سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردباری جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را برتن نکنی . [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
کل بازدیدها:----631841---
بازدید امروز: ----35-----
بازدید دیروز: ----52-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/2/19 ساعت 3:41 عصر

سلام

سلام و باز هم سلام سلام به کسائی که دوستشون دارم و سلام به ههه اونائی که دوستم دارند

امروز خواستم یه حقیقتی رو بهتون بگم و اون اینکه که تو رو خدا قدر همو بدونید

گاهی فکر میکنم آسمون سوراخ شده و این همسر مهربون و شاد و دوست داشتنی از توش افتاده پائین

گاهیم فکر میکنم اصلاً چرا آدمی با اینهمه صبوری گیر آدمی مثل من افتاده

ولی بعد به این نتیجه رسیدیم با هم که همه آدمها کامل نیستن من  و اون دو  قطعه مجزا هستیم از یک پازل دو بخشی

من بدون اون کامل نیستم و اون بدون من

و با هم به این قضیه فکر کردیم که وظیفه ما در برابر هم چی هست و یا چی باید باشه

من و رامین به این نتیجه رسیدیم که ما باید به تعالی هم کمک کنیم

که ما نباید به خاطر رفتارهای ناقص همدیگه همو آزار بدیم و باید با تحمل و گذشت به دیگری بیاموزیم و یا به عبارتی او را شرطی کنیم که کمتر آن رفتار اشتباه را انجام دهد

من  اکنون بر این عقیده راسخم که ما مسئولیت داریم در مقابل هم برای کمک به رشد روحی هم در جهت تکامل

آری من و او تصمیم گرفتیم دوست بداریم ببخشیم ، و برای آموختن زندگی کمی صبورتر باشیم

و امروز درس جدید تر ی گرفتم

دوستان خوبم هیچکسو مطلقاً هیچکسو وارد زندگی خودتو نکنین

درد سر ساز میشه

البته من الان روی دنده نصیحتم اول خودم بعدم خودمو و در آخرهم خودمو دارم نصیحت میکنم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/2/17 ساعت 2:25 عصر

به چه زبونی بگم اشکال از شما دوستان گلم نیست من این چند روزه دستم توی اینترنت باز شده و ندید بدید بازی در میارم برای همین هی مینویسم و هی مینویسم

دلتنگیاتون قبول

من کی ازتون آدرس وبلاگهاتونو خواستم مگر اینکه خودتون بخواین آدرس بدید

من به این نظرات شما به خدا به خدا قانعم

و اما غریبی

ما همه غریبیم

اما خدا روشکر میکنم که اونقدر قدرت جویندگی به ما داد که دوستان خوبی رو پیدا کنیم

 و اونقدر مارو دوست داره که به دیگران یاد بده که دوستمون داشته باشند

آخه یکی مثل خود من درست نوشتی تو هم مثل خودمی گاهی احساس میکنم تنهای تنهام

اما میبینم تو هستی رامین هست و کلی خواننده وبلاگ که باید بگم شاید بعضیاشون رو اصلاً نمیشناسم ولی محبت محبته و من از نوشته های دوستان گلم محبت رو حس میکنم

امیدوارم تو هم محبت منو به خودت درک کرده باشی  تو دیگه غریبه ای تنها نیستی پس من چیم به دوست که براش مهم نیست تو دختری یا پسر انسانی ، انسانی درست مثل خود من

در مورد وبلاگت هم قبول هر وقت صلاح دونستی برام بنویس . دوستی ما ربطی به وبلاگت به ادرست به شهرت و به اسمت نداره

دوستی ما توی وبلاگهامون یه مسئله کاملاً فرا شناختیه نیازی به شناختن نیست دوست دوسته حتی اگه دستهای مهربونشو توی نوشتن حس کنی بدون اینکه بخواد خودشو معرفی کنه و حتی اگه بخواد از روی شیطنت خودشو معرفی نکنه

اما من خسته میشم اگه بخوام جوابتو بدم و هی بیام توی وبلاگم حالتو بپرسم لااقل یه آدرس ایمیل الکی درست کن که اونجا برات بنویسم

و اون آدرسو به من بده به منم حق بده که نخوام برای احوال پرسی از وبلاگ استفاده کنم

دوست دارم خوشحال باشی و شاد

در ضمن هیچکدوم از نوشته هات باعث ناراحتی من نیست حتی اگه مایل نیستی هیچ آدرس درستی بدی اشکالی نداره میتونی همین طوری با من کامل درد دل کنی و اینقدر توی خودت نریزی مشکلات رو

مواظب خودت باش و سعی کن به خاطر دوستی که تو رو نمیشناسه شاد و سرحال باشی باشه باشه

 

 

راستی اونی که قبل از تو برای من پیغام گذاشته بود رامین بود که البته در مورد شما بهش گفتم و ایشون گفتن که مشکلی نیست که من برای تو هم مطلب بنویسم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:33 عصر

بچه های عزیز میخواستم به آدرس وبلاگ بهتون معرفی کنم که مطلب زیر از اونجا نقل قول شده


 

A Small Truth to


 

Make life 100%


 

                                                                              


 

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z


 

Is equal to


 

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26


 

Hardwork


 

H+A+R+D+W+O+R+K


 

8+1+18+4+23+15+18+11= 98%


 

Knowledge


 

K+N+O+W+L+E+D+G+E


 

11+14+15+23+12+5+4+7+5= 96%


 

Love


 

L+O+V+E


 

12+15+22+5= 54%


 

Luck


 

L+U+C+K 


 

12+21+3+11= 47%


 

Then What make 100%?


 

Money       No!!!


 

M+O+N+E+Y


 

13+15+14+5+25= 72%


 

Leadership      No!!!


 

L+E+A+D+E+R+S+H+I+P


 

12+5+1+4+5+18+19+9+16= 89%


 

Every problem has a solution, only if we perhaps change our attitude.


 

To go to the top, To that 100%,


 

What we really need to go further…a bit more…


 

Attitude


 

A+T+T+I+T+U+D+E


 

1+20+20+9+20+21+4+5= 100%


 

It is OUR ATTITUDE  towards Life and Work that make OUR LIFE 100% !!!


 

ATTITUDE IS EVERYTHING


 

Change your Attitude…and you change your life!!!


 

در واقع می خواد بگه تو زندگی هیچ چیزی به اندازه نگرش ما نمی تونه همه چیز رو در بر بگیره و روی همه چیز اثر بگذاره.در حقیقت نگرش ۱۰۰٪ زندگی رو شامل میشه ...


 

و میاد اینطوری محاسبه می کنه:اگر معادل هر حرفی یه عدد در نظر بگیریم و بعد این اعداد رو در کلمات کلیدی زندگی (مثل:تلاش...دانش...عشق...پول...ریاست...)جمع بزنیم می بینیم که در هیچ کلمه ای این حاصل جمع به ۱۰۰  نمی رسه الا در کلمه attitute یا همون نگرش...

حالا
ادرس اون وبلاگ  هست  درد------ دل


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/2/17 ساعت 10:38 صبح

دلم اصلاً نگرفته

شایدم خیلی گرفته

ولی من امون نمیدم

من به غصه جون نمیدم

نمیخوام غمزده باشم

من باید سرزنده باشم

کسائی هستن کنارم

که دلاشان پر ز مهره  و چشا پر از یه خواهش

نبینم قصه تو روزی

نبینم دلت گرفته

نمیخوام اینجور بسوزی

تو لطیفی ، تو پر از حس جوونی

تو باید اینو بدونی

که خدا دلش برات شور میزنه وقتی که اینجوری توی غصه میشینی

که همه دوستای تو غصه میگیرن وقتی که تنها میشینی

 

 

این شعر رو نوشتم برایکسی که دلش گرفته و بخاطر اینکه کسی رو آزار نده میخواد سکوت کنه شعر خوبی نیست میدونم سطحش شاید یه کم پائین باشه ولی به هر حال اینو خودم گفتم و براش کلمه به کلمه تایپ کردم

و اما متنی مرا باید برای رامین مهربون و صمیمی و خوبم

رامینی که امروز از صبح تا ساعت 10 سه بار زنگ زده و ابراز دلتنگی شدید کرده

نمیدونم چرا یاد این شعر افتادم که هزار بار برام میخونی و مینویسیش

و نمیدونم چرا دلم خواست دوباره برای بار هزارم برات اینجا تکرارش کنم

دارم از تو می نویسم

  که نگی دوست ندارم

 

 

من تموم قصه هام قصه توست !

 

اگه غمگینه اون از غصه توست !

 

 

یه دفعه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی

 

بس که چشم تو قشنگ بود گله گرگو ندیدی

 

دل نبود توی دلم  تو رو گرگا نبینن

 

اونا با دندون تیز به کمینت نشینن

 

الهی من فدای تو ! چکار کنم برای تو

 

اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

 

 

 

یه دفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی

 

پر زدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی

 

دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا

 

غروبا که تاریکه نریزن سرت کلاغا

 

نخوره سنگی به بالت پرت نشه فکر و خیالت

 

 

 

من تموم قصه هام قصه توست !

 

اگه غمگینه اون از غصه توست !

 

 

 

یه دفعه مثل یه گل رفتی تو دست خزون

 

سیل بارون و تگرگ میومد از آسمون

 

بردمت تو گلخونه که نریزه رو سرت

 

که یه وقت خیس نشه یخ کنه بال و پرت

 

نشکنی زیر تگرگ نریزه از تو یه برگ

 

من تموم قصه هام قصه توست !

 

 

 

یه دفعه مثل یه شمع داشتی خاموش می شدی

 

اگه پروانه نبود تو فراموش می شدی

 

آره ! پروانه شدم تا پرام سوخته شه

 

که آتیش دل تو به دلم دوخته شه

 

که بسوزه پر و بالم که راحت بشه خیالم

 

 

 

دارم از تو می نویسم ، تو که غم داره نگات

 

اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برات

 

انقده میگم تا خسته شم با عشق تو شکسته شم

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/2/16 ساعت 1:17 عصر

یکی مثل خودم اول نشدی اول نشدی

اما هدیه های تولدت عالی بود ههم عکسهات قشنگ بود کیک تولدم هم که برام فرستاده بودی عالی بود

منم همون طوری برات کیک میفرستم که ازش میل کنی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/2/16 ساعت 11:34 صبح

_**__**_____* __________
___________***_*__*_____* _________
__________****_____**___****** ____
_________*****______**_*______** __
________*****_______**________*_**
________*****_______*_______* _____
________******_____*_______* ______
_________******____*______* _______
__________********_______* ________
__***_________**______** __________
*******__________** _______________
_*******_________* ________________
__******_________*_* ______________
___***___*_______** _______________
___________*_____*__* _____________
_______****_*___* _________________
_____******__*_** _________________
____*******___** __________________
____*****______* __________________
____**_________* __________________
_____*_________* __________________
_____________*_* __________________

 

این گل و یکی مثل خودم برام فرستاده ممنونم ازش دیروز با این حساب من 4 تا دسته گل گرفتم یکی از طرف رامین عاشقم یکی از طرف شرکت یکی از طرف دوستم و یکی از طرف یکی مثل خودم که کیک هم دوست داره

 

نوشته امروز:

 

 بک نفر گفت که عاشق باشید

ما بر اشفتیم که عشق کار ما نیست

سختش خواندیم

اما عشق ما را  عاشق کرد

و من و تو عشق را هجی کردیم

 

عشق میخواهد فریاد کند ، عشق فرمانم داد داد بردارم های ؟؟؟

ای همه غرق سکوت

ای همه غرق در این تنهایی

بهتر این است که چون انسانیم

بتوانیم به هم تکیه کنیم

گوشهامان لااقل گوش دهد بر سخن رهگذری که کمک میخواهد

 شتابیدن که منم یک انسان

که منم دست کمک

نگذاریم بمیریم بدون خوبی

نگذاریم که احساس بمیرد در ما

شاید روزی که تو عاشق باشی

آسمان نیز به ابرش بیشتر ناز کند

شاید آن روز دگر جغد نخواند مغموم

شاید غنچه شوق شکوفا شود از اینهمه عشق

عشق زیبا شدن احساس است

چه قشنگ است که احساس تو زیبا شده است

کاش میشد همه عاشق باشند

کاش میشد عشق را آموزش داد

کاش میشد عشق را توی هر گلدان کاشت

خوب میشد ما هر دم از این لحظات عاشق هم باشیم

باز امروز مرا عشق تو کشت

عشق را کاشته ای

و من امروز هر که را میبینم زیباست

و جهان هم زیباتر شده است

چشم هایم را چه شده است شاید رویا میبینم

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 86/2/15 ساعت 3:50 عصر

سلام دوستان بسیار بسیار خوب  و عزیز

سلام رویای 18 ساله داره باهاتون صحبت میکنه

دیروز جاتون خالی خیلی خوش گذشت

ظهر تولد بازی (خواهر کوچیکش میگفت تولک زن داداشه) داشتیم البته در اصل بعد از ظهر

ظهر ناهار خوردیم که مامان که الهی قربونش برم زحمت کشیده بود

جاتون خالی سوپ جوهای بسیار خوشمزده ای میپزه

با مرغ که توی پیاز و زغفرون و ادویه و فلفل دلمه درستش کرده بود

و سالاد و البته ژله که من درستش کرده بودم و جاتون خالی بسیار خوب از آب در اومده بود این ژله در سه رنگ توی یه ظرف سرو شد باید بگم که اول ژله با طعم آلبالو رو ریختم ته ظرف

گذاشتم فریزر تا سفت شد بعد ژله آناناس و بعد که سرد شد روش سیب و بادوم ریختم

و در قسمت فوقانی اون هم ژله طالبی بود که سبز خوشرنگی بود

خلاصه کلی ناهار میل نمودیم و رژیم را به رگبار غذا بستیم و رژیم در نطفه خفه شد

بعد هم چای و یه مقدار در مورد زمان عروسی صحبت شد و اینکه دوستان 2 ماه دیگه باید توی این وبلاگم برای خودم عروسی بگیرم

و اما از تولد بازی  براتون بگم

آقای رامین گیر دادن که بدون کلاه بوقی تولد بی تولد و رفتن به کلاه بوقی خوشگل برام خریدن

که من دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار ولی کلاه بوقی رو نزارم سرم که بابا و مامانهامون گفتن گناه داره بزار تولدتو هر جوری دلش میخواد برگزار کنه و ایشون منو کرد توی اتاق درشم قفل کرد تا خودش به همراه بقیه مهمونها مقدمات این بازی زیبا رو بچینه بعد از 25 دقیقه اجازه خروج از اتاق صادر شد و بنده مات و مبهوت به کیک تولد ، اون همه بادکنک و بلاخره شمع با عدد زیبای 18 رو دیدم و کلی تولد تولد بیا فوت بیا فوت صد سال دویست سال زنده باشی

و بنده با اون کلاه بوقی قرمز بر سر شمع فوت کردم و حالا نوبت کادو ها به به نمیدنید چه کادو هایی بود عالی عالی گوشواره سکه طلا و کلی لوازم زیباسازی

و شال و دامن و شال

خلاصه همون طور که قبلاً هم گفتم البته تولدم امروز یعنی شنبه بود

مراسم تموم شد و بینش هی دست دست دست

و مهمانی تمام شد امروز اومدم شرکت و دوستام در حال زنگ زدن که تولدت مبارک یه آقایی اومد در زد و گفت خانوم فلانی گفتم بله خودم هستم گفت : بفرمایید این دسته گل برای شماست و روش نوشته بود تولدت مبارک

بچه اونقدر این دسته گل بزرگ بود که با هر دوستمم که ساقشو میگریم بازم دستام به هم نمیرسن و اونقدر خوشگل که حد و حساب نداره دستش درد نکنه کار هر کی بوده و از پیک میپرسم آقا ببخشید اینو کی فرستاده میگه من نمیدونم

زنگ زدم بعد از کلی خواهش و تمنا فهمیدم کار رامین جانه

باورتون نمیشه دسته گلش حدود 50 تا گل که اسمشو بلد نیستم اسمش یه چیزی تو مایه های البزیا   در رنگهای مختلف که کلی زیبایی دارن

از اول صبح همه همکارهای من موندن تو کف گلها

همکار خوب و البته دوستم هم یه دسته گل رز ریز صورتی با کاغذ بنفش

ووووووووی من خیلی گل دوست دارم

و  تازه این اول ماجرا بید

چون مامان رامین هم زنگ زد و ضمن تبریک مجدد گفت که مشتلق (شیرینی) بده توی قرغه کشی برنده شدی  و اما جریان این قرعه کشی:  قبل از عید مامان رامین برای من توی قرعه کشی ثبت نام کرده بود و پولشو خودش داده بود برای من

تا این ماه که در دومین قرعه کشی من برنده شدم و دوستاش گفته بودن به عروست نگو اما مامانی مهربون و ناناز من گفته بود که منو عروسم نداریم الان کارشون گیره

و زنگ زد که عرووووووووووس گلم چه نشستی که برنده شده ای و فردا با شیرینی میای و پولتو میگیری هورا هورا هورا هورا هورا

و خلاصه چقدر روز تولد آدم مگه میتونه خوب باشه

تازه از اونم جالبتر اینه که قسطهای بعدی رو باید خودم بدم که اونم رامین گفتن که خودشون زحمتشو میکشن

هورا هورا هورا هورا هورا

وای وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چه دسته گل نازیه

خوب خیلی حالم خوبه تا بعد.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/2/12 ساعت 10:56 صبح

سلام

پیشاپیش تولد خودمو به همتون تبریک میگم

پیشاپیش ممنونم از همتون که تولد منو تبریگ میگین البته دروغ چرا تولدم شنبه است

اما من

من عجول 6 ماهه خوب میدونم که تا خود روز شنبه دیگه به وبلاگم سر نخواهم زد اونم شنبه ساعت 10 صبح تا 12

بنابر این اینو مینویسم که همه بدونید و تا اون روز بهم تبریک بگین یه دختر شیطون 

جمعه مامان بابا و خانواده رامین خونه مامان اینای من دعوتن به صرف ناهار

و همون روز ما تولد بازی میکنیم به سبک خاله بازی

پوشالیه و توش خالیه میگیم و بعدشم بیا فوتشون کن که 100 ساله شدی تو

 

هه هه هه

مثل اینا یادشون رفته من خانومم و هر چند صد سال که عمر کرده باشم بازم 18 سال و فوقش چند هفته بیشترم

اما توی متن قبلی خواسته بودم شعر یکی مثل خودمو بزارم که یادم رفت

الان میزارم

دوستان خوب هم میتونن در مورد شعر ایشون نظر بدن

دیشب دوباره رد شدم از کوچه های شعر

                       با واژه های یخ زده زیر دمای شعر

تصویر محو یاد تو هم رد شد از دلم

                       رفتی و ماند بر دل من رد پای شعر 

من زنده ام به عشق تو در واژه واژه ام

                      جان میکنم بدون تو در انزوای شعر

با هر تپش دوباره دلم تنگ میشود

                       گاهی برای قلب تو گاهی برای شعر

شاعر تویی نه من که تو را می سرایمت

                      آخر  چگونه  بی تو کنم ادعای شعر

بی  تو  گلوی حنجره  شعر من  گرفت

                      آمیخت با سکوت غم عشق نای شعر

یک شب اگر ستاره شوی در مدار من

                       پر میکنم فضای تو را از هوای شعر

بر پیکر  برهنه ی  لبهای  شاعرم

                     می پوشم اینچنین غزلی از ردای شعر

من میرسم به آخر و احساس میکنم

                        ته میکشند  قافیه ها  انتهای  شعر:

ای کاش در حضور تو یک شب کنار هم

                         در استکان لحظه بنوشیم چای شعر

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 86/2/10 ساعت 11:21 صبح

دوباره شعری و دوباره یادی

یه خبر تازه دیشب دیوارو برای برق کار مون کندیم البته من که نه فقط جهت قوت قلب آقا رامین میرم ایشون و پسر عموم بنده که با کمکهای بی دریغش ما رو حسابی شرمنده کرده

که انشاءاله عروسیش جبران کنیم

 

شعر قشنگی هم برام فرستاده (یکی ) که منم برای شما میزارمش توی وبلاگ


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/2/9 ساعت 10:56 صبح

سلام به همه دوستان با معرفت و خوبم که منو با پیامهای خوبشون ذوق زده کردن البته تا حدی از شدت ذوق الان ذوق مرگ شدم

سلام به یکی مثل خودم که گویا حالش زیاد مساعد نبوده این چند روزه که امیدوارم که سلامت باشه و مثل همیشه صبور و مهربان

دوستان خوبم شما با این لطفتون و با این پیامهای زیباتون منو شرمنده کردید ولی شرمنده ای بسیار خوشحال که امیدوارم که این لطفتون رواز من هیچوقت دریغ نکنید

امروز میخوام یه ذره خاطره بنویسم چون خاطره نویسی خونم خیلی کم شده در مورد اینکه روز 5 شنبه و جمعه چگونه گذشت


پنج شنبه :

رامین پر کار رفتن سر کار


مادربزرگم که ما بهش میگیم بی بی خونه ماست و من تصمیم گرفتم نوه خوبی باشم و خانوم باشم و بی بی رو ببرم یه مقدار بگردونم صبح ساعت 10 امامزاده عبداله بعدش امامزاده معصوم و بعدشم امازاده حسن

خودتون که میدونید که مسن ترای ما عاشق امامزاده هستم هر چند که من خودمم اگه دلم بگیره اولین جائی که به ذهنم میرسه امامزاده است

خلاصه ساعت 1 رسیدیم خونه و عاشق پر کار من هنوز سر کار بود جوشکارمون زنگ زد که من 5 شنبه است و میخوام برم سر خاک و زود بیاید بریم به کارای کلبه محقرتون برسیم که چون رامین سرکار بود دست به دامن باباییم شدم و ایشون رو کشوندم خونه

که ای آقای پدر قربونتون برم،

فداتون بشم ، در راستای ساختن کلبه عشقولانمون به کمکت نیاز دارم و تا رامین بیاد کمک کن این جوشکار مهربان دست تنها نباشه و البته طبق معمول بابا از کار و بار و زندگی خوش زد و به نزد جوشکار شتافت

و بلاخره رامین ساعت 2.30 آمد و شروع کرد به جان فشانی برای کمک به جوشکار محترم که همسایمون هم هست و آرگ اوپن رو به سقف جوش دادند و وقتی کارشون تموم شد ساعت 5:35 بود اما عزیزها قصه به این فعالیت ختم نمیشه حالا تازه شروع شده تازه ساعت یک ربع به 6 حاج آقامون(همون همسر منظورمه ولی از اصطلاحی استفاده کردم که باید باید 30 سال دیگه براش استفاده کنم بکار بردم) گفت به من که : عزیزم بیا بریم لاله زار لاله زار خیلی قشنگه

البته من شوکه شدم آخه ساعت 6:05 دقیقه شده بود برای همین گفتم : لاله زار برای چی و گفتن جهت خرید کلید و پریزو خرطومی و سیم 1.5 و هالوژن برای اوپن و هواکشو .... که البته باید منو با خودشون میبردن چون بدون من که نمیشه چیزی خرید یا خرجی برای خونه انجام داد البته این از نکات بسیار عاشقانه ماست که من خیلی هم خوشم میاد

دیگه جونم براتون بگه ساعت 9 بود و ما هنوز تو لاله زار بسر میبردیم من خودمو وکیفمو حمل میکردم و ایشون هم خریدهارو

توی مغازه آخری که رسیدیم من تقریباً داشتم از هوش میرفتم که مغازه دار متوجه شد و یه شوکولاتی داد دستش درد نکنه حالم بهتر شد وقتی که برگشتیم به سمت ماشین دیدیم یه پسری نشسته توی پیاده رو اونم چهارزانو روی روزنامه و احساس کردم مستحق باشه و اگه ناراحت نشه کمکی بهش بکنیم رفتیم وسائلو گذاشتیم توی ماشین و یه مقدار از پولی رو که برای صدقه کنار گذاشته بودیم رو برداشتم و دادم به رامین و رفتیم جلو و ازش پرسیدیم که کمکی میتونیم بهتون بکنیم گفت نه مشکلی نیست و کمک نمیخوام . دو قدم به عقب رفتیم و من دوباره به رامین هی اشاره نیم اشاره که پولو بده بهش که البته وقتی خواستیم بدیم بهش قبول نکرد خیلی از غرورش که پول از کسی قبول نمیکنه خوشم اومد گفتم آقا کمک دیگه ای هم اگه لازمه ما میتونیم در حد امکان کمک کنیم که گفت نه مشکلی نیست گفتم پس چرا اینجا نشستید گفت: چون جائی رو ندارم که برم

و خیلی دلم براش سوخت چون خیلی سخته که آدم جائی برای موندن نداشته باشه

و از اونجائی که خدا قصد داره به هر زبونی نعمتاشو به من نشون بده و من قصد دارم هی به خودم نعمتها رو یادآوری کنم میخوام بازم از خدا یه تشکر جانانه بکنم که خدا جون خوب و مهربونم مرسی بابت همه چی و بابت این مسئله که بعد از انجام کارهای روز مره و ترافیک جائی هست که بریم اونجا و تازه آدمهائی هستند که توی خونه انتظار ما رو میکشند و به ما عشق هدیه میدن

و یه درخواست دارم ازت خدا جون این پسر بسیار جوون رو که غیر تو هیچکسو نداره و جائی نداره بره از شر دوستان بد ایمن بدار و به خاطر جائی نداشتن پاشو به هر جائی باز نکن

خدایا ممنون منمنون به خاطر اینکه به ما هم کمک کردی که خانه ای داشته باشیم پر از عشق و برای زیباترکردنش اینقدر خرید کنیم

ممنون

دوستان عزیزم این رویدادهای 5 شنبه بود البته خیلی دلم میخواد همه با هم به صورت گروهی خدا رو شکر کنیم به خاطر نعمت خانه و خانواده



حالا نوبت جمعه است



طبق روال دیروز آقای همسر امروز هم قصد داشتن روزشونو سر کار بگذرونن مجبور بود چون کار معوق دارن

البته کار جوهره مرده ولی من دلتنگ چه کنم

ایشون که سر کار بودن و منم همین طوری به طور ییهوئی در نقش ای کیو سان ظاهر شدم

یه دفعه یه برقی به سرم زد که ای خانواده دوست

پدر و مادر همسر و خواهر و برادر کوچولوش که همدانن برای مراسم خاله زینب که قبلاً عرض کردم فوت شدن و خدا بیامرزدش خاله خوبی بود و ..

بیا و ثواب کن و برو خواهر و برادر عشقتو از تنهائی در بیار کوبیدم رفتم کرج که همین رفتن خودش کلی مغز نازی (خواهر) و داداشی رو دچار شوککرد چون ما همیشه با هم میرفتیم پیششون ولی امروز زن داداش جان تنها اومده پیش این دو تا تنها

و تازه یه برق دیگه زد توی کلّم که حوصله بچه ها سر رفته و مهربان همسر هم که نیست گفتم نازی نازی اگه دوست داری امروزو درس نخون بیا بریم با هم بگردیم داداشی هم گفت منم بیام منم بیام

و من و نازی در کمال خونسردی و بدجنسی گفتیم چون گناه داری و چون رفتن ما 3 یا 4 ساعت طول میکشه و تازه لولوها پسر خوش تیپی مثل تو رو میدزن حالا تحملت میکنیم بیا و اون فقط میخندید و میگفت باز شما با هم افتادید و دارید منو مظلوم کش میکنید خلاصه وسائل ناهار رو برداشتیم و سه تائی پا در مسیری سخت بنهادیم

دادش گفت بریم خوشنام ؟؟؟؟ حالا این خوشنام کجاست ؟؟؟ من چه میدونم!!!!

نازی گفت جاده چالوس

منم که زن داداش باشم گفتم قرعه می اندازیم و من انتخاب میکنم یکی از کاغذا رو هر چی اومد همون جا

قرعه دراومد جاده چالوس

یه زنگی زدم به مهربان پر کار و بعد که پرسید کجائید نگفتم که البته از اونجائی که ایشون توی دل من زندگی میکنن و بنده آب بخورم خبر دار میشه در یک عملیات غافلگیر کننده زنگ زد به نازی و یه صدای اضافه در حد کلمه (( اِ ))ما رو لو داد

اما هنوز از جاده چالوس خبر نداشت

کلی رفتم و دیدیم شلوغه ولی عزم ما جزم بود هی رفتیم تند و با سرعت کند با زحمت خلاصه اونقدر رفتیم که حال خودمون هم بد شد آخه ما یه جای نزدیک میخواستیم بایستیم ولی پیچ جاده و سرسبزی مناظر زن داداششونو جو گیر کرد و سر از نزدیک گچسر در آودیم

ناهار خوردیم

چائی خوردیم میوه خوردیم خلاصه یه درسی داشتیم توی دوره دبیرستان که در وصف خوردن افراد از صنف های گوناگون بود و تا به قلندران رسید نوشت : و قلنداران آنقدر خوردند که عرق کنند و خلاصه منظورم این بود که ما اونقدر خوردیم که ترکیدیم و عرق کردیم تازه هنوز هندونه باقی مونده بود

در راه برگشت با عزیزم باز تماس گرفتم که البته ایشون هم خسته بودن هم از اینکه الان کنار من نیست و سر کاره دلگیر هم از اینکه فهمید ما رفتیم اونجا دلکیر تر که ای وای برای اولین بار مهربان بانوش بدون اون جای دوریه و نکنه خطری تهدیدش کنه؟؟!!!

الهی شایدم فکر میکرد به من خوش میگذره اونجا بدون اون

ولی من فقط به خاطر بچه ها که دچار کسلی شده بودن این کارو کردم و الا خودم که اصلاً بدون اون هیچی بهم نمیچسبه . همه چی کوفتم میشه هر منظره قشنگی که میدیدم میگفتم کاش الان اینجا بود

خلاصه ساعت 3 برگشتیم خونه

ولی آقای همسر هنوز نیومده بود که هیچ کلی هم ناز و نوز که شما که بیرونتون رو رفتید چرا هی زنگ میزنید که منم بیام استراحت کنید خوب خستگیتون در بیاد

آخرش هم گفت که اصلاً من کار دارم هر وقت کارم تموم شه میام (از روی عصبانیت میگفت )

اونقدر ایشون ناز فرمودند و بنده ناز خریدم که قات زدم و گفتم اصلاً چرا تو هنوز سرکاری و ...

نق نق نق

و ایشون گفتن که راه میافتن

و فکر میکنید ساعت چند اومد ؟؟؟ 6:30 بعد از ظهر

و حالا نوبت من بود ناز کنم که البته ایشون از دل من در آوردن (یه دوره کلاس منت کشی جفتمون با هم گذروندیم ) و دوباره آشتی و دوباره خنده



و اما شکر روزجمعه خدایا بابت عشق ممنونم ممنونم که مثل خیلی ها نیستم وقتی ناراحت شدم از اینکه رامین دیر اومد خدا رو شکر کردم که هنوز اونقدر دوسش دارم که دلم براش تنگ میشه و ناراحتیشو نمیتونم ببینم



یادم رفت در مقابل فکرش که فکر میکرد بهم بدون اون بد هم نگذشته این شعرو بخونم

گل بی رخ یار خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد



هر چند نازی جان همیشه در صحنه بهش گفت : الهی داداش جات خیلی خالی بود زن داداش هر جا رو که میدید قشنگه هی میگفت کاش رامینم اینجا بود

که فکر کنم کلی توی دل خودش ذوق کرد

اینبود قصه این دو روز

خوب دوستان گلم قصه ما به سر رسید کلاغه الان تو خون

    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •