سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را احراز نکند، مگر کسی که درس خود را ادامه دهد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----637135---
بازدید امروز: ----25-----
بازدید دیروز: ----8-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/7/29 ساعت 10:10 صبح

سلام

ما رفتیم عروسی و کلی هم خوش گذرونی کردیم

میخوام یه کم از رسم و رسومشون براتون بنویسم

فکر کنم براتون جالب باشه

البته من از رسم فامیل داماد مینویسیم چون رامین جان فامیل داماد بید

شب حنابندون فامیل داماد فامیل های خودشو دعوت میکنه و شام میل میکنند بعدش ساعت 11 یا 12 با حنا میرن خونه دختر

خانومها به همراه داماد میرن تو خونه دختر و آقایون دیگه بیرون حیاط دختر شروع میکنن به رقص و پایکوبی

عروس بعد از معارفه اجازه میده داماد براش حنا بزاره و بعد او برای داماد حنا میگذارد بعد عروس به همراه داماد دور مجلس میچرخند و به همه فامیل حنا تعارف میکنند

فردا یعنی صبح روز عروسی در سینی آجیل ریخته و طبق کشان داماد عزیز را به حمام می برند البته نه اینکه واقعاً داماد را بشویند بلکه داماد فقط به حمام داخل شده و بعد از کلی کل کشیدن و مبارک باشد گفتن و سلام و صلوات خارج میشود و به همه از آن آجیل میدهند

و به خانه داماد باز میگردند

ظهر هم فامیل پسر خانه داماد ناهاری دعوتند

بعد از ناهار در حیاط یک کرسی میگذارند و روی آن فرشی می اندازند (این مقدمه مراسم رخت بران است )

فامیل عروس رخت ها و خریدهایی که برای داماد خریده اند را بعد از ظهر می آورند

داماد به بالای سکو یا کرسی میرود و کلی شاباش سرش میریزند و یک نفر از فامیل دختر میآید و جلیقه و کت را تنش میکنند و نقل میزند موقع تن کردن کت چند بارکت را دور سرش میچرخانند و بعد داماد به اتاقی میرود و شلوار و جوابش را هم میپوشد و با ماشین به خانه عروس میروند ساعت حدوداً 6 بعد از ظهر

رسم بر این است که برای کسی که خرج عروسی را داده پول جمع میکنند که به آن توانه  میگویند این کلمه مشتق از کلمه تاوان است یعنی خانواده داماد برای عروسی یا دامادی فایمل هایشان قبلاً پول برده اند و حالا باید فامیل جبران کنند (سر ناهار معمولاً جمع میکنند یک نفر مینویسد یک نفر هم سینی بدست میچرخد و پولها را هر کسی در سینی میاندازد

که البته کمک خوبی برای داماد که صاحب خرج است یا پدر داماد میشود

خلاصه فامیل داماد و عروس هر کدام جدا جدا برای خودش جشنی میگیرد و ساعت 6 غروب داماد با 10 یا 20 ماشین که شامل فامیل هایش میشود میروند دنبال عروس  توی خانه عروس هم میخوانندکه چادر سفید آوردیم دخترتونو بردیم ----نون و پنیر و خوردیم دخترتونو بردیم

چادر سفید گلدار مادر خدا نگهدار و ...

خانواده عروس به دختر نان و پنیری یا هر غذای دیگری میدهد و با دستمالی آبی رنگ به دور کمر عروس می بندند که این طور که من پرسیدم به این خاطر است که میگویند دختر ما از تو (داماد) توقع اضافه ندارد همان چیزی را خانه ما میخورده خانه تو هم خواهد خورد و دختر قانعی است

و عروس را به خانه میآورند

گوسفندی برای عروس قربانی میکنند و عروس را از ماشین عروس پیاده میکنند

حالا عروس پشت به خانه و رو به در میایستد یک نفر هم روبروی عروس خانوم با آینه می ایستد

نماز داماد ما زیاد طول کشید

در این بین فامیل داماد شروع به خاندن اشعاری کوتاه برای عروس میکنند مثلاً میخوانند مامان بشین تو سینی خیر از عروس ببینی

سه سه تیکه داماد ما خوش تیپه یا عروس ما خوش تیپه

مادر شوهر تو سینی خیر از عروس ببینی

خلاصه داماد به پشت بام رفته و دو رکعت نماز حاجت میخواند بعد سبدی سیب و نبات را برداشته و از بالا به سمت حضار داخل حیاط و عروس خانوم پرتاب میکند

و همه سوت و هورا میکشند

بعد کاسه ای شیره یا عسل می آرند و خواهر شوهرها یا فامیل شوهر دست عروس را گرفته و به سمت در خانه اش (خانه ای که قرار است عروس و داماد در ان زندگی کنند میبرد

قبل از ورود عروس دستش را در عسل یا شیره گذاشته  و  به بالای در وردی میزند این برای این است که زندگی خوش و شیرینی را در کنار داماد داشته باشد

و بعد به خانه اش وارد میشود

آنجا هم کلی میزنند و میرقصند و مراسم با صرف شام پایان مییابد

فکر کردین تموم شد ساده اید ها نه ادامه دارد

فردا صبح ساعت 7 یا 8 همه به خانه پدر داماد میروند و از فامیل عروس هم 30 نفر میرو(رسم گلاب ریزون)عروس ظرفی را پر از آجیل کرده و به همراه کماج مربا به خانه پدر شوهر میبرد سفره را انداخته و همه میهانها از صبحانه میل میکنند البته پنیر ونان و کرده با پدر شوهر است

بعد از صرف صبحانه عروس با با گلاب پاش کف دست همه مهمانها را گلاب میریزد و یک نفر هم سینی میچرخاند و پول جمع میکند این پول و پولی که در پاتخت جمع میشود مال عروس خانوم است

خلاصه 100 یا 200 تومانی هم صبح جمع میشود

و رسم بعدی پاتخت است که مثل همه جا بعد از ظهر است البته مهمانهای صبحانه برای ناهار هم میمانند.

حالا بشمریم ببنیم چند ناهار و شام داده

ناهار روز حنابندان شام حنابندان -ناهار ظهر عروسی - شام عروسی -صبحانه گلاب ریزون- ناهار قبل پاتخت

تازه شنیدم که تازه مراسم را کوتاه کرده اند و قبلاً یک هفته میزدن و میرقصیدن

 

خوب این بود سفرنامه من

به من که خوش گذشت خدائی

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/7/24 ساعت 9:12 صبح

سلام دوستان خوبم از اینکه بین نوشته هام اینقدر وقفه افتاده خیلی خیلی معذرت میخوام

و قول میدم از این به بعد زودبزود آپ کنم البته از یکشنبه هفته آینده

راستش این هفته پنج شنبه جشن عروسی دوست رامینه و جمعه جشن عروسی فامیلشون

و ما از فردابعد از ظهر میریم همدان و تا شنبه بعد از ظهر میمونیم اونجا

میدونم میدونم دعوام نکنید خوب قول میدم بعد که اومدم مرتب تر آپ کنم

از دوستان خوبم هم که برام نظر گذاشتن صمیمانه تشکر کنم واقعاً‏منو خوشحال کردن

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/7/16 ساعت 1:40 عصر

صدایت را پژواک گونه بارها و بارها شنیده ام

قلب زیبایت را گاهی با کلماتی نادرست رنجانده ام

و گاهی با سخنی مهر انگیز شوری زیاد در تو بر انگیخته ام

حال میدانم هر آنچه در تو میگذرد زائیده رفتار من است و واکنشی بر سخن من

سعی دارم و میخواهم که دوست تر بدارمت

باشد که سخنانی بر زبانم جاری شود که از اعماق دلم است

آری هر آنچه تو را رنجانده به هیج وجه سخن دل من نبوده است

دلم همواره فریادت میکند

دلم چشمهای معصومت را می ستاید

دلم برایت همیشه تنگ است

صدایت را چونان آهنگی زیبا گوش میکند و باعث رعشه ای در دلم میشود

لبخندت به من جان میدهد دلم به لبخندت زنده تر میشود

و گاهی من عاصی از این روزگار ناگهان چون طوفان اخم میکنم نق میزنم

چرا؟؟؟

چون جز تو کیست یاری دهنده ای بخشنده

جز تو که میشنوی و حتی به ناحق برای آرام کردنم حق را به من میدهی

جز تو کیست که تا آرام نشده باشم دم از منطق نزند

جز تو کیست که تا آرام شوم منطقی بسیار لطیف میآوری و حق داده را پس میگیری بی انکه مرا آزرده باشی

پس من هر چیزی جز عشق بگویم سخن دل نیست

زبانم کوتاه باد اگر بگویم مرا کم دوست داشته ای

تو مرا تا اوج برده ای

و به اریکه زندگی نشانده ای

و هرگز نگذاشتی عزتم از بین برود

به همه با رفتار و کردار نشان داده ای که من قابل احترام هستم و من میدانم این احترام من فقط به خاطر این است که تو موجودی عزیز و قابل احترامی

تو مرا عزتی عظیم داده ای تا بدانم چه اندازه مهم هستم برای تو

تا بدانم که مفتخری با من

اما افسوس هر آنچه در دل است زود اجازه خروج ندارد

افسوس که دل فریاد نمیکند

و محتاج زبان است و زبان هر آنچه را میگوید که میخواهد نه آنچه دل امر میکند

بسی طغیان گر است این زبان

اما گویا تو از آن بی خبر هم نیستی

رفتارت اینگونه می نماید

مهربانم تو را امروز حقیقتاً و بدون اغراق عاشقانه تر میپرستم چرا که هر روز زوایای زیبای وجودت را بیشتر میشناسم

تو سلطان زندگی کوچکم هستی و من احساس میکنم به قدر ملکه های داستانها مورد احترام و تکریم تو واقع شده ام


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/7/8 ساعت 11:30 صبح

میدانم دوستم داری

بارها گفته ای و بارها دیده ام تبلور عشق را در چشمان مهربان و صبورت

عزیز بزرگوار

مرد رویاهای من

سال گذشته افطار را در خانه پدرانمان گذراندیم و امسال باهم

یادت که هست سال آشنائیمان را چگونه گذراندیم در شرکت

آری تو سرکار بودی و من هم اما تمام افطارها از یک ربع قبل از اذان تا خود اذان با هم حرف میزدیم

و آنگاه قبول باشدی میگفتیم و به افطار می نشستیم

یاد سالهای پیش گرامی

روزگار مثل برق و باد میگذرد

اما خوشحالم که از در این دو سال مهرمان بیشتر شده است

عشقمان عمیقتر

دلمان به هم نزدیکتر

دوستت دارم

برای همه دوست داشتنت

و میخواهم بدانی که دوستت خواهم داشت

برای همه لحظات عمرم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 86/7/7 ساعت 11:3 صبح

سلام

این نوشته بیشتر جهت ثبت خاطره است  مینویسم تا بماند

 

من روز پنج شنبه خود را از صبح تا ظهر در کلاس آموزشی گذراندم و رامین هم سر کار

قبل از ظهر من پیشنهاد یک افطار گرم عاشقانه را در یک سفره خانه به اقا رامین داده بودم

بعد از ظهر ساعت 2 همدیگر را دیدیم و به چهار راه استانبول رفته به قصد خرید مانتو و شلوار برای اینجانب که فقط توانستیم شلوار بخریم

ساعت 5:15 کارمون تموم شد و ما قدم زنان به سمت میدان فردوسی مکان سفره خانه سنتی

به راه افتادیم و تا ساعت 6 صبر کردیم تا در سفره خانه سنتی (که چون اماکن گیر میداد زودتر نمیتوانست مشتری بپذیرد)  باز شود

رفتیم و سفارش دادیم آش و زیتون و دوق و باقلی پلو با یه ماهی دسته بسیار خوشمزه

اونجا چایش رایگانه و من هر بار که با هم میریم اونجا از قهوه چی اونجا خواهش میکنم چای آلبالو هم به ما بده

و فکر میکنید اون قهوه چی محترم و مهربان چه کرد؟؟

چای دارچین چای آلبالو  چای معمولی ، چای آلبالوی دوباره ، چائی نبات

و فکر میکنیم من چه کردم: همشو میل کردم با کمال میل

تا ساعت 8 اونجا موندیم

بعدشم خیال خونه رفتن نداشتیم

تصمیم بر این شد که چون ماه رمضون ها خیابونها خیلی خلوته یه کم خیابون گردی کنیم بعدشم رفیم پارک ساعی پیاده روی که غذامون حضم بشه

این بود جریانات پنج شنبه 15 ماه مبارک رمضان

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/7/3 ساعت 9:22 صبح

عکس از وبلاگ خوب و جالب http://www.sinlessangel.blogsky.com

آری  باید از عشق گفت و از عشق نوشت

امروز عاشقانه ترم

امروز عاشق ترم

امروز انتظار میکشم که عشقی که به تو پیشکش میکنم بپزیری

امروز تو را ستایش گونه میخواهم

امروز مشتاقم که عشق را زمزمه کنم

اشتیاقم از روی عادت نیست

تنها عشق است عشق

چیزی که می ماند عشق من است که ریشه میدواند در قلبت

چیزی که در قلب من است ریشه هایی قطور است که گاهی باعث میشوند که درد نبودنت را بیشتر حس کنم

انها قلبم را می فشارند وقتی که نیستی

دل تنگی هجوم میآورد وقتی دلگیری

و نیرویی مرا بر آن میدارد که عذر خواهی کنم یا عذر خواهی تو را بپذیرم باشد که دستان عشق را رد نکرده باشم

این نیروئی است عظیم که تو را وادار میکند کاری را که دوست نداری انجام دهی برای اینکه من دوست دارم

این نیرو در من نیز در حال فوران است

مدام حسش می کنم

برای همین حضورت را انتظار میکشم

 

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/7/1 ساعت 8:22 صبح

در این خانه کسی نیست

این خانه تنهاست بی من و تو

این خانه بی من و تنها بی ارزش مینماید

خانه مان تاریک است بدون نور وجود

صدای خنده و صدای شیطنت های کودکانه من در آن کم است اگر نباشم

صدای لبخندهای مکرر رضایت تو و صدای بم مردانه ات تنها امید بودن در آن خانه است

دبوار خانه فقس است اگر عشقی در آن به فریاد کشیده نشود

دیوار خانه ای که عشق ندارد ویران باد که خانه نیست زندان است

و اکنون که این نوشته را می نویسم میخواهم زندانی خانه ات باشم

می خواهم اشتیاقم را فریاد بزنم

میخواهم گوشهایم را بیشتر تیز کنم و صدای خوبت را دقیقتر بشنوم

امروز روزی دوباره است

و من رویای تو رویایی دیگر

به عشق فرصت بده

به عشق فرصت میدهم که ریشه هایش را تا اعماق خانمان بدواند

به من فرصت بده دیگر باره عشق فروخورده ات را در جستجو کنم

عشق زبان واحد من و توست

بیا آن را با رمز و ایما و اشاره نگوئیم

بیا عشقمان را بی پروا بگوئیم

بیا عشق را هجی کنیم از نو

باشد که عشقمان با طراوت بماند

 

نوشته شده در صبحی توسط عاشقی صبور و کمی زودرنج برای مردی که عاشق اوست و هر لحظه او را در لابلای خاطراتش میبیند و هر لحظه ارداه کند صدای زیبایش را میشنود


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •