سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آن عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----632196---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----70-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
دوشنبه 87/8/20 ساعت 12:26 عصر

سلام سلام سلام

ما اومدیم

رفتیم همدون و مراسم رو به اتمام رسوندیم و اومدیم

رفتنی همگی با اتوبوس رفیم چون باباش نبود و همه با هم که شامل من و رامین و مامانش و داداشاش و خواهرش بودیم اتوبوس سواری هفت ساعته مفصلی کردیم

اونوفت ساعت 1 شب رسیدیم و باباش اومد دنبالمون

و فرداش که مراسم بود رو تا ساعت5 بعد از ظهر اونجا بودیم و ساعت 5 بابابزرگشو دیدم و کلی خوش و بش ما قرار بود که همون روز ساعت 6 برگردیم تهران که هم رامین فرداش درس بخونه هم من کمی استراحت کنم ولی دیدم که بابابزرگش خیلی ذوق کرده از دیدن ما و رامین هم اصرار بر رفتن داره البته به خاطر من چون میدونست من نیاز شدیدی به استراحت دارم خلاصه من و بابزرگش (خوب دقت کنید من که نیاز به استراحت داشتم اونقدر در جذبه محبت قرار گرفته بودم که دلم اصلاً‏ نمی خواست برگردم اون شب تهران و تصمیم داشتم اون شبو کنار پدربزرگش باشیم

و بلاخره برنده کی شد ؟؟؟؟

خوب معلومه که برنده اول و آخر من بودم و بابابزرگش

و من و رامین و دائیش و زن دائیش و بابابزرگش سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه بابابزرگ دقت دارین که مامان بزرگش شام موند خونه زن عموی رامین خان مادر و پدر رامین هم موندن البته مامان رامین مطمئن بود که پسر گلش اگه میگه من میخوام برم تهران درس بخونم حتماً میره و میگفت فکر رویا جان گمان نکنم بتونی موفق بشی و اینو نگه داری اینجا

و راست هم میگفت توی راه تا رسیدیم به نزدیکی ترمینال رامین گفت دائی نگه دار ما از همینجا پیاده میشیم می ریم بلیط بگیریم من اصرار دائیش اصرار بابا بزرگش اصرار و آقا مجبور شد کنار بیاد وقتی قرار شد بمونیم بابابزرگش از ذوقش همون موقع گفت دم یه مرغ فروش نگه داره و تصمیم گرفت یه جوجه حسابی و مشت ما رو مهمون کنه

و ما رفتیم تو کار جوجه من و بابابزرگش با هم یه جوجه ای پختیم که نگو و نپرس و بعدشم کلی گفتیم و خندیدیم و من هم انگار نه انگار که روحیم بد بوده تو این یکی دو هفته ای

بعدش هم خوابیدیم که مثلاً‏ساعت 6 صبح بریم تهران

ساعت 8 صبح از خواب بیدار شدیم و در اصل خواب موندیم و اصلاً هم از اینکه خواب موندیم ناراحت نبودیم که تازه من یادم افتاد خالش از کربلا اومده ما نرفتیم خونش و ممکنه ناراحت بشه و گفتم خوب ما که خواب موندیم بیا بریم خونه خالت که رامین باز هم قبول نکرد و گفت بابا اینجوری که تا ظهر وقتمون میره و باز خستگی به تنمون می مونه و آخر سر قرار شد که بیایم تهران موقع بدرقه هم از همه خداحافظی کردیم و پیاده رفتیم که دربست بگیریم به سمت ترمینال که توی راه گولش زدم و اونم بچه گول خورک گول خورد و گفتم ببین ما که به هر حال بعد از ظهر میرسیم و استراحت بی استراحت بیا بریم دیدن خالت و اون رو هم خوشحال کنیم

دربست گرفتیم رفتیم خونه خالش اونقدر خوشحال شد که نگو و نپرس بعد ناهار هم نگهمون داشتن و مامان اینای رامین هم اونجا بودن کلی خوشحال شدن که ناهار همه دور هممیم و بعد از ظهر هم قرار شد با همونا برگردیم تهران

برگشتن ما کشید به ساعت 9 شب 9 شب رسیدیم اندیشه و دیدیم بابا دیگه حسی نیست این همه راهو بیایم تهران خونه خودمون و موندیم خونه مامانش

یه شام حاضری با هم خوردیم و خوابیدیم و صبح با باباش اومدیم سر کار

و البته و صد البته روحیه خسته و کوفته و بیچاره من الان اصلاً‏‏............................خسته نیست

کلی خوشحالی الکی از خودم در وکنم و بسیار بسیار الان حس و حال دارم

و البته یه سری تصمیم گیری هایی هم توی راه کردیم

1- تمام طول هفته آقا رامین از ساعت6:30  تا 8:30 درس بخونه

2- پنج شب ها بریم خونه مامان منژ

3- صبح جمعه بریم کوه ساعت شروع حرکت 5:30 صبح و پایان هر نوع گردشی ساعت 2 بعد از ظهر نهایتاً 4 بعد از ظهر و از همونجا کجا بریم خوب بند بعدی رو بخونید

4- جمعه شبها بریم خونه مامان رامین

و دیگه اینکه با این روش احساس میکنم هم درس میخونه هم درس میخونم هم خونه بابا مامانا میرم و هم گردش

روحیه میزون انرژی فول

مواظب خودتون باشید بای بای تا بعد


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •