سلام دوستان خوبم.
امروز قراره از چیزهایی بنویسم که
میخواستم بشم و شدم و چیزهایی که براش برنامه ای نداشتم و فکر نکرده بودم و نشدم
خلاصه این بحث رو البته به شما هم
واگذار میکنم و ازتون میخوام شما هم کمی منصفانه فکر کنید ببینید همونی نیستید که
ایده آل تون بود البته منظورم اون کمال گرایی نبود که براش هیچ تلاشی نکردین مثلاً
رشته ریاضی باشین و کنکور ریاضی بدید اونوقت آرزو داشته باشید خانوم دکتر و آقای
دکتر (پزشک ) بشید نه همون هایی رو میگم که توی مسیر زندگیتون اندک سهمی درش
داشید؟ !!!!
از کودکی تا راهنمایی به بطالت گذشت
تو راهنمایی دلم میخواست دکتر بشم و
اونقدر درس نخوندم و تنبلی کردم که نمرم به حد نساب تجربی نرسید آخه من نظام قدیم
بودم اجبارا "رفیم انسانی
انسانی رو خوندم دیدم هی بد هم نیست
عشقم این بود که دانشجو بشم اونوقت مثل خل و چل ها فکر نکردم چه رشته ای و کدوم
شهر گیر داده بودم کنکور دولتی دانشگاه خوب قبول بشم
موقع انتخاب رشته هم هنوز تو رویاهام
فقط این بود که برم دانشگاه و چون تو چرت بودم انتخاب رشته خرکی کردم ولی به چیزی
که میخواستم رسیدم . به چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه گفتین به چی رسیدم
بعععععععععععععععله ما قبول رفتیم در
بهترین دانشگاه بعله همون دانشگاه که عکسش روی پنجاه تومنی چاپ میشد درسته دانشگاه
تهران انوقت چه رشته ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باستان شناسی
بعله دیگه آرزوی دخترک قبولی در
دانشگاه دولتی و خوب بود ولی در مورد رشته انتخابی تمرکز نکرده بود
بعد ما رفیم دانشگاه و از اونجایی که
شبانه قبول شده بود باید ترمی 100 هزار تومان سال 78 شهریه میدادم
یک ترم رفتیم و بعد دیدیم بابا
اینطوری ممکنه بابا و مامان ما که جز ما 4 تا بچه دیگه هم داشتن تو سختی بیافتن رگ
گردنمون زد بالا و آرزو کردیم زودتر کار خیلی خوبی پیدا کنیم و کارمند شویم نقص
آرزو رو میبینید من به کارمندی راضی بودم .
خلاصه دوستان عزیز
از همین الان گفته
باشم تا یادم نرفته دختر گاگول و خنگی هم نبودم اتفاقاً دست و پا دار هم بودم و
راستی یادم رفت از سال دوم دبیرستان هم عاشق کارمند شدن از کجا این یادم اومد که
مثل خلها سال دوم دبیرستان تشریف برم موسسه کامپیوتر اون موقع هنوز دستگاه ماشین
نویسی بود و کل تابستان در کلاس در حال تمرین تایپ بودن و دیپلم ماشین نویسی گرفتم
و سال بعدش هم که سال سوم بودم رفتم کلاس کامپیوتر و اون زمان مبانی و داس و پی تو
و ورد و زرنگار آموختم اینا رو داشته باشید قسمت جالب تر ماجرا اینجا بود که تا
رفتم دانشگاه با هر بدبختی بود توی دانشگاه کار دانشجویی گرفتم درمخزن دانشگاه
اونوقت ما خلاصه توی اون سن کم در دانشگاه کار میکردیم با ماهی 7 هزار تومان
میدونم الان تو دلتون میخندید که عجب حقوق در پیتی
ولی این فقط حقوق
ما نبود رابطه خوبی با کارمندهای دانشگاه بر قرار کرده بودم سر امتحانهای کنکور دکترا
و فوق لیسانس که دکترا راه براه توی دانشگاه ما برگذار میشد مراقب بودم (به عنوان
مترسک سر جالیز یا به عنوان رابط که سوالا رو می پخشه)
و با اینکه اون
کار حقوقش 7 هزار تومان بود یه دکترا که وای میسادیم 15 هزار تومان میگرفتیم آخراش
24 هزار تومان شده بود خلاصه با پولی که از مامانم میگرفتم و این پولا کلی الواتی
میکردیم برای خودمون داداچ.
خلاصه همچنان که
ما از روز اول دانشجویی کار دانشجویی میکردیم دنبال کار کارمندی هم بیدیم و خدا
سرشو کج کرد سمت ما گفت چه بنده گاگولیه این دختره خواسته و آرزواینقدر معمولی
باشه ما اجابت میکنیم و ما از طریق دوست یکی از کارمندای دانشگاه دریک شرکت فوق
العاده فوق العاده معتبر کارمند گشتیم تا همین الان که در خدمتون هستم هم هنوز
همون جا هستم و هنوز کارمند
کارمند
کارمند
به قول معروف کارمند شدیم و دیگه دانشگاه رفتن از اولویت
های ما رفت کنار و به جاش اولویت اول ما شد سر کار چرا بس که کشته مرده یه کار خوب
و یه حقوق خوب بیدیم ننه
و بعد هر وقت میرفتیم دانشگاه با خودمان می گفتیم کاشکی
زودتر لیسانسه رو بگیریم از شرش خلاص شیم ها
و در چشم بر هم زدنی ما لیسانسه شدیم و دیگر هیج و چون
آرزویی برای فوق لیسانس و دکترا در دفتر آرزوهای ما ثبت نشده بود ما لیسانسه شدیم
به سن ازدواج رسیدیم و حسابی هم سنش بود از 24 تا 25 سالگی
ما الاف یافتن همسری مناسب بیدیم که همسری مهربان و خوشرو و همسر دوست و غیر
سیگاری و هزار و یک معیار و با البته برایمان سطح تحصیلی شوهر مهم نبود خدایی هم
مهم نبود
باورتان نمیشود با خودم میگفتم اینقدر که من معیار برای
شوهر دارم عمراً شوهری که میخواهم را پیدا کنم می ترشیم و روی دست ننه مان باد
میکنیم ولی نه انگار جزئیات آرزو و خواسته ما هم به سمع و نظر خداوندگار رسیده بود
همان نسیبمان شد آنوقت داشته باشید عمق ماجرا را فوق دیپلم بود و ما هم که خدایی
برایمان مهم نبود به شوهری خوب رسیدیم
این اولین بار بود که درست و درمون و با جزئیات
تمرکز نموده بودیم توی آرزویمان
نامزد کردیم و قرار شد برویم مستاجری ناخودآگاه
و نه آگاهانه گفتیم کاشکی در این بی پولی خانه ای می توانسیم بخریم 50 یا 60 متری
و کاش ما را خدا آگاهانه شنید و خانه خریدم نه 40 متری و نه 70 متری دقیقاً 59
متری داید عمق فاجعه رو
و بعد از اون کم کم یاد گرفتیم چگونه خواسته
هایمان را از زندگی و از خالق زندگیمان بخواهیم بعله ما شوهری تحویل گرفتیم فوق
دیپلم الان داره لیسانس میگره و داره یه مدرک بین المللی حسابداری میگیره که هر
جای این کره خاکی رفت پول خیلی خیلی اساسی بگیره تازه خودم هم فهمیدم توی بعد مالی
خیلی قوی هستم و دوباره رفتم دانشگاه و هدفم هم دکتری است البته من از صفر رفتم
دانشگاه یعنی از اول لیسانس و ....
تازه از اون فاجعه تراین بود که مثل خل ها با
اینهمه اطلاعات درزمینه آرزوها دلم میخواست حقوق رامین جون بره بالاتر و بشه یک
میلیون و الان که کارشو عوض کرده دقیقاً یک ملیون قراره بهش حقوق بدن ای خدا من کی
یاد میگیرم
توان خودمو درست بسنجم و توان شوهری رو هم درست
بسنجمم ای خدا ای خدا
خلاصه دوستان خوب خوب خوب که دقت کنید و
اقداماتتون رو که برسی کنید می بینید که
زندگی شما رررووو به سمممت همون چیزی که خواستین هل داده
پس بیاین لااقل از این به بعد اون طوری که
واقعاً میخواید و با جزئیات کامل و صد البته با تلاش کامل ارزو کنید چرا که
به عمل کار برآید به سختدانی نیست
خدااایی اینجججوووری نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
دوستان خوبم راستش شرمنده ام که اینقدر دیر نوشتم سر گرم بچه داری بودم شدید
وقتی میگم شدید شما باید بخونید ششششششششششششششششششدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید
پری ناز ما الان 4 ماهشه و از 9 فروردین میره توی 5 ماه
خانومی شده برای خودش یه دختر سبزه و مامانی شده
توی این مدت من دانشگاه قبول شدم و ترم دو هستم (کارشناسی حسابداری) و خبری دیگر اینکه این دختر گل ما متولد 9/9/89 شد که کلی دوست داشتم تاریخ تولدشو
بچه داری و نی نی کلن خیلی مزه میده و اصلاً سخت نیست فقط زمان بره و یه کم صبوری میخواد
و دیگه ملالی نیست و خبری هم متقابلاً نیست
من پلینازم دخگل مامانی خودم
من کوکچولوام و تو شیکم مامانیم جا ممیشم
ولی وقتی هم که میخوام بیام بیرون نمیشه اینجا دیوال داره
مشت میکوبم بر دیوار
پنجه میسایم بر شکم مامان
اماااااااااااااااااااااااااااااااامممیشه
خلاصه که من الان 7ماه و نیمه که این تو اسیرم
صداها شونو میشنوم صدای خان دایی خاله ها و عمه ها و مامان بزرگامو میشنوم هی شلوغ میکنن و در مورد من حلف میزنن اونخ از خودمم ممیخوان که زودتر بیام خودم باهاشون حلف بزنم
خالم دستشو میزاره روی دیوار روبروئیم اونخ قلبون صدقه میره
خو منم دوسش دارم مامان بزلگم برام یه عالمه تی تی خوشگل خلیده تازه هه کمدم سفالش داده سبز خوش رنگ
اون یکی مامان بزرگمم هی دوستم میداره هی میگه پلیناز پلیناز
هی به مامانم سفارش میکنه مواظب من باشه خو منو دوست داره خو
یه دایی و یه عمو و یه عمه کوچلو هم دارم خو اونام منو دوست دارن
تازه مامانی گفته پلیناز عزیزه عشگه بابام هم گفته پلیناز دخگل بابا خوشگل باباست
اونخ مامانی میخواد بوسم کنه همش آخه میخواد منو ببینه
مامانی گفته یه ماه و نیم دیگه صبوری کنم بعدش میده یه خانوم دکتره درم بیاره
حالا دیگه خسته شدم از اینجا شاید وقتی بیام بیرون به خاطر اینهمه سختی که اون تو کشیدم تا مدتها زار بزنم و ونگ ونگ کنم خو
راستی بابا بزرگا رو نگفتم منو خیلی دوست دارن خیلی
تازه من الان توی یه محیط فرهنگی رفت و آمد دارم آخه مامانم هی منو می بره دانشگاهشون آخه تازه قبول شده هی میگم مامانم من که هنوز مدرسه نرفتم چرا منو میبری دانشگاه اونجا همش دختر و پسرای جوجه هستن که شلوغ میکنن و به هم شماره میدن برام بد آموزی داری گوش نمیده
منم یاد گرفتم وقتی استادشون میاد هی چرخ و فلک بازی میکنم که مامانیم درسو گوش نده خو اونم به من گوش نمیده خوب
خوابم گلفت میخوام بره بسه دیگه خدافظ
بای بای
انسانها همه چیز دارند وقتی مطمئنند همدیگر را دارند
و
هیچ ندارند وقتی میفهمند آنکه را میپنداشتند دارند ندارند.
انسانها و البته خود من و تو سر خوشیم با دلخوشی های کوچک و عاطفه ای که بین ما است
و تا میفهمیم و یا می پنداریم دیگر این عاطفه نیست احساس بدبختی بزرگی میکنیم
با عزیزی دیروز صحبت میکردم،گفت: تا کنون احساس میکردم همه چیز دارم چون همدیگر را داشتیم و من به داشتن کانونی گرم در خانواده دلگرم بودم اما اکنون احساس میکنم همه چیزهایی که نداشته ام را که هیچ همه چیزهایی که داشته ام را از دست داده ام
چه حس بدی
عزیز کوچکترش هم می گفت : ما چشم خوردیم از بس همه میگفتند خانواده ای عالی هستیم از نظر عاطفه و علاقه
و اکنون اما ......عزیزانم
همه این روزها میگذرد و زمستان هم میگذرد
و آنچه می ماند سیاهیست که بر ذغال می ماند .
صبوری باید من را تو را و او را
ولی مصرانه بر این اعتقادم که تا شقایق هست زندگی باید کرد
کاش شقایقهامان زیر پای کسی له نشود
کاش بتوانیم به سلامت از این طوفانهای سهمگین بگذریم
کاشهای زیادی هست
کااااااش
ولی امید دارم تا آمدن پرینازمان (دخترک کوچولوی در راهمان را میگویم ) همه چیز حل شده باشد و کدورتی نباشد
بماند باید شاد زیست و شادی پاس داشت
چرا که
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
** هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
خداوندا! آرامشی عطا فرما تا بپذیریم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.
شهامتی، که تغییر دهم آنچه را که می توانم.
دانشی که تفاوت آن دو را بدانم.
آمین!
...
و حالا چون خودمان داریم پدر ومادر میشویم یه حدیث جالب پیدا کردم در مورد عزت پدر و مادر
درهرحال نباید فراموش کرد پدر و مادر گنجهای بزرگی هستند که اکثر ما از درک ارزش آنها غافلیم و نمیدانیم بهواسطه احترام و احسان به آنها و بر اثر دعای خیر آنها میتوانیم چه توفیقاتی بهدست بیاوریم؛ رسول خداˆ فرمود: خاک بر سرش، خاک بر سرش،خاک بر سر کسی که پدر و مادرش یا یکی از آنها پیش او به پیری برسند و او [بهواسطه خدمت و احسان به آنها] بهشتی نشود».
حدیثى از پیامبر (ص) آمده است که شخصى خدمت ایشان آمد و عرض کرد: من به چه کسى نیکى کنم»؟
دوباره آن شخص سئوال کرد: «بعد از او به چه کسى»؟
بار سوم، آن شخص سئوال کردم: «بعد از او، به چه کسى»؟
در حدیث دیگرى، پیامبر (ص) توصیه پدر و دیگر بستگان را به ترتیب نزدیکى آنان، به ایشان فرمودند.
سلام
من، من چاقالو ، مامانی کوچولو براتون می نویسم که رفیم سونو و دکتر نابغه ما فرمودند که بچه اصلاً مهم نیست که دختر باشه یا پسر و من اینا رو چک نمی کنم و فقط از لحاظ سلامتی چک میکنم
انوقت آخرش با خواهش و التماس میپرسم بلاخره این کودک درون دخگه یا پسله میگه به احتمال قوی دختره ولی شما لطفاً یه بار دیگه بیا سونو و نرو برای خرید مایحتاج
و وقتی اینو شنیدم حرصم در اومده به خدا خوب بلاخره من الان 5 ماه رو تموم کردم و رفتم توی شیش و این کودک عزیز ما باید مشخص باشه که پسره یا دختره بریم براش لباسا و وسایل جینگیل پینگیل بخریم اصلاً هم برامون مهم نیست جنسیت چی باشه به قول مادر شوهرم که میگه : ((ای بابا توی این زمونه که پارازیت روی ماهواره برای زنان باردار مضره و خطر سقط داره و آب تهران نیترات داره و برای مادر و جنین ضرر داره و هوای تهران آلوده است و برای جنین ضرر داره باید فقط دعا کنیم که کودک جان سالم باشه))
اونوقت تنها مشکل ما اینه که خریدهای این دوره و زمونه همه دخترونه و پسرونه داره و حتی رنگ لباسها رو باید طبق جنسیت بچه بخری و تنها دلیل اصرار ما هم همینه
البته خانوم خونه که صاحب وبلاگ یه جای دنجه سونو کرده منو از روی تاریخها و علائم و فرموده اند که پسره دکتره هم میگه که احتمالاً دختره و ما را بر سر دو راهی گذاشته اند
خدا به خیر کند و زودتر مشخص شود
کودک درون ما هم از الان ناخون میکشه دست و پا میزنه و انگار میخواد شیکم ما رو باز کند و دالی بگوید یک وولی میخوره بیا و ببین از الان تکوناش حسابی قویه (بزنم به تخته بچم گل کوچیک بازی میکنه از الان)
پدر رامین هم بسی از حرف دکتره که فرموده اند بچه احتمالاً دختره خوچحاله و تو دلش قند آب میشه
اونوقت از الان که ما به این بچه کمتر از گل نمی توانیم بگوئیم خط و نشان کشیده اند که هر وقت خواستی دعواش کنی پس فردای روزگار بیا و من رو دعوا کن کتک که اصلاً قربونت برم دختر بچه ها رو نباید کتک زد و غیره
اونوقت من با خودم فکر می کنم انگار اگه پسر بود من می زدمش یا میزاشم اون بزنه
جالبه رامین که اصلاً بچه دوست نداشت حالا یک بچه بچه ای میکنه بیا و ببین
بعد به من میگه من همیشه عاشقت بودم و الان غیر از اون چون ننه بچه مایی هم دوستت دارم اگه یه روزی مادربزرگ هم بشه شاید چون مادربزرگ نوشم بیشترتر دوستم داشته باشه
خلاصه دوست جونیا التماس دعا داریم
تا بعد
اوضاع به نظر جالب نیست
هیچی سر جای خودش نیست
اعصاب مصاب تو کل خانواده بزرگ ما صفر (از کوچیک کوچیکه تا بزرگه) شامل هممنون
اوضاع معده بنده داغون یه شیشه عرق نعنا باید آویزون کنم گردنم و لحظه به لحظه بهش آنلاین باشم
اوضاع معده مامان افتضاح در حد یه خربزه باد کرده
اوضاع قیافه من که بیخود، بسی بیحال بسی دماغ چاغ و بسی پوست خراب
اوضاع مالی افتضاح
تازه اوضاع خبرهای خوش از هر نوع کساد
اوضاع دفاعی باید بگم به نظر میاد هر کدوم از ما یه وسیله جنگی به کمرمون بستیم و الانس که دوئل کنیم
غر و نق و بهونه گیری کپنی شده قسمت رامینه همش
بوی بهبود هم اصلاً از اوضاع جهان شنیده نمیشه
تنها خبر کمی تا قسمتی شاد برگشتن خواهر کوچیکه گلمه از دانشگاهش (دانشگاه پشت کوهی ) ، که اگه این اخبار کوچیک خوش رو هم نداشتیم در حد تیم میلی افسردگی از سر و رومون می بارید
بر بچه های ما بجز همین خواهر کوچیکه همه امتحان دارن و درگیر امتحانات آخه خانواده ما خیلی خیلی خانواده دانشجو پروریه همچین همه دانشجوئن بغیر از من که دانشجو قبلاًبودم و ممکنه دانشجوی ترم یکی بشم و داداش کوچیکه که سنش کفاف نمیده بره دانشگاه و بابا و مامانم (شوهری و داداشی بزرگه و خواهر ها هر دوتا دانشجوئن )
باید دم در خونه ننمون تابلو بزینم به منزل دانشجو پرور****** خوش آمدید.
اگه خدا بخواد بعد امتحانا باید کمی خوشی کنیم و به ددرهایی نه چندان دور بریم با خانواده اگه برنامه هامون با هم مچ باشه
دلم یه جای خنک میخواد
دلم یه آب سرد میخواد پامو بکنم توش
دلم حتی یه داروی فراموشی میخواد بدم هممون بخوریم و بزنیم به طبل بی عاری و کلی خوش باشیم مثل گذشته ها
دیروز روز پدر و روز مرد بود
روز همه پدرهای مهربون و زحمت کش
وقتی به چین و چروک توی چهره پدر خوب نگاه میکنم می بینم که زندگی گاهی باهاش بازی کرده گاهی اون بازی های زندگی رو ندیده گرفته و شکست خورده
ولی اوج مهربونی رو توی صورتش و حرفهاش می فهمم وقتی که زنگ می زنم و می بینم با چه خوشحالی جوابمو میده و تعارف میکنه گاهی دوست داره بیاد خونمون و از هر در سخنی و گاهی من دلم براش تنگ میشه اونقدر که زنگ میزنم میگم بیا خونه ما بیشتر ببینمت آخه شب دیروقت میاد و ما بیشتر از هفته ای یک بار همدیگه رو نمی بینیم
وای خدای من گاهی خودش زنگ میزنه و من از خجالت آب میشه میگه دلش تنگ شده و خواسته حالمو بپرسه
پدرها همه همین طورند و صد البته پدر رامین خان ما که اونم از غذای روزگار همنام پدر جان ماست و با اخلاقای بسیار مشابه
توی چشاش برق خاصی داره وقتی هر کدوم از ما رو می بینه و و لابلای حرفهاش گاهی وقتا میگه که به همه بچه هاش افتخار میکنه همیشه میگه بچه های من خدا رو شکر موفق شد و یا دارن موفق میشه همیشه میگه خوشحالم که بچه هام دارن درس میخونن و میخوان سری تو سرا در بیارن
با یه غروری گاهی میگه پز بچه هاشو به دوستاش داده
و البته فوق العاده ساکته اما پشت سکوتش هم یه دنیا حرف داره تازگیها
منظورم توی این یکی دو ساله، نگاهش عمق داره اونم بیشتر از قبل
خدا همه پدر هامون رو حفظ کنه و سایشونو از سر ما کم نکنه
که فقط حضورشون و سایه شون رو سر خانواده ها برکته و نعمت
از خدا میخوام پدرهای همه دوستان رو حفظ کنه و کاری کنه که ما هم عاقلانه تر و با احترام تر و قدر دان تر باهاشون برخورد کنیم .
و اما این روز به همه شما آقایون که به قولی پشت لباتون دیگه سبز شده ولی هنوز پدر نشدید مبارک باشه .
باور کنید که الان که دارم اینو مینویسم ناخدا گاه دلم واسه بابام تنگ شده .
بابایی بابایی خوبم دوست دارم و کاش لیاقت فرزندیتونو پیدا کنم البته منظور یه فرزند خوب بود
میدانید اینکه میگویند گرگ در لباس میش به گله حمله کرد یا حمله میکند چقدر برای عده ای سود آور بوده است !!!!!
عده ای نیز ملبس به واژگان و نگاه عاشقانه اند و این لباس آنقدر برازنده به نظر میرسد که ما خود گناه را از آنها برداشته و همه ضربات را به پای عشق می گذاریم و عشق را به جای آنها محاکمه میکنیم
آری این عشق است که باید زندانی شود و محکوم به حبس ابد
و آن ملبس ها به لباس های عاشق کش هنوز هم به ما میخندند به مایی که فریب خوردگانیم
ولی باید تلاش کرد
و نباید گذاشت عشق اسارت بکشد
تلاش کنیم و تلاش کن ذره ذره های انسانیت و مهربانی را از لابلای حرفهای نامفهوم بیرون بکشیم و تلاشی مضاعف به خرج دهیم تا انسانی درست را در شرایط درست تشخیص دهیم
ولی مطمئنم هنوز هم در این فصل مادی روشن فکر نما میشود نیم ذره ای از انسان سالاری را یافت
هر روز
هر روز که میگذرد بر این نکته واقف تر خواهیم شد که ما جز مهر و عشق هیچ نمی خواهیم
و کاش از ما نیز همین را بخواهند
عشق قربانی نمیکند مرا و تورا
و عشق به صلیب نمی کشد عاشق را
هرگز از عشق گزندی به ما نمی رسد .
اگر از کوچه خوشبخت گذشتی و عشق را عشق بی قید را دیدی عزیز بدارش و بدان به اندازه دنیا ارزشمند است به خانه ات مهمانش کن
عشق به دنبال همه انهایی است که بدنبالش هستند
دنبالش بگرد
الان نزدیک سه ماهه که گذشته و من از یک ماه و نیم پیش مداوم حدود هفته ای دو الی سه شب خواب نی نی می بینم و حتی توی خواب هم دلم قیلی ویلی میره براش
یه یکی از دوستام داشتم اینو میگفتم که مدام دارم خواب نی نی می بینم گفت خیلی طبیعیه با این خوابها برای پذیرش نی نی بیشتر و بیشتر آماده میشی و مهرش به دلت میشینه و گفت که خودشم همین حال رو داشته و مدام خواب
می دیده
از نظر جسمی بد نیستم فقط بیشتر وقتا کمردرد دارم آخه من قوس کمر داشتم و الان هر روز داره قوس کمرم بیشتر و بیشتر میشه آخه هر چی شکمم بزرگتر میشه قوس کمرم هم انگار داره بیشتر میشه
از نظر غذا تقریباً کمی بیشتر شده ولی از نظر میوه مثل فیل هستم
گاهی اونقدر گشنم میشه که میگم الان وسط خیابون غش میکنم انگار سه چهار روزه هیچی نخوردم در حالی که 3 ساعت پیش ناهار خوردم
دکترم گفته نباید زیاد وزن اضافه کنی و گفته هر وقت که گشنت شد موز بخور و تخم مرغ آپ پز هر چند تا که دلت خواست
ولی نون و برنجت رو اصلاً نخور ولی مگه میشه تازه گفته تا آخر کار هم باید فقط 7 کیلو اضافه کنی واقعاً هر وقت برنج و نون میخورم عذاب وجدان دارم
رامین همسر هم هوامو داره هوار تا ولی کلاً کمی حساس تر شدم
دلم میخواد زودتر این 6 ماه باقی مونده هم بگذره و نی نی رو ببینم میخوام ببینم چه شکلیه ولی برام مهم نیست که دختر باشه یا پسر فقط استرس دارم که سالم باشه هیچی از خدا جز سلامتیش نمی خوام
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]