سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در دلش، دانه خردلی از تعصّب باشد، خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلی برانگیزد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----637799---
بازدید امروز: ----4-----
بازدید دیروز: ----7-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
پنج شنبه 90/1/25 ساعت 3:20 عصر



سلام دوستان خوبم.



امروز قراره از چیزهایی بنویسم که
میخواستم بشم و شدم و چیزهایی که براش برنامه ای نداشتم و فکر نکرده بودم و نشدم



خلاصه این بحث رو البته به شما هم
واگذار میکنم و ازتون میخوام شما هم کمی منصفانه فکر کنید ببینید همونی نیستید که
ایده آل تون بود البته منظورم اون کمال گرایی نبود که براش هیچ تلاشی نکردین مثلاً
رشته ریاضی باشین و کنکور ریاضی بدید اونوقت آرزو داشته باشید خانوم دکتر و آقای
دکتر (پزشک ) بشید نه همون هایی رو میگم که توی مسیر زندگیتون اندک سهمی درش
داشید؟
!!!!



از کودکی تا راهنمایی به بطالت گذشت



تو راهنمایی دلم میخواست دکتر بشم و
اونقدر درس نخوندم و تنبلی کردم که نمرم به حد نساب تجربی نرسید آخه من نظام قدیم
بودم اجبارا "رفیم انسانی



انسانی رو خوندم دیدم هی بد هم نیست
عشقم این بود که دانشجو بشم اونوقت مثل خل و چل ها فکر نکردم چه رشته ای و کدوم
شهر گیر داده بودم کنکور دولتی دانشگاه خوب قبول بشم



موقع انتخاب رشته هم هنوز تو رویاهام
فقط این بود که برم دانشگاه و چون تو چرت بودم انتخاب رشته خرکی کردم ولی به چیزی
که میخواستم رسیدم . به چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه گفتین به چی رسیدم



بعععععععععععععععله ما قبول رفتیم در
بهترین دانشگاه بعله همون دانشگاه که عکسش روی پنجاه تومنی چاپ میشد درسته دانشگاه
تهران انوقت چه رشته ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



باستان شناسی



بعله دیگه آرزوی دخترک قبولی در
دانشگاه دولتی و خوب بود ولی در مورد رشته انتخابی تمرکز نکرده بود



بعد ما رفیم دانشگاه و از اونجایی که
شبانه قبول شده بود باید ترمی 100 هزار تومان سال 78 شهریه میدادم



یک ترم رفتیم و بعد دیدیم بابا
اینطوری ممکنه بابا و مامان ما که جز ما 4 تا بچه دیگه هم داشتن تو سختی بیافتن رگ
گردنمون زد بالا و آرزو کردیم زودتر کار خیلی خوبی پیدا کنیم و کارمند شویم نقص
آرزو رو میبینید من به کارمندی راضی بودم
.



خلاصه دوستان عزیز



از همین الان گفته
باشم تا یادم نرفته دختر گاگول و خنگی هم نبودم اتفاقاً دست و پا دار هم بودم و
راستی یادم رفت از سال دوم دبیرستان هم عاشق کارمند شدن از کجا این یادم اومد که
مثل خلها سال دوم دبیرستان تشریف برم موسسه کامپیوتر اون موقع هنوز دستگاه ماشین
نویسی بود و کل تابستان در کلاس در حال تمرین تایپ بودن و دیپلم ماشین نویسی گرفتم
و سال بعدش هم که سال سوم بودم رفتم کلاس کامپیوتر و اون زمان مبانی و داس و پی تو
و ورد و زرنگار آموختم اینا رو داشته باشید قسمت جالب تر ماجرا اینجا بود که تا
رفتم دانشگاه با هر بدبختی بود توی دانشگاه کار دانشجویی گرفتم درمخزن دانشگاه
اونوقت ما خلاصه توی اون سن کم در دانشگاه کار میکردیم با ماهی 7 هزار تومان
میدونم الان تو دلتون میخندید که عجب حقوق در پیتی



ولی این فقط حقوق
ما نبود رابطه خوبی با کارمندهای دانشگاه بر قرار کرده بودم سر امتحانهای کنکور دکترا
و فوق لیسانس که دکترا راه براه توی دانشگاه ما برگذار میشد مراقب بودم (به عنوان
مترسک سر جالیز یا به عنوان رابط که سوالا رو می پخشه)



و با اینکه اون
کار حقوقش 7 هزار تومان بود یه دکترا که وای میسادیم 15 هزار تومان میگرفتیم آخراش
24 هزار تومان شده بود خلاصه با پولی که از مامانم میگرفتم و این پولا کلی الواتی
میکردیم برای خودمون داداچ.



خلاصه همچنان که
ما از روز اول دانشجویی کار دانشجویی میکردیم دنبال کار کارمندی هم بیدیم و خدا
سرشو کج کرد سمت ما گفت چه بنده گاگولیه این دختره خواسته و آرزواینقدر معمولی
باشه ما اجابت میکنیم و ما از طریق دوست یکی از کارمندای دانشگاه دریک شرکت فوق
العاده فوق العاده معتبر کارمند گشتیم تا همین الان که در خدمتون هستم هم هنوز
همون جا هستم و هنوز کارمند



کارمند



کارمند



به قول معروف کارمند شدیم و دیگه دانشگاه رفتن از اولویت
های ما رفت کنار و به جاش اولویت اول ما شد سر کار چرا بس که کشته مرده یه کار خوب
و یه حقوق خوب بیدیم ننه



و بعد هر وقت میرفتیم دانشگاه با خودمان می گفتیم کاشکی
زودتر لیسانسه رو بگیریم از شرش خلاص شیم ها



و در چشم بر هم زدنی ما لیسانسه شدیم و دیگر هیج و چون
آرزویی برای فوق لیسانس و دکترا در دفتر آرزوهای ما ثبت نشده بود ما لیسانسه شدیم



به سن ازدواج رسیدیم و حسابی هم سنش بود از 24 تا 25 سالگی
ما الاف یافتن همسری مناسب بیدیم که همسری مهربان و خوشرو و همسر دوست و غیر
سیگاری و هزار و یک معیار و با البته برایمان سطح تحصیلی شوهر مهم نبود خدایی هم
مهم نبود



باورتان نمیشود با خودم میگفتم اینقدر که من معیار برای
شوهر دارم عمراً شوهری که میخواهم را پیدا کنم می ترشیم و روی دست ننه مان باد
میکنیم ولی نه انگار جزئیات آرزو و خواسته ما هم به سمع و نظر خداوندگار رسیده بود
همان نسیبمان شد آنوقت داشته باشید عمق ماجرا را فوق دیپلم بود و ما هم که خدایی
برایمان مهم نبود به شوهری خوب رسیدیم



این اولین بار بود که درست و درمون و با جزئیات
تمرکز نموده بودیم توی آرزویمان



نامزد کردیم و قرار شد برویم مستاجری ناخودآگاه
و نه آگاهانه گفتیم کاشکی در این بی پولی خانه ای می توانسیم بخریم 50 یا 60 متری
و کاش ما را خدا آگاهانه شنید و خانه خریدم نه 40 متری و نه 70 متری دقیقاً 59
متری داید عمق فاجعه رو



و بعد از اون کم کم یاد گرفتیم چگونه خواسته
هایمان را از زندگی و از خالق زندگیمان بخواهیم بعله ما شوهری تحویل گرفتیم فوق
دیپلم الان داره لیسانس میگره و داره یه مدرک بین المللی حسابداری میگیره که هر
جای این کره خاکی رفت پول خیلی خیلی اساسی بگیره تازه خودم هم فهمیدم توی بعد مالی
خیلی قوی هستم و دوباره رفتم دانشگاه و هدفم هم دکتری است البته من از صفر رفتم
دانشگاه یعنی از اول لیسانس و ....



تازه از اون فاجعه تراین بود که مثل خل ها با
اینهمه اطلاعات درزمینه آرزوها دلم میخواست حقوق رامین جون بره بالاتر و بشه یک
میلیون و الان که کارشو عوض کرده دقیقاً یک ملیون قراره بهش حقوق بدن ای خدا من کی
یاد میگیرم



توان خودمو درست بسنجم و توان شوهری رو هم درست
بسنجمم ای خدا ای خدا



خلاصه دوستان خوب خوب خوب که دقت کنید و
اقداماتتون رو که برسی کنید می بینید که
زندگی شما رررووو به سمممت همون چیزی که خواستین هل داده



پس بیاین لااقل از این به بعد اون طوری که
واقعاً میخواید و با جزئیات کامل و صد البته با تلاش کامل ارزو کنید چرا که



به عمل کار برآید به سختدانی نیست



خدااایی اینجججوووری نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!






    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •