سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که از او چیزى خواسته‏اند تا وعده نداده آزاد است . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----631984---
بازدید امروز: ----41-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 85/8/15 ساعت 10:49 صبح

 از قبل :صبح که شد مینا به جای اینکه بره به باغ فهیم مستقیم رفت گل فروشی سر خیابونو و کلی بذر خرید که توی اون خونه بکاره


و با خودش فکر میکرد که چقدر زندگی هدفمند بهتره

 

وقتی از مغازه برگشت رفت خونه خیلی خسته بود  اما تصمیم گرفت که بره باغ و کاراشو انجام بده وقتی رفت تو دید که 7 تا گلدون کنار دیواره و مقداری هم خاک گلدون و یه آب پاش دستی

اون شروع کرد به کاشتن پیچکا توی گلدون

و هر گلدون رو کنار یه ستون گذاشت که بعد که ریشه زدن دور ستون بپیچن

و بعد که کارش تموم شد

یه برگه برداشت و نوشت : من برای فردا به یه کارگر برای بریدن چوبای اضافه درختا نیاز دارم قابل اعتماد هم باشه برگه رو چسبوند پشت در حیاط و برگشت خونه

وقتی برگشت به مادرش گفت که برای فردا کارگر خواسته و مادرش گفت که باهاش میره باغ که تنها نباشه اما یکی دو کیلو سبزی خریده که اونا رو هم با خودش میاره که اونجا پاک کنه و حوصلش سر نره

صبح مینا از خواب بلند شد لباس پوشید و با مامانش به سمت باغ رفت.

دم در یه آقا پسری ایستاده بود تقریباً 17 ساله مینا کلید انداخت به در که پسرگفت شما خانوم شکوهی هستید منو آقای فهیم فرستاده مینا نگاهی بهش کرد پسر بدی به نظر نمیرسید گفت بفرمائید تو

پسر گفت : من کارمو از کجا باید شروع کنم ؟؟؟؟؟

مینا گفت کمی صبر کنید تا بهتون بگم

پسر گفت اسم من محمده آقا گفت شما بهم بگید چیکار کنم بعد خودتون اگه خواستید میتونید برید من کارا رو تموم میکنم راستی یه چیز دیگه هم گفتن

گفتن که دیگه یادداشت نزارید روی در چون گاهی وقتا سر میزنه به خونه گاهی هم  سر نمیزنه  ، گفت که تلفن مغازه رو من بهتون بدم اونجا تماس بگیرید و هر کی گوشی رو برداشت پیغام بزارید.

مینا گفت باشه محمد آقا

شما تمام این درختای بزرگو شاخه های اضافیشو تا ارتفاع 2 متری ببرید و فردا هم تشریف بیارید

به آقای فهیم هم بفرمائید از این به بعد تماس میگیرم و پیغام میذارم

مادر مینا گفت من میرم روی پله های ورودی ایون میشینم و یه کم سبزی که دارم پاک میکنم شما هم به کارتون برسید مینا گفت باشه . مینا به محمد گفت شما از کجا آقای فهیمو میشناسید

محمد گفت: تا سه سال پیش ، من قبلاً پیش یکی از دوستای آقای فهیم کار میکردم  و توی همون مغازه هم میخوابیدم  تا اینکه تصمیم گرفت مغازشو بفروشه چون میخواست بره خارج روزی که آقای فهیم اومد بهش سربزنه فهمید داره مغازشو میفروشه گفت تو سند مغازتو سه دنگشو به نام من کن منم نصف پول مغازرو بهت میدم بعد مغازتو بده اجاره و پولشو خودت بگیر اینطوری کارت راه میافته هر وقت هم که خواستی برگردی ایران دنگ منو بخر و مغازتو خودت استفاده کن اگرم پول نداشتی و خودت اعلام کردی که میخوای بفروشی اونوقت من سه دنگ دیگشو میخرم

دوست آقای فهیم هم قبول کرد وقتی خواست مغازرو اجاره بده هیچکس منو نمیخواست همه میگفتن این پسره نباید اینجا بمونه تا اینکه آقای فهیم منو برد پیش خودش و گفت میتونی اینجا بمونی 

مینا گفت : دستش درد نکنه هر کسی از این کارا نمیکنه.

محمد گفت آره آدم خوبیه مگر اینکه ناراحت باشه که دیگه یک کلمه هم حرف نمیزنه و یک کلمه هم نباید باهاش حرف بزنیم

مینا گفت: آقای فهیم پسری ، برادری، نداره که از خودش جون تر باشه

محمد گفت: نه آقا نه پسر داره نه برادر تک پسر بوده

مینا باز دوباره سوال کرد توی فامیلشون کسی رو نداره که شبیه خودش باشه و 26 یا 27 ساله باشه

محمد گفت چرا یه پسر خاله داره که شبیه خودشه تقریباً

مینا از شنیدن این حرف چشماش برق میزد

محمد پرسید خانوم برای چی میپرسید؟؟؟؟؟؟؟؟

و مینا دست پاچه گفت : هیچی همین طوری یه روز یه آقائی رو توی کوچه دیدم که شبیه آقای فهیم بود

محمد سریع گفت : کی دیدینش؟؟

مینا یه کم فکر کرد و گفت : 2 سال پیش

محمد کمی مکث کرد و گفت : عجیبه چون آقا کیوان 2 ماه بعد از اینکه من اومدم پیش آقا یعنی سه سال پیش رفت آمریکا و دیکه حتی یه بارم نیومده ایران

مینا دست پاچه گفت: شایدم قبل تر دیدمش یادم نیست

و بحثو عوض کرد

مینا گفت که دیگه میخواد بره

و از محمد خداحافظی کرد و رفت

تا شب فکرش مشغول بود که خوب پس صاحب این عکس آقا کیوانه

خیلی خوشحال شد رفت که بخوابه امشب تقریباً خندان میخوابید چون فهمیده بود عاشق کیه

قسمت اول و دوم و سوم رو توی عاشق نوشته های من(آرشیو) بخش قصه عشق مینا میتونید بخونید


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •