یادآوری نمیخواهد یادت
چرا که خود را با ضرباتی محکمی بر قلبم میکوبد و هر لحظه لرزشی بر قلبم می افکند
در هر نگاهی در هر کنجکاوی و در هر اتفاق تازه ای
تو هستی که که ثابت میکنی بهترین انتخاب من بوده ای به درستی و با چشمانی باز
نمیخواهد من تو را بیاد بیاورم
در هر نقطه از این شهر یاد تو هست و مغزم به هر جایی که میرسد یاد روزی از روزهای عاشقانمان می افتد
نیازی نیست تو را فریاد کنم
گوئی شیدائی و رسوائی عشق بر پیشانی من نوشته شده است
و تو از هر روز بهتر از هر ساعت گذشته بالنده تر و مهربان تر جلوه میکنی
و دلم را بیشتر به یغما می بری
تو راهزنی ان هم راهزنی که به اشارتی دل و دین می بری
تو توانگری
توانگری که عنایتی دنیایم را زیباتر کرده ای
و مهربانی
مهربانی که به مرا به جاذبه محبت مجذوب کرده ای
دوستت دارم آنگونه که لحظاتم بی تو تلخند و زندگی بی مفهوم
زندگی بی تو برایم مفهومی ندارد
و باتو زندگی گوئی بهشت است و خداوند بهشتی برایم در زمین آفرید تا با تو در آن سر کنم
فرشته وار و حوری صفت ببینمت و از شادی لبخندهای پنهان و نیمه پنهان و گاهی هویدا بزنم
خوشحالم که کسی را دوست می دارم که سزوار دوست داشته شدن است کسی که لیاقت عشق را دارد و آن را پاس میدارد