سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با هرکه دوستی می کنید، در راه خدا دوستی کنید و با هرکه دشمنی می کنید، در راه خدا دشمنی کنید . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----631978---
بازدید امروز: ----35-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 85/8/20 ساعت 10:43 صبح

مینا پاکت پولی رو که فهیم بابت کار اون ماه بهش داده بود گرفت و به خانه برد

و بازش کرد 150 هزار تومان خیلی خوشحال شد. این اولین حقوق عمر اون بود تصمیم گرفت که به بازار بره و یه مقدار خرید کنه

رفت بازار یه روسری و یه کیف پول خیلی قشنگ برای مامانش خرید

برای خودش یه پالتوی خز دار خرید با یه شال خوشگل و یه مقدار لوازم آرایش

و برای باباشم یه شلوار خوش دوخت خرید

تقریباً نصف پولشو خرج کرده بود که از خرج کردن دست کشید

و تصمیم گرفت مقداری از پولش رو نگه داره

به خونه رفت و کادوهای مامان و بابا رو داد .

مامانش گفت: دخترم دستت درد نکنه اما این پولو از کجا آوردی ؟؟؟

و مینا برای مامانش تعریف کرد که این پول اولین حقوق دخترتونه

مامان مینا ، بوسیدش و بهش تبریک گفت . بابا هم همین طور

مینا رفت به اتاقش و شروع کرد به چیدن وسائلش توی کمد و روی میزش

خیلی خوشحال بود واقعاً خرید کردن با پولی که حاصل کار خودش بود بیشتر بهش مزه میداد.

تصمیم گرفت از فردای اون روز با جدیت بیشتری کار کنه

صبج شد از مامان خداحافظی کرد و رفت که به کارای باغ برسه

محمد هم دم در بود تا مینا رو دید سلام کرد

مینا : سلام آقا محمد چی شده بود مثل اینکه کسالت داشتتین

محمد :بله خانوم شکوهی به مقدار مریض شده بودم اونقدری حالم بد نبود اما آقا گفتن استراحت کن تا خوب خوب بشی البته الان حالم خوبه

مینا: خدا رو شکر

مینا : محمد آقا اون گوشه باغو میخوام به صورت ردیفی بیل بزنی بعدش که بیل زدی مرتبش کنی چون میخوام توش سبزی بکارم

و محمد رفت که شروع کنه مینا هم رفت که بذر سبزی هاشو مرتب کنه و آماده کنه برای بذر پاشی

روزها به نظر مینا خیلی زود و در عین حال پر از هیجان میگذشت

آقای فهیم هم اول هر ماه میومد و یه سری میزد و پاکت مینا رو میداد

سبزی هاش در اومده بود

و هر یک روز در میون توی خونه سبزی تازه داشتن

مینا اون روز تصمیم گرفته بود که زودتر بره باغ یه کم به کاراش رسیدگی کرد و بعد یه مقدار سبزی چید توی یه ظرف ریخت و جند تا شاخه گلم گذاشت روش

محمد پشت در بود در زد و مینا در با باز کرد

مینا از محمد پرسید : پس آقای فهیم کو؟؟ همیشه آخرای ماه میان به باغ

محمد سرشو انداخت پائین

مینا گفت بیا تو ببینم چی شده

محمد : با ناراحتی گفت : راستش همسر و فرزند آقای فهمیم مثل اینکه 6-7 سالی هست که فوت شدن ولی تا اونجا که من شنیدم از زمانی که فوت شدن آقای فهیم روحیه خوبی نداشته و یه مقدار قرص ضد افسردگی مصرف میکردن مثل اینکه این بار قرصهاشونو اضافه تر خوردن و حالشون بد شده و بردنشون بیمارستان

مینا از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد و باخودش گفت : مرد بیچاره حتماً خیلی سختی کشیده

از محمد آدرس بیمارستان رو پرسید.

و رفت خونه و به مامانش گفت که میخواد بره بیمارستان ملاقات آقای فهیم مادرش هم موافقت کرد و گفت چند تا کمپوت سر راهت بخر یه دسته گل هم بخر

مینا از مادرش خداحافظی کرد و از خونه اومد بیرون

داشت میرسید سر کوچه که یادش افتاد میتونه از باغ گل ببره برای فهیم

رفت و چند شاخه رز چید و مقداری از اون سبزی رو هم با خودش برد

وقتی رسید بیمارستان پرسید : آقای فهیم رو کجا بستری کردن و ادامه داد که به خاطر مسمومیت دارویی به بیمارستان آوردنش و بخش اطلاعات اونو به طبقه دوم اطاق 2

وارد اطاق شد.

فهیم روی تخت خوابیده بود کنار تختش نشست و صداش کرد

آقای فهیم آقای فهیم

و فهیم به سمت صدا چرخید

و گفت: خانوم شکوهی شمایید، خیلی زحمت کشیدید که تشریف آوردید.

در همین هنگام پرستار اومد تو و به مینا گفت: به به شما همراه این مریض هستید چه عجب تشریف آوردید با خودمون فکر کردیم شاید این آقا هیچکس را نداره

مینا همین طوری مونده بود که چی بگه که: که پرستار پرسید همسرتونه مینا همین طوری گیج و ویج مونده بود

پرستاره همین طوری یک ریز داشت حرف میزد بدون اینکه منتظر جواب باشه دوباره گفت:  خانوم ایشون با این حالشون دیشبو بدون همراه اینجا بودن امشب شما میمونید یا نه

مینا تنها حرفی که تونست بزنه این بود که : هماهنگش میکنم

پرستار رفت بیرون و فهمیم گفت که متاسفم که شما رو توی زحمت انداختم

زنگ بزنید به مغازه بگید که محمد بیاد اینجا

مینا گفت : حتماً خودمم فردا صبح میام پیشتون الان هم تا یکی دو ساعت هستم اگه کاری داشتین به من بگین

مینا گفت: راستی آقای فهیم چیزی میخورید براتون بیارم از توی یخچال .

فهیم گفت : من از فردا ظهر به بعد میتونم غذا بخورم

فهیم از مینا خواست که فردا با خودش یه دیوان حافظ بیاره

و مینا قبول کرد

قسمت اول تا پنجم رو توی عاشق نوشته های من(آرشیو سمت راست) بخش قصه عشق مینا میتونید بخونید


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •