سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چگونه کسی که برخی از آنچه را خداوند روزی اش ساخته، به او وام نمی دهد [یعنی انفاق نمی کند ]، محبّت پروردگارش را به کمال می رساند ؟ [حضرت مسیح علیه السلام]
کل بازدیدها:----632491---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----32-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 88/1/18 ساعت 11:4 صبح

سلام من اومدم یا یه دنیا حرف که نمی دونم میتونم همشو نوشت یا نه

از عید شروع می کنم ما از قبل از عید مقدمات سفری رو چیده بودیم که قرار بود من و رامین همراه خانواده من و خانواده خودش بریم

روز سیم یعنی همون روز عید ما تصمیم گرفتیم سال تحویل بریم خونه بابا مامان رامین و کنار اونها باشیم

از صبحش تا خود ساعت یک یک ریز کار کردیم و بعد رفتیم خونه مامانی رامین ناهار خوردیم همه بودیم سال تحویل شد و چه سال تحویل قشنگی بود برای ما عید همه خواهر و برارها رو دادیم و عیدی هم گرفتیم البته من بیشتر خوب بلاخره دیگه ما فعلاً تک عروس بیدیم و مورد علاقه خانواده شوهر

بعدشم گفتیم و اصرار کردیم که فردا میخوایم راه بیافتیم که باباش اینا گفتن ما نمی تونیم بیایم آخه باباش بنده خدا تا آخرین روز سال سر کار بود و خسته و کوفته بود گفت من تا روز سوم و چهارم عید فقط میخوام استراحت کنم خلاصه اومدن اونها کنسل شد . بعد از ظهر از اونجا اومدیم خونه بابا مامان من و بعد از تبریک و عید دیدنی و عیدی بازی رفتیم خونه و مشغول جمع آوری وسایل سفر شدیم

سفر از آزاد راه آزادگان شروع شد و بعد رفتیم به سمت بومهن و فیروز کوه و قائم شهر و ساری وای که نزدیک ساری که شدیم چقدر طبیعت زیبا تر شده بود نگه داشتیم و همگی با هم صبحونه خوردیم و رامین کلی باعث خنده بی بی (مادر بزرگ)شد خواهرهام هم که معلوم بود شادتر بودن و کلی سعی می کردن به خودشون خوش بگذرونن دو تا ماشین بودیم ماشین ما و ماشین داداشی ما که البته هر دو یک مدل و یک رنگ (بس که ما خواهر برادرا مثل هم می خوایم باشیم)

و از اونجا رفیم سمت دریا اونم چه دریایی دریای صنعتی بود بیشتر سمت امیر آباد و فرح آباد و از اونجا رفتیم کنار دریا راستش یه کم خلوت بود و خوب بود حیف حیف که باد شدیدی می اومد و بی بی ما خیلی از باد خوشش نمی یاد نموندیم و کوبیدیم رفتیم بندر ترکمن رفتیم بند ترکمن و ازطریق طرح اسکان توی یه مدرسه نزدیک اسکله اسکان شدیم

نمی دونید چقدر خوش گذشت شب همون جا موندیم و خوش گذروندیم شبش هم رفتیم کنار اسکله من و خواهرهام و مامانم و داداش کوچیکه

خیلی قشنگ بود اسکله توی شب

فرداش رفتیم بازار ماهی فروشاش و کلی ماهی خریدیم برای شام و ناهار فردامون اونم چه ماهیایی کپور خریدیم و سفید ولی هنوز ماهی کفال نیومده بود که بخریم

دیونه طبیعت شده بودیم البته هنوز طبیعت اصلی رو ندیده بودیم ترکمن ها مردمان خیلی خیلی خوبی بودن به خدا مردهاش اصلاً هیز و چشم چرون نبودن خیلی خیلی خوش برخورد اما بدون منظور

زنهاشون همه لباسهای ماکسی آستین دار بلند پوشیده بودن با روسری های خیلی خوشگل من دلم روسری میخواست ولی تو بازارچه ساحلی چیز بدرد بخوری ندیدم تصمیم گرفتیم از سمت بند ترکمن بریم آق قلا (خیلی شهر خوبی بود مردم خوبی هم داشت) و من اونجا یه روسری ترکمنی خریدم و خدایی هم خوشگل بود

و بعد از آق قلا رفتیم گنبد و اونجا رفیم گنبد قاووس رو دیدیم امامزاده یحیی رو دیدیم و از بازارچه سنتیشون دیدن کردیم که توی چادرهای مخصوص ترکمنی بود تازه بقایای شهر جرجان رو هم دیدیم

و رفتیم ناهار خوردیم و به سمت مینو دشت رفتیم بهشت واقعی بعد از گنبد تازه شروع شد هر دو طرف سر سبز و قشنگ دلت میخواست همون جا چند روز بمونی حیف که به خاطر بی بی که میخواست زودتر بره پیش خاله و دائی هام چاره ای نبود جز اینکه تا چهارم مشهد باشیم و ما رفتیم توی راه بارون میومد چه بارونی و دیدیم اگه بیشتر بریم ممکنه شب جایی گیرمون نیاد نزدیک یه روستایی دیدیم که دست یه سری آدم پلاکارد هست که خونه اجاره ای و نگهداشتیم و یه خونه دربست اجاره کردیم و شب ماهیارو خوردیم با برنج و خوابیدیم صبح که پاشیدیم منظره رو از شیشه نگاه می کردیم فقط سبزی بود رامین هم هی می گفت برین بیرون و و هنوز صبحونه نخورده این سبزیا رو ببینید که سوی چشاتون زیاد شده اونقدر شیطونی کرد که نگو دست بنده خدا بی بی رو گرفته بود و میگفت زود باش بی بی زود باش بیا از بالکن سبزی رو ببین که سوی چشات بیشتر شه و اونجا ازمون عکس گرفت

هوا سرد بود اون روز و ما دلمون میخواست بریم آبشار لوه LOUVE

ولی نشد آخه همه سردشون بود و البته عجله داشتن برسن مشهد از اونجا رفیم به سمت جنگلهای گلستان و از مناظر لذت بردیم و بعد از اون از استان گلستان دور شدیم و وارد خراسان شمالی شدیم و توی اون شهر شهر فاروج هست هیچ میدونستین پایتخت آجیل ایراننه؟؟؟؟؟

و بعد بجنورد و قوچانو و مشهد و شب هم مشهد موندیم و فرداش دوباره زیارت و بعد رفتیم طوس

و بعد از ظهر مامان اینام رفتم و ما رو تنها گذاشتن اونا رفتن به زادگاه مادر و پدریمون البته بماند که خواهر وسطیه مون رو دوست داشتیم با خودمون بر گردونیم و تو راه برگشت با ما باشه که نشد و با مخالفت سایرین مواجه شد اونها رفتن و ما برگشتیم مشهد آخه دلم میخواست یه بار دیگه برم زیارت رفتیم زیارت وتا به خودمون بجنبیم ساعت 9 شده بود و من دلم نمی خواست شب رو تو مشهد بخوابم آخه امسال خیلی خیلی شلوغ بود  برگشتم و قرار شد از همون راه اومده برگردیم تهران

شب ساعت 11 بود یا 12 که قوچان اتراق کردیم و تصمیم گرفتیم توی چادر بخوابیم البته خیلی سرد نبود یعنی بود ولی جای ما خوب بود و فرداش ساعت 9 بیدار شدیم و روندیم تا خود مینو دشت و تصمیم گرفتیم آبشار لوه رو که نتونسته بودیم از سر اومدن بریم الان بریم رفتیم راهش که نگو و نپرس خود آبشار هم خیلی قشنگ بود چند تا عکس از مناظر داریم اگه شد امشب به ادامه این پست اضافه می کنم 

بعد از اون دیگه شب بود رفتیم فاضل آباد و یه چادر اجاره کردیم و توی چادر چادر زدیم .وای خیلی من و این رامین آسمون جلیمون به خدا عین خیالمون نیست و هر چی به ذهنمون می رسه رو سریع عملی میکنیم

این شد روز تا صبح روز ششم بقیش بماند تا فردا


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •