سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن سنگ لغزنده ای که گامهای دانشمندان بر آن استوار نمی ماند، آز است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----637262---
بازدید امروز: ----15-----
بازدید دیروز: ----61-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 88/6/1 ساعت 8:42 صبح

توی این مدت دو سه سفر داشتیم

یکی طالقان

دومی شمال (نمک آبرود و عباس آباد و کلاردشت) با فک و فامیل

سومی شمال (نمک آبرود  رامسر ، جواهر ده ) دو تایی

از سفر اول باید بگم که شب رسیدیدم و از هوای خنک و عالی طالقان لذت بردیم

در مورد سفر دوم هم که با خانواده رامین اینا دو تا دائیاش و پدر بزرگ و مادربزرگش بودیم سفر خیلی خیلی خوبی بود و نمک آبرود هم رفتیم ویلای یکی از دوستان پدر بزرگش که خیلی مرد خوب و ماهی بود خانوادش آمریکا بودن و ایشون تنها زندگی میکرد روی هم رفته خوش گذشت فقط چون تعداد زیاد بود کمی بی نظمی تو ساعات حرکت بود و کمی بی نظمی تو بیدار شدن از خواب

و این باعث شد تقریباً از سه روز اونجا فقط در حد 2 روز استفاده کنیم و کلی پرت زمانی داشتیم

تو سفر سوم که خودمون بودیم نمی دونید چقدر خوش گذشت شب رو تو  نمک آبرود (چهارشنبه شب) موندیم

صبح زود بیدار شدیم و وسایل رو جمع کردیم و خواستیم بریم ساحل همتون می دونید که ساحل نمک آبرود زیاد تمیز نیست تصمیم گرفتیم بریم ساحل هتل آزادیش البته قبلاً‏نرفته بودیم و یهو دیدیم رو کیوسک نگهبانیش نوشته بازدید برای عموم آزاد است ورودیش هم خیلی خوب بود 2000 تومن

ولی عجب ساحل تمیز و خوبی داشت و تازه کلی چمن کاری و درختهای خوشگل که خودش به تنهایی دیدن داشت بهتون پیشنهاد میکنم حتماً برید و ساحل و طبیعتشو ببینید.

 و ظهر رفیم به سمت رامسر و از اونجا به سمت جواهر ده رفتیم جاده خیلی خیلی خوشگلی داشت توی اینترنت که سرچ کرده بودیم آدرس یه رستوران رو داده بود تو جواهر ده که غذاش خیلی خوبه ما هم با کلی امید و آرزو رفتیم  رستوران تخت جمشید داخل ولی یه پسر بچه اونجا بود خیلی خیلی بد اخلاق و گنده دماغ بهش گفتیم میرزا قاسمی دارین؟؟؟؟

یکهو با حالت دعوا : نداریم آقا نداریم

رامین پرسید برگشتنی بیایم دارید؟؟

پسره : نه آقا نداریم اصلاً نداریم هیچی نداریم

من : خوب حالا دعوا که نداریم میشه بپرسیم چرا ندارید ؟؟؟

پسره : مگه نمی دونی پس فردا ماه رمضونه ؟؟؟؟

حالا فکر کنید اون روز تازه 5 شنبه بود گفتم خوب چه ربطی داره شنبه به الان

پسره :‏ بخشنامه کردن بخشنامه کردن دیگه برید برید

و من و رامین توی دلمون گفتیم واقعاً چقدر بی کلاس و بی ادب بعضیا بزرگ شدن اخه پسر خوب (پسره 13 ساله بود حدوداً باباشم اونجا بود) حتی اگه هیچی نداری روی خوش هم نداری؟؟؟؟؟ یه ذره انسانیت هم نداری ؟؟؟؟ مهمون دوستی هم نداری ؟؟؟؟؟

خلاصه کلی از رفتارش زده شدم و گفتم اگه بعدها اینجا طلا هم بریزند امکان نداره دیگه بیام اینجا ، من که میخوام پول بدم چرا نرم جایی که کمی احترام داشته باشم و مودب باشن

راستی پشت این کافه یه آبشار خوشگل هست که ما فرداش رفتیم و مثل روز برام روشن شد که صاحب های این رستوران اصلاً ادب ندارن فراداش که رفتیم تو راه برگشت بودیم به سمت رامسر که من گفتم رامین جان بیا بریم آبشارشو ببینیم همین طور رفتیم بالا و کلی عکس های خوشگل خوشگل انداختیم و داشتیم که بر می گشتیم یکهو سگ پاسبان رستوران شروع کرد به پارس کردن من راستش خیلی ترسیدم بعد با شوخی و خنده رو به سگه داد زدم وووووای ترسیدم ؟؟!!!!

حالا فکر کن من رو به سگه با خنده  یکهو یه سبیل کلفتی از اون بالا خوب حالا چیکار کنم که ترسیدم نگاه کردم دیدم صاحب بی تربیت کافه است بهش گفتم من که به شما نگفتم

و کلی زرت و پرت کرد که به ما چه که ترسیدی و اینا گفتم رامین اینا به سگشون اینو بگی پاچه می گیرین به خودشون بگی که دیگه هیچی

خلاصه این ماجرای ادب و نزاکت و جذب مشتری بعضی از رستورانهای ماست که به جای جذب مشتری دفعشون میکنن

خلاصه روز پنج شنبه که گفت ما غذا نداریم رفتیم جلو تر رستوران عمو رجب چه رسوران با کلاسی بود

یه فضای بزرگ که دور تا دورش رو اتاقک های کوچیک ساخته بودن که مسافرا دارای یه حریم خصوصی باشن بنای چوبی رستوران هم دو طبقه بود و هر طبقه هم 14 یا 16 تا اتاقک توش در آورده بودن و فرش و پشتی و هر خانواده تو یکی از این اتاقک ها می نشست و سفارش غذا میداد چه غذاهای خوش مزه ای هم داشت گارسوناش دستاشون باز کرده بودن و روی هر دست 8 تا بشقاب غذا می آوردن باورتون میشه خیلی نمکی بود .

غذا هم باقالی قاتق و میرزا قاسمی و زیتون پروده خوردیم

و رفتیم به سمت خود جواهر ده و شب رو همون جا موندیم چه مهی بود روبرو رو از بالای کوه یه حجم سفید می دیدیدم اصلاً پائین معلوم نبود همون اول ورودی ده بالای کوه یه رستوران هست تنها رستوران بالای کوهشه من خیلی از اونجا خوشم اومد و از رامین خواستم با صاحب رستوران صحبت کنه و یکی از آلاچیق هاشو اجاره کنیم تا شب رو همون جا بالای کوه بخوابیم و ما دو تا آسمون جل همین کار رو هم کردیم خیلی خوش بگذشت

اینم عکس چادرمون زیر آلاچیق تو جواهر ده  خدایی سلیقه ما دو تا رو حال می کنید

 

فرداش هم برگشتیم به سمت رامسر و رفتیم ساحلش و بعدشم نمک آبرود و جاده چالوسو خونه

اصلاً هم جاده شلوغ نبود .


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •