سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گناهى که پس از آن مهلت دو رکعت نماز گزاردن داشته باشم مرا اندوهگین نمى‏دارد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----637180---
بازدید امروز: ----70-----
بازدید دیروز: ----8-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/11/24 ساعت 11:43 صبح

روزهای سخت رو به انزوال است

روزهای سخت بی تو بودن

روزهای دویدن های مکرر و نرسیدن های پیاپی به مقصد

آری همه روزهای سخت رو به انزوال است

چشمانم هنوز خسته است و دستانم هنوز سرد

 هنوز باور ندارم که سختی به پایان رسیده است

و پاهایم شاید توانی برای جلو رفتن بیشتر نداشته باشد

دارد خوابم میبرد میخواهم بخوابم اما

اما

تلنگری مدام و مکرر مرا میخواند که همراه من!!!

اکنون موقع خواب نیست برخیز و با من به کمی جلو تر بیا آنجا مامنی که آرزویش را داشتی ساخته و پرداخته کرده ام برای حضورت

و من با چشمانی نیمه باز به تو مینگرم که با لبخند و مهر روبرویم ایستاده ای

آرام پلک میزنم و میگویم توانی نیست مرا

خسته ام خسته

خوابم میآید رهایم کن

بگذار لختی بیاسایم اکنون نمیتوانم ، برای رسیدن به هدف ،آنقدر دویده ام که دیگر طاقت راه رفتنم نیست

اما انگار تو نمیخواهی از این لحظه بگذری

به ناچار قد خم میکنی و سعی میکنی مرا از زمین بلند کنی

میگوئی : به من تکیه  من تو را به آنجا خواهم برد حتی اگر قرار باشد تمام وزن تو را بر دوش بکشم و حتی اگر قرار باشد برای رساندن تو به آنجا از خود بگذرم

بلند شو

اما من همچنان خسته ام

و تو مرا بر دوش میکشی (تمام خستگی های مرا، تمام وزن جسم و روح مرا ، و تمام حرفهائی را که چون خسته ام به زبان میآورم و هیچ نمی گوئی هیچ)

و من متعجب و بسیار خوشجال در دلم تو را میستایم

تو را برای صبرت و برای عشقی که من ارزانی میداری بی هیچ چشمداشتی میستایم

تو را برای همه درکت از خستگی من میستایم

و تو را برای تمام عمر دوست میدارم

و تو با لبخندی بر لب درحالی که آثار خستگی بر چهره ات پیداست به جلو در حرکتی و گاهی با من سخنی از عشق میگوئی و گاهی در برابر سخنان خسته ی خسته کننده ام به احترام عشق سکوت میکنی و البته خوب میدانی مرا نیز عشق تو در سر و دل است اما

اکنون تلاش زیاد مرا از پای درآورده است و شاید زمانی دیگر من نیز نیروئی تازه از وجود نازنین تو بگیرم و عشق را دوباره با صدائی بلند تر فریاد کنم اکنون اما ای عزیز بر من خرده مگیر دستان بزرگت دستان کوچک مرا نوازش میکند و دل بزرگت این کوچک دلی مرا میبخشد دستان مهربانت مهر را در وجود من بر خیزانده است

آه گوئی حالم بهتر است

عزیزم بگذار خودم قدم بر دارم و دستان مهربانت را با عشق بفشارم و با چشمانم تو را ستایش بار بنگرم

دوستت دارم بیشتر از همه چیز بیشتر از همه کس


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •