سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه کسی را دیدید که به وی زهد دردنیا و کم گویی عطا شده، بدو نزدیک شوید که حکمت القامی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----631691---
بازدید امروز: ----16-----
بازدید دیروز: ----33-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 89/2/18 ساعت 9:55 صبح

سلام

سلام به همه اونایی که می اومدن و سر میزندن و تنبلی های من چاقالو رو می دیدن و همه اونایی که امروز اتفاقی اومدن اینجا

راستش من 15 این ماه متولک شدم و فرداش هم یه مهمونی دوستانی با خانواده های جفتمون گرفتیم و کادوهای خوشملی هم گرفتن

تازه رامینی هم بهم کادوی خوب خوب داد

دو تا تونیک خیلی خیلی خوشگل و کلی پیل و میل کادو گرفتیم و البته کمی در ظاهر فرق کرده ایم و قیافه ای مادرانه به خود گرفته ایم

دیروز این رامینی شده بود گوله نمک بهم میگه راستش احساس میکنم خیلی خیلی بیشتر از قبل و بی شیله پیله تر دوستت دارم تازه میگه فقط به خاطر خودت دوست دارم بهش میگم چاکریم داداش تا حالا پس به خاطر خودم دوستم نداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد شاکی میشه میگه اذیتم نکن دیگه نمی تونم حسمو بهت بگم ولی حسم فرق کردم

توی دلم میگم واقعاً ما آدمها هم چه حسهای عجیبی داریم خود منم همین طورم مثلاً 3 سال پیش فکر میکنم بیش از حد بیش از حد رامین رو دوست دارم اونوقت پارسال فکر میکردم قبلاً‏ کمتر دوسش دارم و الان بیشتر دوسش دارم انوقت دقت میکنم میبینم الان خودم هم انگار بیشتر تر دوسش دارم پس چرا اون موقع فکر میکردم که این آخر دوست داشتنه

تازه خواهر و برادر ها و مامان باباهامونم الان بیشتر بیشتر دوست دارم

خواهری ها و برادری های خوبم شماها رو هم بیشتر تر دوست میدارم

تازه الان به جای کودک درون هم دوستتون دارم

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 89/1/22 ساعت 9:15 صبح

سلام

خبرهای داغ زیادی هست که میشه گفت و میشه شنید

آمااااااااااااااااااا خبر داغ شخصی من اینه که در آینده دارای یک نی نی خوشمل میشیم که این نی نی ما احتمالاً کلی هواخواه داره از جمله خواهر ها و برادرهای ما و مادر و پدرهامون

خانوم خونه که صاحب وبلاگ یه جای دنجه و علاوه بر امورات سر کار و منزل و وبلاگ دار به امر خطیر نی نی سونو هم مشغوله و ندیده از روی یه سری مشخصات اعلام میکنه بچه دختره یا پسره ما رو از راه دور مورد سونو قرار داده و تشخیص داده اند که بچه یه پسر کاکل زریه

و خلاصه اینکه ما هستیم و هشت ماه صبوری و تمرین مامان بودن

خدا کنه مامانی خوبی باشیم و بچه هم بدونه مامانی حوصله جیغ و جیغ نداره و بچه آرومی از آب در بیاد

اینم آدرس وبلاگ خانوم خونه

http://souzan59.persianblog.ir/


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 89/1/14 ساعت 9:46 صبح

سلام

امروز روز اول کاری از اولین هفته کاری سال 89 من است و امروز روز اول هفته ای جدید است

و امروز من شادانم از هر آنچه کاشته ام و هنوز سبز نشده است و به خود می بالم به خاطر هر آنچه کاشته ام و محصولش را با چشمان خود دیده و درویده ام .

سالی دیگر را آغاز میکنم در حالی که سال گذشته هم سالی خوب و نکو بود سالی که تفاهم بیشتری با همه مردمم داشتم و سالی که فهمیدم مردمی فهمیده و مهربان در کنار ما زندگی میکنند.

سالم را شروع کردم با عید دیدنی و مسافرت

سر پر شور مرا میشود مگر در خانه گرم کرد

رفتیم به اصفهان و شیراز و بهشت گمشده (20 کیلیومتر بعد از شیراز به سمت یاسوج) و یاسوج و گندمان و بلداجی (آری سرزمین اصلی گز ایرانی بلداجی نه اصفهان) و بعد تالاب چغاخور و داران و الیگودرز و ازنا و درود و ملایر و همدان

و روز 9 فروردین به خانه بازگشتیم با خاطراتی خوش از سفر

سالی خوش و خرم با برای همه فامیل دوستان و هم میهنانم آرزومندم سالی پر از مهر و صفا و صمیمیت و البته سرشار از منابع مالی

دوستتون دارم

و امیدوارم تمام سالتون حتی پایئز و زمستون هم بهاری بهاری باشه و سبز


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 88/12/11 ساعت 7:25 صبح

اخبار زیادی هست که اتفاق افتاده یا میخواد اتفاق بیافته یکی از اونها تعیین زمان افتتاح مغازمونه

ما از روز پنج شنبه که رفتیم مغازه ببینیم (البته مستحضر هستید که من در اقدامی محیر العقول که به عقل جن هم نمی رسید اول رفتم جنس خریدم کلی بعد تصمیم گرفتم مغازه پدر شوهر جان رو بگیرم توی یه شهرک نزدیک همدان اونخ یکهو کارها به هم پیچید و توش سنگ افتاد این هوا و منم از لجم کنسل کردم و دست به یک اقدام انتهاری زدم و به دوست جون و همکار عزیزم محبوب جون گفتم و با هم شریک شدیم تا همین جا توی تهرون مغازه بزنیم

و همه اینا توی یک روز و اونم سه شنبه قبل اتفاق افتاد فرداش بهش گفتم ننه بیا بریم دنبال مغازه همین جنوب شهر و اینا و پنج شنبه رفتیم که چند تا مغازه ببینیم و در موردشون با همسران محترمون صحبت کنیم که باز هم یکهو از یه مغازه ای خوشمون اومد و همون شب قول نامه اش کردیم و شوهران مظلوممان را در بهت و حیرت فرو بردیم.

 اما فرداش جمعه شوهرمون رو بیدار کرده گفتیم: بیا بریم ویترین مغازه بخریم و تا امروز که صبح سه شنبه است برای مغازه 1- ویترین 2- قفسه 3- مهتابی از این جدیدا  4- لامپ های بزرک و لامپهای کوچیکتر با پایه های خوشگل و قفل مخصوص و .... خریدیم و سقفش رو هم گونی زدیم و گلی متحولش کردیم و حالا که رقص نور لیزری میخوایم بخریم تا حسابی متحول شه

و هر شب از روز جمعه تا الان تا ساعت 10 تو مغازه کار کردیم البته بیشتر شوهران مهربونمون

و اینطوری ما داریم به دنیای بیزینس می پیوندیم

کمک فکر همه دوستان رو برای هر گونه پیشنهاد در جهت ترکوندن مغازه باعث خوشحالی بیش از حد ما میشه منتظرتون هستم    


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 88/12/5 ساعت 11:15 صبح

سلام اند احوالات دیروز که تولد آقاموووون جناب آقای شوووووووووووووووووووور جون بید باید عرض کنم در این روز مبارک بنده به کلم زده بود برم در ادامه خریدم برای مغازه ای که از شنبه افتتاح میشود خرید در وکنم برای همین هم تشریفمو بردم بازار به همراه محبوب جون دوست همیشگی

البته اینم بگم که مهمونی تولد رو میخوام جمعه این هفته نه جمعه بعد بگیرم بنا بر دلایلی از جمله همین افتتاح و سر شلوغی این زمینه

و کلی خرت و پرت خریدم و البته برای همسری هم کادومو نخریدم و گزاشتم هفته بعد قشنگ سر فرصت برام براش کادو بخرم ولی توی ذهنم برنامه ریزی کردم که شام رو میریم بیرون و دو تایی کمی جیک جیک عشقولانه میکنیم و کمی این شب رو تو ذهنمون ماندگار میکنیم

آآآآآما

کلی خریدیم و خریدیم و خریدیم و دستمون سنگین شد برا همین زنگ زدیم جناب همسر و ازشون خواستیم بیان مترو دنبال ما که در بارکشی کمک حالمان باشند رسیدیم ایستگاه مربوطه آخه ماشین دست ایشونه روزایی که دانشگاه میرن و ایشون رو با نیش باز مشاهده کردیم و دیدم یه آقا پسری 21 ساله و هم دانشکده ای ایشان را مشایعت میکنند

و با هم کل راه را تا سر میرداماد شریعتی باکشی کردیم و بعدش تصمیم گرفتیم این پسره بهش میگیم اینجا نوید خان رو برسونیم به منزل کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ستارخان البته اینو هم بگم تا گفتن ستارخان من گفتم حالا که تولد عزیزمان است بریم نشاط قاقا بخوریم که ایشون مخ ما رو زدن بعد از کلی تعارف که نه من نمیام و فقط آدرس میدم خودتون برید رفتیم پیتزا زیتون

رفتیم پیتزا زیتون دو تا پیتزای دو نفره خیلی تپل و موپول و دوغ  و سیب زمینی (البته سیب زمینی هاش خیلی قول بود خدایش) کلی اون شب رو خاطره کردیم تو ذهنمون و برگشتیم منزل و توی راه برگشت هم کلی تولدت مبارک کردم توی ماشین

و رفتیم خونه و خریدهای مغازه رو بهش نشون دادم البته اون با چشمای نیمه باز نگاشون میکرد چون پسر متولد خوشحال خواب آلودی بود . و بعدشم تا توضیحم تموم شد بیهوش شد نظرشم درست و درمون در مورد خرید هام نگفت

باشد تا فرصتی و دیگر نظرشو بپرسم خودمونیم خرید کردن برای مغازه خیلی مزه میده هااااااااااااا

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •