• وبلاگ : خاطرات يك زندگي عاشقانه
  • يادداشت : دل نوشته
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه رامين عجيب و غريب 

    رفتى
    بدون ِ خداحافظى
    اما دلم نشكست!
    چون مي‌دانستم
    «دلى از سنگ ببايد به سر ِ راه ِ فراق»

    رفتى
    و حسرت ِ آن نيم نگاه ِ آخر بر دلم ماند
    اما دلم نشكست!
    چون مي‌دانستم
    «روى ار به روى ما نكنى حكم از آن تُست»

    رفتى
    و سراغم را هم نگرفتى!
    اما دلم نشكست!
    چون مي‌دانستم
    «نه عجب كه خوبرويان بكنند بى‌وفايي»

    مي‌داني از چه دلم شكست؟
    از اين‌كه وقتى مي‌رفتى باران مي‌باريد!

    با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت
    بدون آنكه ببينى
    بدون ِ آنكه كسى ببيند
    خاك ِ راهت را سرمه‌ي چشمانم كنم
    اما اشك ِ آسمان رد ِ پايت را شست و رفت!

    با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت
    بوي بودنت را در آغوش مي‌گيرم
    باران آن را هم شست و رفت

    حالا من مانده‌ام و
    کاسه‌ي آبى كه آورده بودم پشت ِ پايت بريزم!