر خودمو حق دارم بگم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/6/30 ساعت 1:34 عصر

این پنج شنبه ای و جمعه ای همشو خونه بودیم و مثل فیل خوابیدیم وفیلم دیدیم و دیشب هم یه احیای کوچول موچولو تو خونمون گرفتیم

اما ما نه اینکه هیچیمون مثل هیچکی نیست نمی تونستم مثل بچه آدم عزاداری کنیم و شب زنده داری کنیم و تصمیم گرفتیم مثنوی معنوی مولانا رو بیاریم و شروع به خوندن کنیم و البته درسهای خوبی هم ازش بگیریم

یه داستانشو براتون می نویسم البته به زبان فصیح فارسی نثر عامیانه و همه کس پسند چون شعرش یادم نمییاد

یکی از داستانها از این قرار بود :

پیامبر به دیدن فردی میره و می بینه سخت مریضه و خوب هم نمی شه همینطور درد می کشه و خوب نمی شه پیامبر براش دعا میکنه خوب نمیشه دیگران دعا میکنن خوب نمی شه خیلی هم مریضی سخت و دردناکی گرفته بوده مثل اینکه دل سنگ هم براش آب میشده

پیامبر خیلی فکر میکنه آخر سر بهش میگه بگو ببنم دعای خاصی در حق خودت نکردی

و اقا بعد از کلی فکر کردن می گه من گناه میکردم و هر بار شما ما رو از عذاب جهنم بیم میدادی و می ترسوندی منم که راستش نمی تونستم درست و حسابی توبه کنم از خدا خواستم که به جای اون دنیا این دنیا منو عقوبت کنه و هر چی باشه سختی این دنیا رو به جون بخرم تا اون دنیا راحت و آسوده باشم

پیامبر از حرف مرد خیلی ناراحت شد و گفت که اولاً‏ کی بدن ضعیف بنده توانائی کشیدن عقوبت رو داره و میتونه تحمل کنه و از طرف دیگه اینکه تو از لطف خدا نا امید شدی تو عفو خدا رو فراموش کردی و هرگز مومن این حرف رو نمی زنه هرگز فکر نمی کنه اگه اشتباهی کنه خداوند اونو نمی بخشه و غیره

اون مرد میگه ای پیامبر خودت به من و به دیگران مثل من بگو ما چی از خدا بخواهیم در این مورد

و ایشون می فرمایند از خدا بخواهید : آتنا فی دار دنیانا حسن    آتنا فی دار عقبانا حسن

و این برای من و رامین جان خیلی آموزنده و خوب بود البته 4 یا 5 تا دیگه از داستانهای بسیار آموزنده رو هم خوندیم و درس گرفتیم که حالا باشه برای خودمون اگه دلتون هم میخواد خودتون برید بخونید


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/6/23 ساعت 3:8 عصر

خواهری من داره دو شنبه تشریفشو می بره ثبت نام کنه در دانشگاه

و از الان دل تنگی های ما هم داره شروع میشه

جواب کنکور پسر گلی ما هم که نمی یاد که شادی ما را دو چندان کنه

الان دوازدهمین روز ماه رمضونه و گشنگی نمی کشیم زیاد ولی بی خوابی تا دلتون بخواد خیلی به خدا سخته این سحر بیدار شدن اخه ما ساعت 6:10 راه می افتیم به سمت سر کار اونوقت بعد از ظهر هم که 3:30 تعطیل می شیم و تا برسیم خونه میشه ساعت 5:30

تا میام نمازمونو بزنیم به کمرمون و میشه ساعت 6 و بعدشم بی هوشی قبل از افطار از نوع آه چقدر دیر میگره تشنمه گشنمه خدا جون فدات شم یه کم این خورشید خانومو زودتر ببر تا بلاخره دعاها مستجاب میشه و لحظه با شکوه و بیسیار لذیذ افطار می شه می خوری می خوری تا اینکه احساس می کنی ور اومدی انوقته تازه سنگین میشی و میخواد که خوابت ببره یاد این سحری درست کردن می افتی

وای که چقدر ما باید کار کنیم

سحری میزارم و بعد ساعت 10 میریم می خوابیم و ساعت 4:30 بیدار میشم که سحری رو گرم کنم و یک ربع به 5  شروع به خوردن می کنیم و وقتی اذانو گفت حاضری همه دار و ندارتو بدی یه نیم ساعتی بیشتر بخوابی

ولی خوب راه چاره ای نیست باید پاشی و مثل دختر ها و پسرهای گل بی سرکار پی بسط و گسترش روابط اجتماعی

 

خلاصه و این قصه یک ماه ادامه داره

و حالا بشنوید از تولد برادران شیطون بلای ما

پنج شنبه دو هفته قبل تولد داداش رامین بود و این 5 شنبه تولد داداشی من تو تولد جفتشون هم کلی خوش گذروندیم و سعی کردیم به بقیه هم خوش بگذره

 

و حالا هم که مامان اینای رامین رفتن ولایتشون چون خاله رامین داره یه پسر کاکل زری میاره و رفتن احوال پرسی

ما هم شاید برای عید فطر که چهارشنبه است و دو هفته و نیم دیگه هست بریم ولایتشون آخه طفلی بابابزرگ رامین هر وقت زنگ می زنیم می گه خیلی دلم تنگ شده و دوست دارم که بیاین دور هم باشیم و ما هم که حرف گوش کن

الان تقریباٌ آماده ایم که چهار شنبه یا سه شنبه آخر ماه رمضون با شلیک تو مسابقه هر کی زودتر بره ولایت شرکت کنیم و تا میدون بو علی ور بدویم و تا در زدیم و بابا بزرگ اومد درو باز کرد بگیم سوک سوک ما اینجائیم

و خلاصه این است احوالات ما

شاد باشید و موفق

خوشحالم انشاءاله که باشید


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/6/17 ساعت 10:0 صبح

سلام

سلام من خوشحالم

ماه رمضون امسال دومین سالیه که ما توی خونه خودمون داریم روزه می گیریم راستش اول فکر می کردیم خیلی سخت باشه ولی فقط روز اول ماه مبارک اذیت شدیم

برای همین هم تصمیم گرفتیم تا حد امکان بگیریم

ولی واقعاً سخته افطاری  ، سحری ، برای ما که کارمندیم  و ساعت کاریمون اصلاً عوض نشده بی خوابی

و خلاصه کلی ریاضته

 

ولی خدا به این ماه قشنگ برکت بده که توی این ماه قشنگ کلی خبرای خوش قراره بشنوم

خبر فعلی :

 

جواب یکی از کنکوریهامون اومد و اون کسی نیست جز ...

جز ...

خواهر کوچیکم که امسال مهندسی عمران یه دانشگاه دولتی روزانه قبول شد و باعث شد کلی من شلوغ کنم و هورا هورا بکشم تو خونه

حالا فقط مونده رامین جون و خواهر وسطیم که انشاء اله اونم قبول میشه

خدایی خیلی برای این خانوم مهندس کوچولومون خوشحالم

انشاء اله فوق لیسانس خوندنش

جمعه ای تولد برادر رامین بود و پنج شنبه تولد برادر کوچیکه من چقدر هم کنجکاوند در مورد کادوهاشون الهی الهی

بنابراین ما جمعه ساعت 3 رفتیم خونه مامانی رامین و اونجا موندیم و سحر رو هم همونجا موندیم

کلی هم به خودمون خوش گذروندیم

مواظب خودتون باشید تا اخبار بعدی رو بهتون بدم

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/6/11 ساعت 11:31 صبح

سلام

من خوبم اون خوبه بقیه هم خوبند

اما .

اما خوب برام عجیبه

عجیبه افرادین که یادشون می ره بیشتر از یکبار به دنیا نمی یان و بیشتر از یکبار از لذت زندگی کردن بهره مند نیستن

افرادی که کار می کنن و کار می کنن و خودشون اونقدر درگیر کار میکنن که لذت بردن از زندگی عشق خانواده همسر  فرزند و غیره همه یادشون می ره

برای عجیبه که خانمهای قدیمی تمام توانشون رو برای بچه ها صرف می کنن و از همسرشون دور و دور و بازم دور تر میشن

و آقایونی رو که فکر میکنن باید مثل تراکتور کار کنن و فقط فقط پول بیارن خونه

خدایی چی مهمه و کی مهمه

اولویت بندی خانواده ها چیه :

به نظر من همسر در اولویت قرار داره چرا که رابطه خوب با همسر باعث میشه که فرد اطرافیان دیگرش رو هم بیشتر دوست داشته باشه و اونا از آرامش فکری بیشتری بر خوردار باشن

چی بگم حتی بعدش دیگه به این وضعیت عادت می کنن و یادشون می ره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است و اینگونه وضع بد تر از بد تر می شه

امان از پدر ها و مادرانی که بچه دار شدن نه تنها به نفع زندگیشون نیست بلکه باعث لطمه زدن به زندگیشون می شه

واقعاً به اهداف فکر کردیم به اولویت ها فکر کردیم و آیا میدونیم هدف ما از داشتن بچه چیه ؟؟؟؟؟؟

هدف ما از کل زندگیه

و وجود ما به خاطر چیه؟؟

آیا غیر از اینه که توی قران اومده زن و مرد را به خاطر اینکه به هم آرامش بدن آفریدیم

و آیا همه مردان و همه زنان مایه های آرامش طرف مقابلشونن یا بالعکس

آیا قراره حضور فرزند اون علاقه و وابستگی ها رو بیشتر کنه یا اینکه اون اندک وقتی رو هم صرف همسر میشده دیگه باید صرف کودک بشه

و آیا همه اینها باعث دوری و دوری و دوری نمی شه

اونوقت آیا چون بچه دارن همسر دیگه محبت نمی خواد

ساعات تنهائی نمی خواد

ساعت هایی رو نیاز به حضور همسرش کنارش نداره

و آیا این دلیل خوبیه که من مادر یه بچه ام و فرصت برای همسرم ندارم

اصلاً اون کودک به نظر من در فرعه و در صدرش همسر فرده چه زن و چه مرد

گاهی ولی تو رفتار دیگران عکس این اصول رو می بینم

و اینگونه فرزند سالاری جای همسر سالاری رو می گیری البته منظورم همسر سالاری دو جانبه بود نه یک جانبه

و میخوام بدونم آیا این فرزندان دلبند  قند عسل جگر گوشه بعدها پیش پدر و مادراشون می مونن و یا اونا رو با تنهائیاشون تنها تر میزارن

این خودش مسئله ای هست که اگه پدر و مادر درک کنن یه کمی بهتر برنامه ریزی میکنن تا بین همسرشون و فرزندشون وقت رو به نسبت تقسیم کنن و به هیچکدومشون هم ظلم نکنن چرا چون اون بچه اول از همه پدر و مادر خوب و مهربونی میخواد تا احساس خوش بختی کنه و تازه باید از همون پدر و مادر اولویت بندی یاد بگیره برای آینده های خودش .

باید یاد بگیره که مادرش همیشه پدرشو دوست داشته و براش وقت میزاشته تا خودش همسر و مادر خوبی بشه

باید یاد بگیره پدرش مادرشو عزیز ترین فرد خانواده می دونسته تا در آینده ها شوهر و پدر خوبی بشه

تعادل و تعامل خیلی مهمه

نزاریم به طرف مقابلمون بد بگذره و خلاء احساس کنه به جای اینکه از نقش پدر بودنش یا مادر بودنش راضی باشه احساس کنه که داره به خاطر اون فرزند کم محبتی می شه

سعی کنیم تعادل رو حفظ کنیم

و تازه سعی کنیم بیشتر خوش گذرونی کنیم سعی کنیم در کنار هم باشیم حتی اگه کمتر پول داریم و خوش باشیم و از لذت محبت استفاده ببریم بدون اینکه دقدقه بیزینس داشته باشیم

بی خیال بابا تا زنده ایم وقت داریم زندگی کنیم ولی دم مردن حسرت نداشته باشیم از سفرهایی که باید می رفتیم و فرصت نشد و از محبت هایی که باید می شد و وقت نبود براش

بیاید خوش باشیم

امیدوارم عشق ورزیدن و عاشقانه زندگی کردن رو یاد بگیریم و جایگزین زندگی بی انگیزه کنیم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 87/6/9 ساعت 11:12 صبح

سلام

خوبید

من هم خوبم کمی انتظار می کشم که ببینم رامین جون و خواهر هام و برادرم توی کنکور قبول می شن یا نه

خیلی منتظرم آخه من کلاً خیلی صبوری نمی دونم

من الان میخوام بدونم این پسرک و اون خواهرام قبول شدن یا نه

وای چقدر انتظار کشیدن سخته

اونائی که منتظر کسی هستن چه سختی هایی می کشن

چقدر خوبه که ما کنار همیم و من در داغ فراغ و دوری نمی سوزم

 هر چند که همین جوریشم هی دلم برا رامین تنگه

دلم برای مامانم اینا و مامانش اینا تنگه

حتی دلم برا نق نق های آجی هم تنگ می شه

روز پنج شنبه یه عالمه کوزت بازی در آوردم و نزدیک 10 کیلو بادمجون پوست کنده شسته و سرخ کردم برای زمستون .

داره ماه رمضون هم می رسه و میخوام برای روز 5 شنبه مامان اینای رامین رو دعوت کنم خونمون برای افطاری

و روز جمعه هم مامان اینای خودمو

ساعات کاری ما هم که هنوز معلوم نیست خدا کنه 9 تا 2 باشه اونوقت من کلی توی این ماه مبارکی دعاشون میکنم اخه صبحهای روزه داری خیلی خواب بعدش مزه میده

 

رامینم اگه قبول بشه گلم احتمالاً میره آمل و اونوقت بهش میگم یه جوری انتخاب واحد کنه که به 4 شنبه و پنج شنبه بیافته و خودمم 5 شنبه میرم اونجا و تا جمعه می مونیم به به چه شود!!!!!!

وای چقدر من انتظارهام زیاده

تازه باید انتظار تحویل ماشینمم بکشم خدا آخه پس کی ‏آذر میشه !!!!‏ من ماشین می خوام دلم میخواد با رامین جون بریم بیرون ددر

بابایی منو کی می بری ددر پس

انتظار کلاً‏ سخته ولی خوشحالم که کارای تو رامین جون باعث می شه انتظار برام آسون تر بشه

دوست دارم تا بعد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 87/5/30 ساعت 8:53 صبح

سلام سلام سلام

یه خبر یه خبر داغ داغ داغ

رامین جونم کنکور کاردانی به کارشناسی قبول شد و خدا کنه انتخاب رشته شو هم خوب انجام بده و قبول بشه

اونوقت هلو بیا برو تو گلو آخه رامین رو امسال اصلاً حساب نکرده بود چون اصلاً درس نخونده بود و فقط اونم به زور رفت کنکور داد آخه نمی خواست بره ولی من اونقدر اصرار کردم که رفت و قبول شد حالا اگه قبول قطعی هم بشه که دیگه نور علی نور میشه و دیگه لازم نیست تا سال دیگه درس بخونه که کنکور قبول بشه و از همین امسال پسر گلم رسماً دانشجو میشه و بعدشم که مدارج بالاتر انشاء اله

امروز افتتاحیه است و ما هم قرار بود بریم که نشد و داداش رامین رفت فقط ( البته امروز مراسم کلنگ زنی بود به دست استاندار و انشاء اله مراسم افتتاحیه اصلی رو حتماً میریم )

هر چی خدا بخواد

مامان اینای رامین الان حدود یک هفته است که رفتن مسافرت .

10 -12 روز دیگه هم که ماه رمضونه و دیگه مسافرت بی مسافرت

فعلاً خبر دیگه ای نیست

فقط اینکه من رسماً از رامین تشکر می کنم که دیروز که من حالم خوب نبود خیلی هوامو داشت و همه کارا رو کرد و تازه کلی هم به من رسید و بهم محبت کرد

خدا تو رو برا من حفظ کنه عزیزم

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 87/5/23 ساعت 12:57 عصر

سلام دوستان خوب و عزیزم

یه مطلب طولانی نوشته بودم ولی فچ کنم سیو نشده بیچاره و رامین دوست داره چشای منو در بیاره بخاطر این سوتی

من کلی بهش نق زدم که من آپ کردم برو بخون اون میگه من که چیزی می نمی بینم بخوبم اونخ من نق نق که تو دقت نکردی وگرنه مگه میشه من آپ کنم و نباشه

و امروز بعد از چند روز دیدم که بله درست میگفته و مطلبم وجود نداره

به هر حال چون وقتس نیست خلاصه اتفاقات رو براتون می نویسم

1- دو  تا خواهرم کنکور مجاز شدن و یکیشون که رتبه خوبی هم آورد برادرم هم چون اصلاً لای کتابشم باز نکرده بود غیر انتفاعی قبولید تبریک تبریک تبریک

2- مامانم اینا شاید برن شهرستان نوردی و کمی تفریحات سالم داشته باشن

3- من منتظرم ببینم رامینی هم کاردانی به کارشناسی قبول شده یا نه

4- خونه ای که من و داداشی تو کرج پیش خرید کرده بودیم آماده شد و داریم تحویل می گیریم

5- مادر بزرگ رامینی رو عمل کردن چششو و مامان رامین سخت درگیر کارها شده البته این مادر بزرگ رامین مادر شوهر مادر شوهرم محسوب میشه و هر چقدر که مامانی رامین مهربون و صبوره این خانم بد خلق و بهانه گیره و اعصاب روان برای مامانی رامین نمی زاره

6- ما هم توی این دو هفته ای 5-6 شب خونه مامانی رامین بودیم دنبال کارای شخصی در مورد همون خونه هه یا بودن کنارشون آخه بابائی شم دنبال کارهای تاسیس کارخونه است و دائم در سفره

7- من هم تفریباً مدام خواب آلوام و البته خوش خلق وا!!!!!!!!!!‏راست میگم باور کنید تو این همه خستگی نق نق هم نمیزنم چه خانومی شدم من

8- امروز هم دوباره میریم خونه مامانی رامین که هم شب رو کنارشون باشیم هم فرداش اول وقت بریم دنبال کارای نصب کابینت های خونه هه

9- ..... وا دوستان خوبم شما هم چه توقعاتی دارین ها بازم خبر جدید می خواین نیست بابا نیست

10-   .................

..............

........................

بابا شما ها چقدر کنجکاوید بی خیال دیگه تموم شد

 

دعای امروزم اینه: خدا مامانای جفتمون رو حفظ کنه و البته به بعضی ها هم یاد بده قدر زحمتهای دیگرون رو بدونن راه دور نرید منظورم مادر شوهر مادر شوهرم اینهمه بنده خدا مامانی رامین براش کار میکنه غذای رژیمی ، داروهاش و ...... اونوقت هیچوقت قدر دان زحمتهای مامانی و بابایی که پسرش میشه نیست همیشه میگه کاری برای من نکردین .

این خانوم 95 سالشه و خودتون میدونید که نگهداری از همچین سالمندی که نه خواهر سالمی داره نه دختر و فقط همین یک پسر رو داره چقدر سخته ولی کو چشم بینا

مامانی رامین از وقتی ازدواج کرده با این خانوم بوده تاهمین حالا ولی دریغ از یه تشکر

خدایا همه ما رو قدر شناس کن چه خوب گفتن که (( لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق ))

به نظر من که این مهمتره کسی که شاکر محبت های مخلوق خدا نیست شاکر خدا هم نیست چنین فردی همه اینا رو وظیفه میدونه  و این  خیلی بده واقعاً مامانی رامین خیلی خانومه خیلی

دوسش دارم و گاهی این مامان بزرگش باهاش بد خلقی میشه خیلی غصه می خورم توان دیدنشو ندارم و وقتی این کارو میکنه دیگه باهاش حرف نمی زنم

ولی درست بشو هم نیست

خدایا خودت به بندهات قدر شناسی رو یاد بده وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی شه

خوبه که مامانی یامون اینطوری نیستن و خوبه که خواهر و برادرامون ایجوری نیستن

خدا روشکر تو جنبه های دیگه زندگی همگی شانس آرودیم خانواده که من که خیلی صمیمی و خوبن و من باهاشون خیلی راحتم حتی وقتی خسته ام و یا حالم بده غذا برامون می فرستن

خانواده رامینی هم خیلی خوبن خدایی

 

 

 

موفق و شاد باشید جملگی تا بعد بای


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/5/14 ساعت 4:29 عصر

من دختر بدیم

دیر دیر آپ می کنم

رامینی دعوام میکنه که چرا آپ نمیکنم

من خودمو لوس میکنم که دوست ندارم

اما در اصل باور کنید که وقت ندارم و البته حس نوشتنم نمیاد

اما این جینگیله خطو می نویسم تا دختر نق نقوی سردرد گرفته دیروزشو ببخشه

آخه راستش یه کم مسئولیتم زیاد شده این چند وقته و یه سری کار مضاعف هم افتاده گردن من و دیروز با اون سردردم رفتیم با همدیگه دنبال کابینت برای خونه

اونوقت ساعت 9:15 برگشتیم خونه می بینیم ای داد بیداد توی برد نوشته ساعت 10 جلسه واحدهای ساختمونه

اومدیم تو خونه که اونقدر خسته بودیم که حتی تصمیم گرفتیم شام هم نخوریم و یه راست بریم لالا و تا سرمونو به چند سانتی متری بالشت نزدیک کردیم زنگ خونه به صدا در اومده و ..

وساعت 10:15 اومدن دنبال رامینی و تا ساعت 12 این جلسه به طول انجامیده

حالا فکر کنید خستگی هر دومون یه طرف سردرد من یه طرف و وقتی آدم بیداره این شکم شکمو هم که رحم سرش نمیشه شروع کرده به قار و قور میرم تو یخچال یه غذای حاضری چیزی حاضر کنم بخوریم می بینم ای داد ای هوار یه بند انگشت نون هم نداریم که با این املت یا این نیمرو یا اون کوکو که میخوام بپزم نوش جان کنیم اونوقت سردردم بیشتر میشه از اینکه ما اونقدر خسته ایم که میخواستیم گشنه بخوابیم اونوقت باید اینهمه از وقتمون رو به حرفای صد من یه غاز این ساکنین شعار ده ساختمون که موقع عمل هفتاد تا سوراخ قایم میشن که کاری یا پولی خرج نکنند کنیم

و خلاصه این بر شدت و وخامت سردرد افزود و این شد که ما با سردردی مضافف چشم تو چشم شدیم و آنگاه که رامین وارد شد اونوقدر سردرد داشتم که کلی نق و نوق زدم که اصلاً‏چرا رفتی تو که میدونستی حرفاشون به درد ما نمیخوره خوب چرا رفتی و وقت خودت و منو هدر دادی اونوقت ازش خواستم برای من قرص پیدا کنه اونقدر سرم درد میکرد که دلم میخواست هر چی قرص تو دنیاس بخورم و فقط این درد لعنتی آروم شه !!!‏2 تا مفنامیک اسید و 1 استامینوفن خوردم شاید سردردم خوب شه سوزش معده هم بهش افزوده شد و عجیب اذیت شدم تا صبح بیچاره رامینی هم خدائی تا وقتی که من نخوابیدم بیدار بود و همش میگفت چی کار کنم بهتر بشی

غصه داشت چشماش میدونستم به خاطر منه هی میگفت بگو من یه کاری بکنم که تو حالت بهتر بشه و با دستش سفت پیشونیمو توی دستاش گرفته بود

الهی خوابش میومد اما تا دستش شل میشد که از رو سرم بیافته یهو از خواب میپرید و باز پیشونیمو میگرفت و من با اینکه خیلی سردرد داشتم می فهمیدم که خیلی منو دوست داره که اینقدر بی تاب شده و نگران

واقعاً گاهی محبتی که همیشه میدونم هست رو صد چندان توی چشاش می بینم

عجب دخترکی داره این رامین. نق نقوی ناز نازو کافیه مریض شه دیگه اه اه اه دور جون قیافه مرده هارو به خودش میگیره البته لوس میکنه خودشو گمونم

 

امروز هم دلم برای رامینی خیلی خیلی تنگیده بود و دلم میخواست که بیشتر باهاش حرف بزنم و ایشون سرشون شلوغ بود

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •