![]() |
![]() |
امروز یه مطلب یه جا خوندم خیلی باحال بود کلی خوشم اومد. عینش و کپی می کنم می زارم شماها هم بخونید و بدونید که باید رای بدید و با رای ندادن مشکلی حل نمیشه:
کوکب خانم» را تقریبا همه به یاد دارند. همان زن کدبانوی روستایی که توی درس کلاس دوم دبستان بود و زن «پاکیزه و باسلیقهای» بود. به حیواناتش به موقع غذا میداد، نیمروهای خوشمزه میپخت و خانهاش مثل گل تمیز بود.... حالا سن و سالی از «کوکب خانم» گذشته. خسته است و بیحوصله و از همه بدتر ناامید و دلگیر. او دیده که زمینهای روستا چطور توی این سه چهار ساله خالی از درخت شدهاند. او دیده که پرتقالهای خوشطعم روستا، جایشان را به پرتقالهای غریبه مصری و آفریقایی دادهاند. او دیده که آدمهایی آمدهاند و فقط برایش حرف زدهاند و هیچ کاری نکردهاند. اینها و خیلی چیزهای دیگر باعث شده تا کوکب خانم آن زن پر از انرژی پایش را کنار بکشد. او که روزهای انتخابات همیشه نفر اولی بود که ساعت هشت صبح توی مسجد محل بود، میگوید: «نمیخوام مادرجون... بسمه... اون دور قبل گفتن به ]...[ رأی بده دادم... حالا مگه چی شد؟... دیگه جونش رو ندارم.»
«حسن» نوه کوکب خانم، همه راهها را رفته تا او را راضی کند رأی بدهد. اما کوکب خانم از خر شیطان پایین نمیآید. حق هم دارد؛ او میگوید: «من به ]...[ رأی نمیدهم که انتخاب نشود.» و هیچ کس هم نمیتواند به کوکب خانم حالی کند که آرای خاموش یعنی چی و مشارکت حداکثری چه معنایی دارد. کوکب خانم را چه به این حرفها؟ او روزگارش را میبیند و از قوانین انتخابات هم چیزی سردرنمیآورد.
حسن گیج شده، چهکار باید بکند؟ او باید زبان «کوکب خانم» را پیدا کند.
حسن مدتهاست که سر ماجرای خواستگاریاش از «نرگس» با کوکب خانم بگو مگو دارد. حسن بدجوری گلویش پیش نرگس گیر کرده، اما «کوکب خانم» حاضر نیست به خواستگاری او برود و میگوید که آنها وصله تنشان نیستند. حسن پیشنهاد میدهد که یک جمعی از قوم و خویشها بیایند و در اینباره نظر بدهند. اگر نظر بیشتر آنها این بود که این وصلت سر نگیرد، حسن برای همیشه نرگس را فراموش میکند، اما اگر بیشتر آنها با این عروسی موافق بودند، کوکب خانم هم رضایت بدهد. کوکب خانم قبول میکند و بعد از جروبحثهای فراوان این آدمها شب جمعه دعوت میشوند که به خانه کوکب خانم بیایند:
حاج آقا رحمانی، زبیده خانم، کربلایی حیدر، ممد آقای مجتهدی، خانم گل براتی، فرخندهخانم، جعفرخان، ملوک خانم اخوان، مش سید و اشرف.
اینکه این 10 نفر با هم چه نسبتی دارند و اساسا چه نسبتی با کوکب خانم و حسن دارند، بماند. فقط همینقدر بدانید که همهشان از معتمدین روستا هستند. کوکب خانم اصرار داشت که پنج نفر مرد باشند و پنج نفر زن. نه اینکه کوکب خانم فمنیست باشد، نه... او یک چیز را خوب میداند. او میداند که زنها هر پنج نفرشان - بیبرو برگرد - به سرنگرفتن این ازدواج رأی میدهند. پس نصف راه را از الان رفته. میماند یک نفر دیگر. یعنی اگر بتواند یکی از مردها را راضی کند که او هم با این وصلت مخالفت کند، حسن باید به قولش وفا کند و دور نرگس را خط بکشد. کوکب خانم خیالش جمع است که جعفرخان چشمش به دهان کوکب خانم است و روی حرفش حرف نمیزند.
کوکب خانم آن شب سنگ تمام میگذارد و غذای مفصلی تهیه میبیند برای 12 نفر. خودش، حسن و 10 نفر مهمان. اما او نمیداند که حسن کاری کرده که خانم گل براتی و زبیده خانم و ملوک خانم اخوان به مهمانی نیایند. (شرح اینکه چهکار کرده، ماجرا را طولانی میکند و بماند برای یک وقت بهتر!) به هر حال از 10 نفر، هفت نفر میآیند. دو تا زن، پنج تا مرد، حسن و کوکب خانم یک به یک حرفهایشان را میزنند. طبق پیشبینی کوکب خانم، زنها با او موافق هستند و جعفرخان هم به جمع آنها میپیوندد. اما مردان دیگر طرف حسن را میگیرند و کوکب خانم در عین ناباوری سه به چهار بازی را میبازد.
آن شب بعد از رفتن مهمانها کوکب خانم بنای گلایه را گذاشت از ملوک خانم و زبیده خانم و خانم گل براتی که اگر آمده بودند، ماجرا چیز دیگری میشد.
اینجا بود که حسن گفت: «حالا فهمیدین اگر نیاین تو انتخابات شرکت کنین، چه اتفاقی میافته؟»
کوکب خانم تازه ماجرا را فهمید و حسن هم گفت که همه این ماجراها نقشه بوده تا او بفهمد که چقدر مهم است که بیاید و رأی بدهد، وگرنه او مدتهاست که فهمیده نرگس به درد او نمیخورد. کوکب خانم از آن شب تا الان هرجا که مینشیند، از لزوم شرکت در انتخابات میگوید و همه زنهای محل را هم راضی کرده که با وجود همه دلخوریها بیایند و توی انتخابات شرکت کنند.
نکته: شاید این قصه به نظرتان کودکانه بیاید. اما باور کنید برای عدهای باید ماجراها را تا این حد ساده کرد. اگر توی فامیل و محل کوکب خانمی دارید که نمیخواهد توی انتخابات شرکت کند، برایش این قصه را تعریف کنید لطفا.
به نقل از وبلاگ http://souzan59.persianblog.ir
چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
پلینازم من
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
احوال نامه
اوضاع نامه ای مشوش
روز پدر
عشق
بازم دارم خواب میبینم
تولدانه مادرانه
شیپوری چی خبری آورده
عید مبارکی
همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
[عناوین آرشیوشده]
![]() |
![]() |