سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین دانش لا اله إلاّ اللّه است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----631790---
بازدید امروز: ----36-----
بازدید دیروز: ----46-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/5/16 ساعت 11:30 صبح

سمام من اومدم

با یه روحیه دیگه و کمی بی خیال تر از قبل رامینی هم خوبه امروز تو شرکتشون آزمایش خونو اینا ازشون میخواستن بگیرن (آمزایش سلامت) کلی سر صبحی سربه سرش گذاشتم اونم گفت که میگم بیان با پمپ همه خون منو بکشن(خودشو)که با زندگی بدرود بگه که دیگه درس عبرتی بشه و من یه کم از کله پوکیم کم کنم.

منم که راستش خسته شدم از اینهمه کلاسی که شرکت برامون میزاره و حلا نوبت کلاس تعالیه از ساعت 3 تا هفت روزهای زوج تا برسم ساعت 8 شده

اصلاً‏با خودشون نمیگن چرا آمار طلاق میره بالا اصلاً‏نمیگن ممکنه شوهر آدم ،آدمو تنبیه کنه، کتک بزنه و جیز جیز کنه که خانوم!!!!!! تو به نظر من به اندازه کافی کلاس داری نمیخواد خودتو بکشتن بدی که باکلاس تر بشی

 راستی شوهر آدم اجازه داره توی این 4سه ساعتی که نیستی خونه تمرین کنه که چجوری لپتو محکم بکشه که حالت جا بیاد یا مثلاً تمرین کنه وقتی میای از سرکلاس چای داغ بریزه تو حلقت یا مثلاً مجبورت کنه بیشتر بیشتر ازش دلجوئی کنی چون دلش برات زیادی تنگ شده؟؟؟؟؟؟

 بابایی من دیروز کلی بهم چشم غره رفت که دلش برام تنگ شده تازه سوزنش هم گیر کرده بود روی کلمه ((عزیزم عزیزم دلم برات یه ذره شده بود)) وای خدا سوزن اینو من چجوری در بیارم

 امروزم مثل دخملای گل زنگ زدم به بابائیش و دیدم داره میاد تهران (آخه بابائیش تو این یه ماهه بعد از ازدواج ما همش همدان بوده دنبال کارای دفتر و شرکتی، تا اونجا هی رفته و اومده و خونه نبوده که مامانیش جوش آورد رفت همدان و موند اونجا - آخه مامانیش بابائی رو خیلی دوست داره ) منم دعوتشون کردم شب با داداشش که اونم تهران مونده بیان خونه ما و دستپخت عروس گلشو امتحان کنه

 تازه گفتم قرص مسکنی چیزی هم برای دلدرد بعد از غذا بیاره بد نیست

خلاصه امروز روز مهمون داریه شام هم تصمیم گرفتم یه غذای عجیب غریبی چیزی از همونا که همیشه میپزم و رامینی هم انگشتاشو بعد از خوردن خود غذا باهاش میخوره درست کنم

کلی دستپختمو دوست میداره تازه میگه تو استعداد ذاتی داری چون مدام یا دانشگاه بودی یا سرکار ولی دستپختت معرکه شده اگه فقط خونه دار بودی چی میشدی ؟؟؟؟

حالا دیگه کارش به جائی رسیده که میریم خونه مامان اینا خودش میگه دستپخت مامانی رویا رو میخوام خونه مامان منم میگه تو منو بد عادت کردی دستپخت خودتو میخوام

خدا خدا من چه گناهی کردم که باید همش دنبال غذاهای جدید مدید و خوشمزه باشم آخه تازه من هم همسرشم هم مامانشم هم دخگلشم تازه دوست جونشم هستم آخه مگه آدم چقدر ظرفیت داره به خودشم رحم نداره هم همسره هم بابائیه هم رامین کوچولو پسر من هم دوست جونی

همیشه هم  به فکر بالا بردن ظرفیت هاست فکر کنم جایزه تعالی رو میخواد ببره کلک به ما که چیزی نمیگه

تازه امروز یه خبرائی داد برای مسافرت احتمالی عیدمون که کلی ذوق زده شدم منم بهتون فعلن نمیگم که یه کم کنجکاو شین

ساعت 11:07 دقیقه نوشته شد تا بعد بدرود

نه

نه کنجکاوی نکنین

نه


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •