سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا در سپاس گفتن را بر بنده‏اى نمى‏گشاید حالى که در نعمت را به روى او ببندد ، و در دعا را بر روى او باز نمى‏کند و در پذیرفتن را بر وى فراز . و در توبه را به روى بنده نمى‏گشاید و در آمرزش را بر وى به‏بندد و استوار نماید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----631992---
بازدید امروز: ----49-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 85/10/3 ساعت 10:53 صبح

فهیم قبول کرده بود البته با اکراه که بره و توی خونه باغ خودش یه مدتی زندگی کنه

مینا برگه ها رو داد به محمد که بره و کارای ترخیصش رو انجام بده و و خودش هم شروع کرد به جمع کردن وسائل فهیم و وقتی کارای ترخیص تموم شد فهیم رو با کمک محمد سوار آژانس کردن و رفتن به خونه باغ ، فهیم به محمد گفت که امروز منو ببر به خونه قبلیم و برو و اونجا رو یه کم مرتب کن فردا بیا دنبالم

خانوم شکوهی گفت چرا آقای فهیم ؟؟ بفرمائید خونه ما استراحت کنید پدر مینا هم خونه است من ومینا و ممد آقا میریم خونه رو تمیز کنیم .

مینا طوری که فهیم متوجه نشه زد به پهلوی مادرش . مادرش گفت ساکت  پس همسایگی به چه درد میخوره

آژانس رسید به در خونه مینا اینا که مادرش رفت زنگ زد و پشت اف ام همه چیو به شوهرش گفت و اونم قبول کرد بعد 4 تائی با هم رفتن خونه مینا اینا

پدرش تا فهیم رو دید سلام و علیک کردن با هم و کلی چاق سلامتی و بابای مینا گفت به به چقدر آشنا دراومدیم آقا کاوه بعد مادر مینا رفت یه دوشک آورد تا فهیم روش بشینه فعلاً و اگه لازم بود دراز بکشه به شوهرش سپرد که چای روی گاز آماده است دم کشید با هم بخورید تا من و مینا و آقا محمد بریم خونشونو یه کم مرتب کنیم

مینا به خاطر چیزی که توی باغ دیده بود هنوز یه کم دلهره داشت ولی قبول کرد.

کلیدها دست محمد بود درهای ساختمون که باز کرد مامان مینا گفت خدای من چقدر چیدمان قشنگی و بعد شروع کرد به تقسیم کارها

شروع کردن به دستمال کشیدن روی وسایل خاک گرفته و این خودش سه ساعت طول کشید  و بعد به محمد گفت که یخچالشم خالیه بعد از تمام شدن کار برو یه مقدار خوراکی هائی که براش خوبه بخر و بزار توی یخچال خودتم از امشب همین جا بخواب اینتطوری نه تو تنهائی نه آقای فهیم

کارها بلاخره تموم شد 5 ساعت بود که داشتن تمیز میکردن اونم فقط طبقه همکف ساختمونو و قرار شد بقیه بمونه برای بالا

پله های قشنگ و و زیبائی که به سمت بالا میرفت توجه مینا رو جلب کرد و مینا از پله ها بالا رفت تا ببینه طبقه بالا چجوریه

و دید که همه درا قفله

محمد و صدا کرد و گفت که بیا و این درها رو باز کن محمد گفت کلید اونجا دست خود آقاست و دست من هم تا حالا نداره من هر دو سه ماهی مییام و اینجاهارو تمیز میکنم ولی بالارو هیچوقت من تمیز نکردم شایدم خودش میخواد تمیزش کنه ولش کنین مینا خانوم بیاین پائین

و مینا با کنجکاوی باقی موندش کلنجار رفت و تصمیم گرفت کنجکاوی بمونه برای بعد

برای همین رفت پائین و با هم رفتن به سمت خونه

ادامه بماند برای فردا


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •