سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، پیشوا و پرهیزگاران، سروراند و همنشینی آنها، مایه فزونی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----631991---
بازدید امروز: ----48-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/9 ساعت 10:48 صبح

 

 

سلام دوستان گلم

امروز قصد دارم شروع به نوشتن به داستان دنباله دار بکنم که ساخته ذهن خودمه

 

مینا دختر قصه ما تازه دیپلمشو گرفته بود و تصمیم گرفته بودکه یک سالی رو استراحت کنه بعد شروع به خوندن برای کنکور کنه

مینا هر روز میرفت کلاس زبان

یه روز طوفانی دی ماه که داشت برمیگشت خونه و طبق معمول سرش پائین بود (اینطوری عادت کرده بود که زیاد به آدمای اطرافش نگاه نکنه مادرش گفته بود زل زدن تو چشم مردم هیچ کار خوبی نیست بهتره راهتو بری و بیای ) یه عکس روی زمین دید با خودش گفت ممکنه مال همسایها باشه هر چند اونا رو خوب نمیشناخت چون تازه به اون محل اومده بودن .خم شد و عکسو برداشت . بارون شروع شد . و اون برای اینکه عکس خیس نشه گذاشتش توی کیفش

وقتی رسید خونه دست و صورتشو شست و رفت توی آشپزخونه و به مامانش سلام گرد و شروع کرد به خوردن میوه بعدشم شام خوردنو بعد رفت که مکالمات زبانشو تمرین کنه و بعد بخوابه همین که کتابشو درآورد عکس از لای کتابش افتاد خم شد که برش داره نگاهش به عکس خیره موند یه پسر بود همسن و سال خودش با صورتی بسیار مهربان و ملیح

انگار سالها بود صاحب عکس رو میشناخت

با خودش گفت : احساس میکنم این آدم رو با اینکه ندیدم دوست دارم بعد عکسو گذاشت توی فایلشو درشو قفل کرد و خوابید

فردا و پس فردا و یک ماه گذشت مینا هر روز به اون عکس نگاه میکرد و براش لبخند میزد گاهی حتی باهاش حرف میزد گاهی وقتی که خیلی ناراحت بود با اون عکس درددل میکرد.

خلاصه اون عکس شده بود عشقش، آیندش، و حتی مرد رویاهای مینا

مینا تصمیم گرفت صاحب عکسو پیدا کنه

بر عکس همیشه هر کی رو که میدید نگاش میکرد شاید گمشده اون باشه

همیشه کارش شده بود همین حتی وقتی تصمیم گرفت درس بخونه و بره دانشگاه موقع درس خوندنم به یاد اون بود به عکسش میگفت میشه کمکم کنی این درسارو خوب یاد بگیرم و اون عکس همیشه برای مینا لبخند میزد

بعد از یک سال درس خوندن شدید مینا دانشگاه قبول شد عکسو از خودش دور نمیکرد رفت دانشگاه ثبت نام کرد ولی هر کی رو توی دانشگاه میدید آه میکشید که کاش این شاهزاده مهربون و خندان من بود اما افسوس از صاحب عکس هیچ اثری نبود ناخواسته ذهن مینا فقط به صاحب اون عکس فکر میکرد کلی خواستگار داشت ولی یکی از یکی دیگه بدتر بودن تو ذهن مینا مینا همه رو با اون عکس میسنجید و چون خوب هیچکدوم صاحب اون عکس نبودن خوب طبیعی بود که مورد پسند مینا هم نبودند

مینا تصمیم خودشو گرفت و با خودش فکر کرد یا این آدم یا هیچکس

ولی واقعاً صبوری خیلی سخت بود (برای همه ما هم سخته ) همه خاستگارا رد شدن همه عاشقا رونده شدن اما صاحب عکس نبود

7 سال گذشت اما هنوز اوضاع همون اوضاع بود و به قول خودمون همون آش و همون کاسه

مینا لیسانشو گرفته بود اونقدر فکرش مشغول بود که اصلاً توان ادامه تحصیل یا کار رو نداشت اون فقط گمشدشو میخواست

الان 26 ساله بود مادرش گاهی با خودش فکر میکرد این دختر من حتماً یه چیزیش هست که ازدواج نمیکنه شاید مشکل خاصی داره حتی مینا رو برده بود پیش روان شناس ولی مینا حتی یه کلمه هم با اون روان شناس در مورد عکس صحبتی نکرد و نتیجه این دکتر رفتنا هم هیچ نبود بجز اینکه بگن بچه شما مشکل خاصی نداره

مینا گوشه گیر شده بود هیچکسو نمیخواست ببینه فقط روز به روز اشتیاقش برای پیدا کردن اون عکس بیشتر میشد شده بود مثل آدمای مریض فقط لب پنجره مینشست و منتظر بود که شاید صاحب اون عکس از کوچشون رد بشه

یه روز که لب پنجره ایستاده بود از دور مردی رو دید که حدوداً میانسال به نظر میرسید ولی شباهتهائی به صاحب اون عکس داشت

مینا بدو بدو مانتوشو پوشید و رفت دم در و از کنار اون آقا آروم رد شد تا قیافشو ببینه و با خودش گفت :

از چشمای گود و کم سوش از موهای جوگندمیش از چروک زیر چشماش از هیکل لاغر و نزارش که بگذریم یه شباهتائی هر چند کم به صاحب عکس من داره

اما جرات نداشت بره و باهاش صحبت کنه

 

 

عکس از http://golestanaward.com

دنبالش.رفت تا اینکه...........................................

بقیش باشه برای فردا اما منو از نظراتون بی نصیب نزارین


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •