مینا سعی میکرد هر روز بره عیادت آقای فهیم و مادرش هم گاهی اونو همراهی میکرد .
مینا احساس میکرد که باید به دیدنش بره چون اون هیچکسو توی این دنیا نداشت و با وضع بد روحیش هم صلاح نبود زیاد احساس تنهائی بکنه
بعد از 5 روز قرار بود فهیم مرخص بشه مینا از صبح زود رفته بود بیمارستان مادر مینا هم رسید و اومد داخل اتاق فهیم و بعد از سلام و علیک و احوال پرسی به فهیم گفت: آقای فهیم فکر میکنم صلاح نیست که توی خونه تنها باشید به نظر من بهتره بیائید توی خونه خودتون توی کوچه ما اینطوری ما هم میتونیم یه مقدار سوپی آشی درست کنیم و بهتونم سر بزنید
فهیم گفت شما لطف دارید خانوم شکوهی ولی من اونجا راحت نیستم
مادر مینا با تعجب گفت : آخه چرا آقای فهیم
فهمیم گفت : اونجا بهترین خاطرات زندگیم رقم خورده از کودکی اونجا بزرگ شدم و اونجا هم ازدواج کردم اونجا با همسرم زندگی کردم و اونجا کودکم به دنیا اومد.
مادر مینا آهی کشید و گفت : آقای فهیم گذشته ها گذشته و ما نباید امروز و فردا مونو خراب کنیم چون نمیخواهیم یاد روزای گذشته بیافتیم . شاید اینکه هنوز به آرامش نرسیدید همین فرار از خاطرات گذشته باشه
شما از جائی که بهش تعلق دارید فرار میکنید غافل از اینکه به خاطر فرارتون خاطرات تلخ ول کن شما نیستن در حالی که اگه می موندین و مبارزه میکردین میدیدید که زندگی چه جوری باهاتون راه میاد
فهیم گفت : آخه مادر جان من طاقتشو ندارم که با خلاء همه اون خاطرات روبرو بشم
و مادر مینا گفت: امتحان کن پسرم امتحان کن 2 ماه حتی اگه سخت ترین لحظات عمرت باشه تحمل کن امتحانش ضرری نداره فقط قول بده قبل از دو ماه از اونجا نری و فهیم پذیرفت
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]