سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با دانشمندان همنشین باش تا دانشت، افزون و ادبت، نیکو و جانت، پاک گردد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----631823---
بازدید امروز: ----17-----
بازدید دیروز: ----52-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 87/2/1 ساعت 12:37 عصر

سلام دوستان خوبم

این چند وقته خیلی اذیت شدم از نظر روحی

راستش دو هفته پیش روز 4 شنبه بهمون خبر دادن که همسایمون که بنده خدا توی یه معدن شن و ماسه کار میکنه زیر آوار ماسه مونده و فوت شده که خیلی یک دفعه بود و البته باید بگم همسایه مامان اینا بود و 10 یا 15 سالی میشد که ما می شناختیمش کلی اشک ریزان و نالان گشتیم

انوقت دو شنبه پیش خبر دادند که مدیرم که یک ماهی بود بیمارستان بود و سرطان کبد داشت فوت شده البته از قضیه فهمیدنش تا مردنش 40 روز بیشتر طول نکشید اون ضربه ای عطیم تر و سخت تر بر روحم وارد کرد آخه من کارمند مستقیمش بود و خیلی باورش برام سخت بود مرگش خلاصه 4 شنبه دفنش کردیم و جمعه هم مراسم ختمش بود

و همه چیز تموم شد

همه اون حساسیت های کاریش ،‏مهربونیش ، نق زدنهاش  ، نگرانی های پدرانش ، آخه باورتون نمیشه ایشون حتی وقتی برای مامانم اینا قرار بود خونه بخریم نظر داد و راهنمائی فکری داد بعد بهمرای تصمیم نهائیم برای ازدواج با رامین جون برای ازدواجمون هم خیلی دوست داشت بیاد ولی پدر خانومش فوت شده بود و نتونسته بود بیاد

خلاصه من  4 سال کارمندش بودم و خیلی انسان خوبی بود از شرکت ما برای مراسم تدفینش 70 نفری رفته بودیم و مدیر عاملمون هم دستش درد نکنه چند تا از نیروهای خدماتی رو فرستاد خونشون که اگه کاری ازشون برمیاد کمک کنن

خلاصه کلی دپرسم ببخشید که نمی نویسم آخه از قبل از عید تا الان که همش نگران مدیرم بودم چون تو بیمارستان بستری بود و الان هم به هر جای دفتر که نگاه میکنم انگار میاد جلو چشای منو لبخند میرنه

و باز بهم میگه : این زرنگا(من و دوستم رکسانا رو می گه) از بس شکمو هستن دو نوع غذای رژیمی و غیر رژیمی شرکت رو سفارش میدن که به معده هاشون تنوع بدن.

و دیگر کسی نیست با من بگوید که با همسرت تا می تونی برو و بگرد و فکر بچه دار شدن زود رو از سرت بیرون کن اونقدر بگردید که خسته بشید و اونوقت بچه دار بشید که وقتی پیر شدین (الهی همش 60 سالش بود) حسرت نخورین که همه وقتتون به بچه داری گذشته و با هم بودن رو زیاد تجربه نکردین . به من میگفت دلم میخواست وقتشو داشتم و خانوممو به خیلی جاها می بردم آخه میدونم دوست داره با هم دو تائی مسافرت بریم ولی هر بار یه مشکلی پیش اومده که نتونستیم و البته مشکل اصلی این بوده که همون سال اول ازدواجمون بچه دار شدیم

و خلاصه یاد همه کاراش و حرفاش که میافتم

تنها به نتیجه میگیرم و اون اینه که بلاخره ما هم می ریم باید کاری کنیم که با حسرت نریم

و اینکه از آدمها فقط خوبی و بدیه که می مونه و کاش من هم بتونم مثل اون خوب باشم .

و اینکه قدر همو بدونیم قدر همه دوستان رو اقوام رو و آشنایان را و حتی قدر شما خواننده محترم وبلاگمو

ممنونم از همتون که حوصله میکنید و متن های بی سر و ته منو می خونید

تا بعد

خدا نگهدار


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •