سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند آن را . . . دوایی قرار داد که پس از آن، دردی نیست و نوری که با آن ظلمتی نیست . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف قرآن ـ]
کل بازدیدها:----631970---
بازدید امروز: ----27-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 85/8/17 ساعت 11:6 صبح

مینا احساس میکرد روحش آروم گرفته خیلی خوشحال بود که فهمیده صاحب عکس کیه و اسمش چیه و نصبتش با آقای فهیم چیه

اون رفت به باغ که کاراشو شروع کنه وقتی رسید دم باغ خبری از محمد نبود رفت تو و شروع کرد به گشتن توی باغ .چک کرد ببینه چقدر کار هست که  انجام بده نزدیک یک ماه بود که هر روز میرفت به اون باغ همین طور که داشت داشت برای خودش توی باغ میگشت تصمیم گرفت به بقیه جاهای خونه هم سرکی بکشه و تصمیم گرفت دور خونه یه چرخی بزنه و ببینه چه خبره

خونه سبکش خیلی جالب بود جز یه طرف که دقیقاً پشت خونه محسوب میشد که چسبیده بود به دیوار خونه پشتی از سه طرف دیگه دورش درختای خونه بود

همین طور که انتهای باغ از سمت چپ میرسید یه تاب فلزی قشنگ اونجا دید رفت و روی اون نشست و خودش روی تاب رها کرد خیلی احساس خوبی داشت داشت با خودش فکر میکرد خداوند خیلی بهش کمک کرده که تونسته تا الان هم با یه کاری سرشو گرم کنه هم در مورد فرد مورد علاقش چیزائی بفهمه

چشماشو بسته بود و داشت با ولع هوای باغو نفس میکشید

اصلاً حواسش به هیچ جا نبود

ناگهان همون طور که چشماشو بسته بود صدائی شنید که داشت سرفه میکرد

چشماشو باز کرد .آقای فهیم بود ...

 

... سلام کرد و آقای فهیم هم جواب داد

به چهره فهیم که نگاه کرد دید انگار اشک تو چشاش نشسته ، گفت مشکلی پیش اومده آقای فهیم، فهیم با لبخند تلخی گفت: نه خانوم شکوهی یاد خاطراتم افتادم گاهی شما منو یاد خاطرات چند سال پیشم میندازید و حرفو عوض کرد و گفت: خانوم شکوهی چند لحظه فرصت دارید؟ البته منو ببخشید که مزاحمتون شدم ‍؛

مینا گفت: اشکالی نداره

و نگاهی به اطرافش کرد که ببینه کجا جائی برای نشستن پیدا میکنه

گفت بریم دم پله های ورودی

و فهیم گفت : بسیار عالیه !

اونها نشستن ؛

مینا فکرشم نمیکرد آقای فهیم اینقدر احساساتی باشه

فهیم بسته ای از جیبش در آورد و داد به مینا و گفت خانوم شکوهی این بابت زحمات شماست در این یک ماه

مینا گفت: آخه آقای فهیم من....

فهیم حرفشو قطع کرد و گفت: آخه و اگر و اما نداریم ، میدونید خانوم من تا الان فکر میکردم باید جائی که توش کلی خاطره داری رو رها کنی و بهش رسیدگی نکنی تا آدمو یاد روزهای خوش گذشته نندازه ولی الان توی این یک ماه که شما دارید به باغ من رسیدگی میکنید احساس میکنم حالم بهتره روحیم خیلی بهتر شده از وقتی طراوت و شادابی رو توی این باغ میبینم

 این در مقابل کاری که شما برای من کردید هیچی نیست ، ناقابله

شما اون موقع با اصرار تونستید رضایت منو بگیرید در مورد کار توی این باغ اما من الان ازتون خواهش میکنم که به رسیدگیتون ادامه بدید

دست کرد توی جیبش و یه پاکت دیگه هم درآورد و گفت لطفاً بفرمائید وسائل باغبونی و بذرها و تمام خرجهائی که برای اینجا شده  چقدره مینا گفت والا آقای فهیم وسائلو من نخریدم مال بابامه چون تو خونه قبلی باغچه داشتیم خرج دیگه هم نکردم جز بذرها و یه سری پیچک که حدود 20 هزار تومان شده بذر سبزی ها هم چون برای خودمون دارم میکارم مربوط به اینجا نمیشه

و فهیم از تو پاکت 100 هزار تومان درآورد و گفت هر چی لازم بود برای اینجا بخرید از باقی این پول بخرید هر وقت تموم شد به من بگید

در ضمن فردا هم یه سری کامل وسائل باغبونی رو میخرم و میفرستم اینجا به محمدم میگم که بیاد

امروز هم بهش گفتم که بیاد ولی دیدم زیاد حالش خوب نیست گفتم مغازه بمونه و یه کم استراحت کنه

مینا گفت خیلی خوبه آقای فهیم، راستش من خودمم خیلی احساس خوبی دارم وقتی دارم توی این باغ باغبونی میکنم یکی از دلایلم هم برای موندن همینه

فهیم گفت اگه لازمه یه کارگر بزارم اینجا که خودش کارا رو بکنه و شما فقط نحوه کارو به اون بگید

مینا گفت: نه  بعد گفت :فعلاً یه مقدار میخوام رز و کوکب بکارم کنار اون تاب اشکالی نداره

فهیم گفت : نه مدیریت این باغ با خودتونه و من تا الان راضی بودم از کارتون پس کارو به خودتون میسپارم. دیگه هم در مورد این باغ هر کاری صلاح دونستید بکنید البته در جهت زیباتر شدنش

مینا گفت : منو ببخشید که فضولی میکنم ولی چرا شما از گذشته اینقدر با حسرت حرف میزنید اتفاقی توی زندگیتون افتاده

و فهیم سرشو آورد بالا و توی چشای مینا نگاه کرد

مینا غمو تا عمق چشماش میدید.

گفت:  این قصه سر دراز دارد بگذریم شاید یه روزی فرصتی شد که براتون تعریف کردم ...

 پایان این قسمت

 

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •