شاهزاده قصه های من
روزگار همچنان میگذرد و من روز به روز بیشتر تو را در دشت عشقم ملاقات میکنم .
سوار بر اسبیم .
با هم مسیری را با دو اسب مجزا اما کنار هم میپیمائیم .
سبزه زار زندگیمان دارای گلهای فراوانی شده است ما با عشق گلها را شکوفا کردیم و با اشک شوق آبشان دادیم
ما در این راه صخره های کوچکی میبینیم ما از روی آن میپریم و یا آن را دور میزنیم
آری سختی ها را با هم رد میکنیم بی آنکه به زمین بیافتیم
گاهی فرشی از عاطفه کنار جویبار محبت پهن میکنیم و کنار هم استراحت میکنیم
پاهایم را در آب آن میگذارم چقدر خنک و آرامش بخش
هنوز کوههائی پیش رو داریم باید کوه نوردی بیاموزیم
آری باید بیاموزیم دره های صعب العبور را چگونه بپیمائیم با کمک هم
البته میدانیم پشت کوه باغی زیباست میوه خواهیم دید در آن باغ
باری درختان باغمان را باید هر از چندگاهی حرص کنیم
از محصول باغمان ، مقداری به دیگران خواهیم داد و به جای آن چیزی خواهیم گرفت
شاه من آری آن موقع تو شاه سرزمین خواهی بود و من ملکه همسر شاهی زیرک و مهربان
میخواهم صبر کنم آری میخواهم کنارت بمانم و تا رسیدن به کوهها لحظه شماری کنم
چرا که میدانم پشت کوه چیست
راهی دراز در پیش است دستم را بگیر
دستان گرمت نمیگذارد سرما را حس کنم
دستانت را به من بده
دستانت را به ...
* به بایگانیم هم ممنون میشم سر بزنید البته جسارت نباشه اگه دوست دارید
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]