سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای عایشه ! فروتن باش که خداوند متعال، فروتنان را دوست می دارد و گردن کشان را دشمن می دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----637153---
بازدید امروز: ----43-----
بازدید دیروز: ----8-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/23 ساعت 11:10 صبح

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

 

با تو هستم با تو که سلام دوباره مرا جواب دادی

مهربان آری با توام که تفکر روئیدن را درمن زنده نگه میداری

و هر روز باعث میشوی شوق جوانه زدن در من بیدار گردد

 از تو که در سرمای زمستان گرمای امید را با خود همراه داری

ما از ازل نام هم را بر لب داشتیم و غم عشق در دل

و میخواهیم تا ابد این عشق را پاس بداریم

دوستت دارم

تا ابد

تا به نهایت

در غم و شادی من خواهی بود دوستت خواهم داشت

میخواهیم برایت یک فال حافظ بگیرم

این هم آدرس فال حافظ برای دوستان عزیز

http://www.falgoo.com/index.asp?ClassID=fal-hafez/fal-hafez

و اینم انواع طالع بینی: هندی،مصری،درخت ،ماهها و .... و انواع فال: حافظ ، انبیا، گلبرگ ، قهوه و ... رو داره خوش باشید

http://www.falgoo.com/home.asp


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 85/8/22 ساعت 11:55 صبح

 

ما باز عشقی نو حس کردیم

مهر را بر زبان راندیم و محبت را نثار کردیم

ما دیروز درسی جدید از آموزگار زندگی گرفتیم

ما دیروز عشمان در الک ریختیم و ناصافی های آن را زدودیم

راستی درس خوبی بود دیروز : اینکه گاهی همان چیزی که بر زبان جاری میکنیم منظور ما نیست .

و یا حتی گاهی همان که درک میکنیم منظور گوینده نیست

گاهی برای اثبات عشق جنگیده ایم و در آخر نه تو برده و نه من

نه من باخته ام و نه تو

بلکه تنها به عشق رسیدیم و غنیمت من و تو از این جنگ عشق بوده

مهربان خوبم بیا واضح تر بگوئیم و بشنویم (هر دومان)

باشد که لحظات ما عاشقانه تر این بگذرد

عزیز دلبندم لحظه های تنهائیم تو را فریاد میکنند و شوق دیدارت دارد مرا میکشد

منتظرت هستم

دوستت دارم

 

 

از طرف دختر لوس بابائی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 85/8/21 ساعت 10:54 صبح

گاهی چقدر زود افکارم با حرفی آشفته میشود

گاهی نباید به فکری نادرست فکر کرد

میشد که من تا صبح افکاری مریض نداشته باشم

نباید بیهوده ساعات زندگیم را با غصه های بیهوده بگذرانم

خداوندا ما را ببخش

 به ما در ادامه زندگی کمک کن

میدانم که جزء بندگان خوبت نیستم . میدانم هنوز نیاموخته ام که با افکار منفی مقابله کنم

و این را نیک میدانم که تو بر ضعفهایم آگاهی .

خدایا خداوندا آری من اشتباه کرده ام تو بر اعمال و رفتار بندگانت واقف تر از مائی و هیچ نمیگوئی و ما که هیچ اطلاعی از هیچ چیز نداریم ...

نا خواسته در ذهنمان کسی را محکوم و کسی را تبرئه میکنیم

 گاهی کسی از جان و دل دوستمان دارند و ما نمیدانیم

گاهی کسی از نزدیکان به خاطر ما زحماتی میکشد ولی ما عجولانه دلیلی دیگر برای آن
 می یابیم

 کمکم کن که بیاموزم که حتی اگر میدانم نگویم چه برسد به اینکه هیچ نمیدانم و نمیتوانم هم بدانم

یاد این داستان ابراهیم ادهم افتادم

ابراهیم ادهم و دوستانش به دنبال غذا رفتند و برای شب با هم قرار گذاشتند که موقع شام همدیگر را ببینند دوستان ابراهیم غذئی یافتند غذا را کامل خوردند و ساعتها از بی فکری ابراهیم سخن گفتند که حتماً جائی چیزی پیدا کرده و تنها خودره و برای او هیچ غذائی نگذاشتند  و بعد هم خوابیدند

از طرفی ابراهیم در بدر گشت و نانی پیدا کرد و داشت از هوش میرفت ولی از نان نخورد چون به خرابه ای که در آن سکونت داشتند رسید دید همه دوستانش خوابیده اند با خود گفت دوستان بیچاره من از گرسنگی خوابیده اند

همه را بیدار کرد و گفت دوستان بیدار شوید من یک نان پیدا کردم آوردم که با هم بخوریم

و دوستان سخت گریستند که ای ابراهیم ما در مورد تو بد کرده ایم و بد گفته ایم

و با خود گفتند ما چگونه فکر کردیم و او چگونه

 

خدایا ما را در عشقمان ثابت قدم تر از قبل کن


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/8/20 ساعت 2:17 عصر

از همه دوستان متشکرم که موضوعات این وبلاگو دنبال میکنن

و از دوستانی که برای اولین بار به این وبلاگ میان میخوام که هم نظرشونو برای من لطف کنن و بنویسن و هم اینکه قسمت بایگانی رو که با عنوان عاشق نوشته ها در سمت راست وبلاگ هست رو بخونن

سپاسگذارم از همه شما دوستان عزیز


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/8/20 ساعت 11:0 صبح

دیشب تو را گریستم

دیشب مرا در اشک غرق کردی

وقتی که عشق را با تو گریستم

گریه کردم اما با شوق با عشق با مهر تو را خواستم با ایمان

مهربان شیرینم هق هق گریه هامان از لذت داشتن بود و دعا برای بودن کنار هم

عزیزم این شعر شاملو را هم برایت مینویسم

روحش شاد باشد

اشک رازیست ، لبخند رازیست ، عشق رازیست ...

اشک آن شب لبخند عشقم بود .
قصه نیستم که بگویی ،نغمه نیستم که بخوانی ،صدا نیستم که بشنوی .
یا چیزی چنان که ببینی ... یا چیزی چنان که بدانی .
من درد مشترکم ... مرا فریاد کن .
درخت با جنگل سخن می گوید ،علف با صحرا ،ستاره با کهکشان .
و من با تو سخن می گویم .
نامت را به من بگو ... دستت را به من بده ...
حرفت را به من بگو ... قلبت را به من بده ...
من ریشه های تو را در یافته ام ...
با لبانت برای همه لبها سخن خواهم گفت ...
و دستهایت با دستان من آشناست ...

در خلوت روشن با تو خواهم گریست .
دستت را به من بده ... دستهای تو با من آشناست .
ای دیر یافته با تو سخن می گویم .
به سان ابر که با طوفان ... به سان علف که با صحرا ...
به سان باران که با دریا ... به سان پرنده که با بهار ...
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید .
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام ...
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست .

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/16 ساعت 1:20 عصر

بارها از خود پرسیده ام که چطور میشود عزیزی را همین سه ساعت پیش دیده باشی ولی احساس کنی سالهاست که از او دوری

چطور میشود که همه حرفهایت را به او گفته باشی ولی احساس کنی هزاران حرف نگفته در دل داری و باید با او صحبت کن

و اکنون نیز از خود میپرسم چکونه است که اینقدر خودخواهانه میخواهی تمام لحظاتت را در کنار او نفس بکشی و عطر بودنش را حس کنی ؟؟؟

ولی باز هم نمیتوانم با خودم کنار بیایم که باید گاهی از دیدنت محروم باشم وگاهی حرفهایم را ناگفته نگه دارم و باید هوائی را نفس بکشم که بوی تو را نمیدهد

دوستت دارم و نمیتوانم برای راحتی خودم، از عشقت بکاهم بر عکس با اشتیاقی سیری ناپذیر تو را چه در حضور چه در خاطرات و چه در عکسها میجویم و دستانت را همیشه میطلبم

مهربان عزیز من به یاد دارم به من گفتی باورم نیست که تو که اینقدر خوبی اینهمه مرا دوست داشته باشی (خطاب به من) و من به تو نگفتم که مرا نیز باور نیست که عطیه ای خدائی آن هم اینقدر مهربان نسیبم شده (تو)

حتی گاهی به خود میگویم ثواب کدام کار نکرده ام را خداوند پاسخ داد .

و باز به این نتیجه میرسم که تو اجر ثوابی نیستی تو عطای خداوندی برای یک خواهش طلبکارانه

روزی که از او خواستم خدایا !! یا مرا تنها بکش ، هلاک کن ، و غریب رهایم کن و هیچ نیم نگاهی هم به من نیانداز و یا اگرمیخواهی بدهی بهترین را برایم رقم بزن

آن روز که این را خواستم بسیار خودخواهانه بود میدانم زیرا من برای اثبات لیاقتم حتی به همه فرمانهای خدا  عمل نکرده بودم

اما به این نیز واقف بودم که او خدای با کمالات من است و  هرچه من ندارم او دارد

میدانستم دستی دارد کریم که هیچ نمیگیرد اما چیزی میبخشد با ارزش

ولی مطمئنم این بخشش او از با ارزش هم، گرانبهاتر است

مهربانم ما آمده ایم  که تسکین قلب هم باشیم مگر خدایمان نگفت که زن و مرد را آفریدم  برای هم ، که مامن و تسکین هم باشند

 آری دیشب به رسالتم میاندیشیدم آن هنگام که در سکوت به تو نگاه میکردم و من رسالتم را فهمیدمعزیزم رسالت من در زندگی تو همبن است  

از خود میپرسیدم من در این زندگی چه نقشی دارم و اگر روزی رسالتم را بفهمم شرمنده این زندگی خواهم شد یا نه

اکنون رسالتم را میدانم باید مامنی باشم برای همه خستگی ها و حرفهای تو،  باید کسی باشم که وقتی حرفهایت را احساست را و مکنونات قلبیت را در هر مورد به من گفتی باعث آرامشت شوم و نه غیراز این، 

باید همان کسی باشم که اگر خواستی چیزی بگوئی ترجیح بدهی اولین نفر من باشم چه درد دل کنی یا حرفی محبت آمیز

 و البته از تو هم همین را میخواهم

تو از نظر من قبول شده ای در رسالتت،  باشد که من نیز نمره قبولی را بدست آورم

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/16 ساعت 1:3 عصر

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/16 ساعت 8:46 صبح


 زهرا امیرابراهیمی بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص جریانات پیش آمده اخیر که در طی این چند هفته از وی در محافل خبری و مطبوعاتی منتشر شده است ، در نوشته ای نسبت به این اتفاقات واکنش نشان داد .


پاییز امسال ، پاییزی تر از هر سال ، ابری و بارانی.

گاهی آفتاب فقط برای یادآوری وجود فصل های دیگر از لا به لای ابرها می تابد. سکوتم دلیل اعتقاد به شما نبود ، خود را باور داشتم. قصد من یادآوری هیچ فصلی نیست.
نور کافی نیست ؛ اما هنوز می توان تجربه تلخی را با کسانی که آسمان دلشان ابری تر از آسمان خاکستری شهر ماست تقسیم کرد.

شاید این شرح یک تجربه است...

ادامه مطلب...

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 85/8/14 ساعت 10:15 صبح

امروز نمیتوانم متنی بنویسم

قصدم براین است که متن زیبای تو را که برای من نوشته بودی اینجا بنویسم

برایت از چه بگویم؟؟؟

از لحظه های بی تو بودن...؟

یا از آن زمان که بی تو، به پوچی زندگی بی عشق میاندیشم؟

و کور سوئی حتی، از نور زندگیم نمیبینم

و توئی تجسم عشق ، در چشمان منتظر من

و میدانستم که حجم تنهائی مرا تنها وجود نازنین تو پر خواهد کرد بانوی بزرگوار من!

ببین که لحظه های بی تو چه سان میگذرد

لحظه های سخت بی تو بودن ...

تقدیم به تو

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/8/13 ساعت 12:9 عصر

 

میدانم عزیزم

درست میگوئی

من خوب میدانم

اما گاهی نیاز دارم که دانسته ها را از اول بشنوم

گاهی نیازم این است که علاقه قلبی تو به خودم را از نو بشنوم و از اول احساس خوشبختی را حس کنم

تکرار مکررات در این زمینه مرا بسیار خوشنود می کند

تو هر روز بیشتر در قلبم رخنه میکنی و هر روز بیشتر از روز قبل به تو احساس نیاز میکنم

بهارم ، در این فصل برگ ریز هزار رنگ ، من هوس بوئیدن گلهای بهاری عشق را کرده ام

پس مخواه که به صرف دانستن مکنونات قلبی تو راضی شوم

باز هم برایم از بهارت بگو

و از شکوفه هایی که در قلبت شکوفا شده اند

بهارم برایم بارانی بیاور بهاری

در پائیز بیشتر بهار می چسبد

دوست دارم امروز بیشتر از تو بشنوم و اگر تو نیز میخواهی من هم از قلبم برایت بگویم ، حاضرم

تو را دوست دارم ای بهار زندگیم

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •